خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

نشریه نگاه، ویژه کودکان و نوجوانان، شماره 16: نگاهی به دنیای گشت، کشف و تجربه

سلامی به درخشش ناب عشق به قلب و نگاه آشنای تو همراه صمیمی و آشنای نگاه.

باز هم در ادامه این راه هزار‌منظره با ما همراه شو تا تو را به تماشای تعبیر رویا ببریم. نگاه، همچنان با شماست!

بعد از یک غیبت کوچولوی دو ماهه باز هم به دیدن شما اومدیم تا گشت و گذارهامون در ستون‌های رنگارنگ نگاه رو دوباره از سر بگیریم و این مژده رو هم به عزیزان همراه بدیم که این غیبت کوچولو هم در دیدارهای آینده جبران خواهد شد.

خلاصه اینکه، دوست و همراه عزیز! نگاه، همچنان با شماست و عاشق همراه‌های آشنا و صمیمیشه.

تا این کلام طولانی‌تر نشده و حوصله آشناهای دیرآشنای ما بیشتر از این سر نرفته، بریم به سیر و گشت در لابلای دیدنی‌ها، شنیدنی‌ها و خواندنی‌های این شماره از ماهنامه نگاه! همراه ما باشید!

ستون اول: قصه ها

ستون دوم: انیمیشن.

ستون سوم: مباحث روانشناسی

ستون چهارم: برگی از گلستان سعدی

ستون پنجم: داستانهای قرآنی

ستون ششم: آشنایی با مشاغل

ستون هفتم: کتابهای نوجوانان

ستون هشتم: آشنایی با تکنولوژی

ستون نهم: معرفی کتاب

ستون قصه

باز همگاه سفری دیگه به دنیای قصه‌هاست. دنیایی که همیشه، در هر سنی که باشیم، در هر کجای جاده‌های عمر، با طنینی از جنس لطیف خیال ما رو صدا می‌زنه. فرقی نمی‌کنه چند سالت باشه. کودکی پر از شور، نوجوانی پر از راز، یا بزرگسالی پر از تجربه. در دنیای قصه همیشه برای تو جا هست. جهانی سراسر رنگ و شور، که خیلی چیزها واسمون داره. گنج‌هایی از جنس آگاهی و عبرت، کلیدهای طلایی برای باز کردن درهای بسته، و جواب‌هایی برای گذشتن از معماهای ناگذر در دنیای واقعی. بیا تا یک بار دیگه همراه با هم به این سفر هزاران ‌رنگ بریم!

قصه انفجار بستنی قیفی

یک روز، سَم قدم زنان به سوی مغازه بستنی فروشی عمویش رفت. وقتی به پیاده رو رسید. بوی قیفهای بستنی

به مشامش رسید و خوردن چند بستنی را پیش‌بینی کرد.

سَم در را باز کرد. عموجان یک دستگاه جدید داشت. این چیست؟

عمو جان گفت : این یک قیف ساز است. آن را از یک کیت ساخته‌ام. آرد را از بشکه برمیداری و در این تابه

میریزی. بعد اینجا آب و شکر را اضافه میکنی و به هم میزنی تا شکر حل شود. بعد این تیغه را محکم میکنی.

عموجان میخواست بی‌تفاوت به نظر برسد، اما هیجان زده بود. او چند حرکت سریع انجام داد و دستگاه را روشن کرد.

توده‌ای از دود تشکیل شد و سپس قیف ها از سمت دیگر بیرون آمدند.

سَم پرسید : استفاده از آن سخت است؟

« برعکس، استفاده‌اش آسان است، میخواهی امتحان کنی؟ »

سَم دستانش را با دقت شست. او عمداً سعی کرد که میکروبها را از خمیر دور نگه دارد. خیلی زود، سَم اولین قیفش

را داشت. او پیروزمندانه لبخند زد.

عموجان سعی کرد دستگاه را خاموش کند، اما دستگاه به ساختن قیف ادامه داد. سَم و عموجان آنها را روی پیشخوان

و سپس روی صندلیها گذاشتند.

آنها برای خاموش کردنش هرچیزی را امتحان کردند، اما دستگاه متوقف نشد. او گفت: باید چه کار کنیم؟

سَم فریاد زد: به آن لگد بزن! عموجان پایش را بلند کرد و به دستگاه لگدی زد. دستگاه صدای مسخره‌ای کرد و

منفجر شد. هر دوی آنها با خمیر پوشانده شدند. عموجان وقتی فهمید که حال سَم خوب است، خندید. او پارچه کهنه‌ای

به سمت سَم پرت کرد که صورتش را پاک کند و لبخند زد. حدس میزنم، الان به اندازهی کافی قیف داریم!

دانلود قصه انفجار بستنی قیفی

قصه پیتر و کوتوله

پیتر یک شکارچی بود. روزی، او به دنبال گوزنی بود و گم شد. او معمولاً وقتی به صحرا میرفت، یک قطب نما با

خود میبرد، اما آن روز، قطب نما را در خانه جا گذاشته بود.

همینطور که پیش میرفت، کم کم جنگل متفاوت به نظر میرسید. او هیچ خیزرانی نمیدید. در عوض، بوته هایی با

برگهای بلند دیده میشد. اکنون، زیست بوم آنجا بسیار غیرعادی بود. پیتر فهمید که در مردابی جادویی است.

او حالا خسته و تشنه بود. میترسید. گم شدن در مرداب میتوانست مرگبار باشد. وقتی کسی واردش شود، هرگز

خارج نخواهند شد.

سرانجام، برکه ای پیدا کرد. گلهایی در اطرافش روییده بود. رایحه‌ی شکوفه‌ها مانند بهترین عطرها بود. او احساس

آرامش کرد، بنابراین مقداری آب نوشید و به خواب رفت. وقتی بیدار شد، کوتوله‌ی شروری را دید که به او زُل زده بود.

کوتوله پرسید: اینجا چی کار میکنی؟ کوتوله با گویش عجیبی حرف میزد.

پیتر گفت: من گم شده‌ام. میتوانی کمکم کنی؟

او گفت: بله. اما پیتر نمیدانست که آن کوتوله فریبکار است.

کوتوله دستنوشته‌ای قدیمی از جیبش بیرون آورد. آن یک نقشه‌ی جادویی بود. کوتوله توضیح داد، فقط کلمات

پایین را بلند بخوان. این راه رسیدن به خانه را نشانت میدهد.

پیتر گفت: خوبه. او بیتاب بود و سریعاً آن نقشه را قاپید.

او آن کلمات جادویی را بلند خواند و خطی بر روی نقشه ظاهر شد. روزها راه رفت، اما هرگز از مرداب خارج نشد.

سرانجام، نقشه او را دوباره به برکه بازگرداند.

آن کوتوله هنوز آنجا بود. او گفت: ضرب المثلی هست که باید به آن فکر کنی، وقتی صبر گم شود، پس بعد تو هم

گم میشوی.

دانلود قصه پیتر و کوتوله

قصه آرچی و الاغش

آرچی پیر مقداری پول نیاز داشت. او تصمیم گرفت تا الاغش را بفروشد. بنابراین او و پسرش تام به شهر

رفتند. شهر چند مایل دورتر بود.

طولی نکشید که، آنها زنی را دیدند. او پرسید: به کجا دارید میروید؟

آرچی گفت: به شهر.

او گفت: هر آدم باهوشی که بود سوار خر میشد.

آرچی پرسید؟ منظورت چیست؟ به چه چیزی اشاره میکنی؟ من خیلی باهوشم. آرچی میخواست تا زرنگ

به نظر برسد. بنابراین از خر بالا رفت. سپس آنها به راهشان به طرف شهر ادامه دادند.

قدری جلوتر در امتداد جاده، کشاورزی را دیدند.

آرچی گفت: سلام. ما میخواهیم این الاغ را بفروشیم. میخواهی آن را بخری؟

کشاورز گفت: من به الاغ نیاز ندارم. اما اگر نصیحت من را بخواهید، سوارش نشوید. الاغ باید در شرایط فیزیکی

خوبی باشد.

آرچی گفت: فکر خوبی است. تام میخواهم تو سوارش شوی. تو سبکتری.

کشاورز پیشنهاد کرد: نه تو و نه پسرت نباید سوارش شوید. خیلی خسته به نظر میرسد. شما باید الاغ را

حمل کنید.

آرچی گفت: حق با توست. بجنب تام. ما آن را برای چند مایل پایانی حمل میکنیم. الاغ خیلی سنگین بود،

و آنها نمیتوانستند سرعت خوبی را حفظ کنند. آنها تا آخر شب هم نرسیدند. در نهایت، وارد شهر شدند. اما

آنجا، توجه بعضی از بچه‌های نوجوان را جلب کردند. آنها به تام و آرچی خندیدند. شروع به سنگ انداختن به

طرفشان کردند. الاغ با لگد زدن واکنش نشان داد. تام و آرچی الاغ را انداختند. الاغ روی زمین افتاد و بعد فرار

کرد. آرچی الاغش را از دست داد. او بدون هیچ پولی به خانه بازگشت.

این داستان به ما چه درسی میدهد؟ ما نمیتوانیم همه افراد در جامعه را راضی کنیم. از هر کسی نصیحت

نگیرید. اما معیارهای خودتان را داشته باشید. به همه اثبات کنید که به تنهایی میتوانید تصمیم بگیرید. در

غیر اینصورت ممکن است به هیچ چیزی نرسید.

دانلود قصه آرچی و الاغش

قصه کتی

من اولین بار کتی 8 ساله را در یک بعد از ظهر بارانی ملاقات کردم. من پرستاری در بیمارستان بودم. منشی

پشت میز در مورد کتی برایم تعریف کرد. او به خاطر داشتن درد زیاد آنجا بود. پزشکها مشکلی را در پایه

مغزش پیدا کردند. میدانستم او استثنایی است، حتی قبل از اینکه بهتر شود. همیشه کتی را به عنوان یک

قهرمان به یاد خواهم داشت.

وقتی وارد اتاق کتی شدم، او در تختش نبود. او روی یک صندلی کنار تامی، یک پسر کوچک بود. با وجود اینکه کتی

حال خوبی نداشت، داشت با تامی و اسباب بازی هایش بازی میکرد. برای او حتی نشستن روی صندلی اش

تلاش زیادی میخواست. اما او با تامی بازی میکرد چون این کار او، پسر را خوشحال میکرد.

کتی همیشه لبخند میزد و هیچوقت به نظر نمیرسید که درد دارد. او حتی دراز کشیدن روی تخت را رد

میکرد. روزی نقاشی اش از یک تصویر را پیدا کردم. بعد، او آن را به یکی از بیماران مسن تر داد. روز دیگری

بیرون رفت تا گلهایی برای دختر بیمار کوچک دیگری بگیرد. کتی باعث میشد همه لبخند بزنند.

پزشکها برای حل مشکل مغز کتی عجله کردند. عمل جراحی موفقیت‌آمیز بود. پزشکها خبر خوب را به

کارکنان بیمارستان اطلاع دادن. حال کتی خوب بود. او خیلی زود احساسی عالی پیدا کرد. او بهتر شد و قادر بود

تا بیمارستان را یک ماه بعد ترک کند.

من مدت طولانی حرفه ام به عنوان یک پرستار بوده است. بیماران زیادی را دیده ام. با این حال هیچ وقت

دختر دیگری مثل کتی ندیده ام. حتی بعد از اینکه خوب شد، هنوز به بیمارستان میآمد. بازیهای متنوعی را

با بیماران کم سن و سال بازی میکرد. کتابهای زیادی را برای بیماران مسن‌تر میخواند. قلب مهربان کتی به

او کمک کرد تا خیلی سریع بهتر شود. او برای من و همه افراد دیگر در بیمارستان یک قهرمان است.

دانلود قصه کتی

قصه مهمانی

خانواده کُدی به خانه جدیدی نقل مکان کردند. پدرش صاحب شغل جدیدی به عنوان استاد دانشگاه شد.

کُدی شهر جدیدش را دوست داشت، اما دلش برای پدر بزرگ و مادر بزرگش تنگ شد. برای تولدش، کُدی

میخواست یک مهمانی بگیرد. پدرش گفت: بله، حتی میتوانیم یک گروه موسیقی داشته باشیم!

در روز مهمانی، کُدی بیدار شد و با عجله رفت تا حاضر شود. او شروع به چک کردن لیست چیزهایی که باید

انجام میشد کرد. خیلی هیجان زده بود! اما بعد متوجه چیز خیلی بدی شد. برف روی زمین بود، و خیلی هم

زیاد! فریاد زد: پدر، چطور گروه موسیقی میتوانند سازهایشان را بیرون بنوازند؟

پدر گفت: ما صحنه اجرا را به داخل منتقل میکنیم. صحنه اجرا، به سختی داخل گاراژ جا شد چون آنجا

جعبه ها و آشغالهایی بود. اما وقتی کارشان را تمام کردند، تماسی از گروهی موسیقی دریافت کردند. آنها

نمیخواستند در برف و طوفان بیایند.

پدر گفت: اجازه بده شخصی را برای اجرای شعبده بازی بیاوریم. اما هیچ کدام به خاطر برف نمیآمدند.

در نهایت، پدر گفت: کُدی، برف زیادی آمده. ما باید مهمانی را کنسل کنیم.

کُدی با ناراحتی گفت: بله، آقا. او پیش بینی کرد: یک تولد کسل کننده خواهد بود. کُدی میخواست تولدش

را با کسی شریک شود. او میخواست در خانه قدیمی اش باشد. او میخواست پدر بزرگ و مادر بزرگش را ببیند.

اما بعد چیزی توجه اش را جلب کرد. متوجه اتومبیلی در راه عبور خانه شد. پدر بزرگ و مادر بزرگش ماشینی

مثل آن داشتند.

حق با کُدی بود. پدر بزرگ و مادر بزرگش برای تولدش آمدند! تولدت مبارک، کُدی! متأسفیم که دیر رسیدیم.

اما خیلی برف آمده بود. باعث شد تا از برنامه عقب بیوفتیم. سعی کردیم پیغامی بگذاریم تا به تو بگوییم.

کُدی به آنها گفت که چه اتفاقی افتاده. پدر بزرگ گفت: متأسفم.

کُدی گفت: من ناراحت بودم. اما دیگر نیستم. خیلی خوشحالم که شما را میبینم. پدر خوراکی تولد کُدی را

بیرون آورد. از آن مدلهای مورد علاقه اش بود، یک بستنی مغز گردو با کرم خامه ای روی آن. بعد کُدی برای

پدر بزرگ و مادر بزرگش در مورد شهر جدید تعریف کرد. این بهترین تولدش تا به آن زمان بود.

دانلود قصه مهمانی

قصه پاداش بهتر

جنی برای یک رستوران غذا تحویل میداد. او روزنامه را خواند و گفت: اوه، اوه. گزارشی در مورد یک سارق

بود. او غذا دزدیده و هیچکس او را ندیده بود. حتی پلیس نتوانسته بود او را دستگیر کند. جنی قدری ترسیده

بود. او نزدیک آن منطقه کار میکرد.

روزنامه حاوی پیامی از طرف پلیس بود: اگر اتفاق عجیبی رخ داد، به ما زنگ بزنید. اگر به ما کمک کنید تا

سارق را بگیریم، پاداشی به دست خواهید آورد.

جنی با جیم صحبت کرد.

جیم( رستوران را اداره میکرد. در مورد سارق خبر داری؟

او گفت: بله، اما او بیشتر از چیزی که یک نفر میتواند بخورد میدزدد. و چرا پلیس هنوز او را متوقف نکرده؟

این یک معما است. اگر او را دیدی، با پلیس تماس بگیر. تعقیبش نکن.

جنی به طرف خانه یک مشتری رانندگی کرد. او ماشین را رها کرد و در حیاط خانه را باز کرد. اما بعد صدایی

کنار ماشینش شنید. فریاد زد: دزد! او نترسیده بود. او جایزه را میخواست! او برخلاف آنچه که جیم به او گفته

بود، عمل کرد. فریاد زد: هی، برگرد اینجا. غذا را روی زمین گذاشت و به طرف ماشینش دوید.

اما سارق قبلا با غذا رفته بود. جنی صدایی را در آن اطراف دنبال کرد. او متعجب شده بود. او یک سگ و

چند توله سگ را دید. آنها داشتند غذای او را میخوردند. آنها لاغر و وحشت زده به نظر میرسیدند. دزد واقعی

فقط یک سگ است. گفت: او دارد به توله هایش غذا میدهد. به همین خاطر این قدر زیاد غذا میدزدد.

جنی احساس بدی کرد. سعی کرد سگ را با بشقاب دیگری از غذا آرام کند. بعد آنها را به فروشگاه بازگرداند.

هر کسی آنجا توله ای را به خانه برد. جنی پلیس را خبر کرد. او به آنها گفت که هیچ سارق واقعی وجود نداشت.

جنی اصلا این کار را برای دریافت جایزه انجام نداد. گفت: اون فقط یک سگ بود. گفت: اما گرفتن این سارق

هزینه ای ندارد. سگ جدید من جایزه بهتری است.

دانلود قصه پاداش بهتر

قصه چطور جهان روشن شد

رئیس سرزمین تاریکی یک خوک بود. یک خوک خیلی بد. او خوک با اهمیت و با نفوذی بود. ثروتمند بود،

و قدرت زیادی داشت. اما نسبت به همه حیوانات سرزمین تاریکی پست و شرور بود. او تمام روشنایی جهان را

در کیسه ای نگه میداشت. ترجیح میداد تا دنیا را سرد و تاریک نگه دارد. میخواست پیشرفت شهرها را متوقف

کند. حیوانات نمیتوانستند در تاریکی کار کنند. هیچ احترامی برای آنها قائل نبود. او گفت: روشنایی از سر آنها

هم زیاد است. فقط من باید روشنایی و نور داشته باشم.

اما حیوانات به نور نیاز داشتند. بنابراین تصمیم گرفتند تا مسابقه ای برگزار کنند. آنها میخواستند تا

باهوشترین حیوان در سرزمین تاریکی را پیدا کنند. آن حیوان باید نور را از رئیس میدزدید. آنها مسابقه را

همه جا تبلیغ کردند. همه حیوانات آمدند.

همه حیوانات مهارتشان را نشان دادند. بینندگان تماشا کردند و سپس به حیوانی که بیشترین دانش را داشت

رأی دادند. برنده پرنده ای قد بلند به نام رِیوِن بود. آنها کار گرفتن روشنایی را به او واگذار کردند.

صبح روز بعد، ریون صبحانه خورد و بعد خانه اش را ترک کرد. ریون فکر کرد: چطور نور را از رئیس بگیرم؟

او باید به نحوی رئیس را فریب میداد. بعد، ریون نقشهای داشت. ریون میتوانست صدایش را شبیه هر چیزی

در بیاورد.

ریون به طرف در خانه رئیس رفت. او صدای یک بچه گریان را در آورد. خیلی بلند گریه کرد. طولی نکشید

که، رئیس در را باز کرد.

رئیس فریاد زد: ساکت باش! در همین لحظه، ریون سریع تکانی به خودش داد. او از طرف خوک پرواز کرد و

کیسه نرم را پیدا کرد. آن را بیرون برد. خورشید داخل کیسه بود!

ریون به طرف بالا پرواز کرد و خورشید را در آسمان گذاشت. رئیس خیلی عصبانی بود. ریون او را فریب داد!

اما حیوانات دیگر خیلی خوشحال بودند. بالاخره، آنها روشنایی داشتند. تمام آن به خاطر فکر زیرکانه ریون بود.

دانلود قصه چطور جهان روشن شد

قصه جونی بیجونز و چندتا فضولی قایمکی یواشکی

دانلود قصه جونی بیجونز و چندتا فضولی قایمکی یواشکی

قصه آهو خانم و شکارچی

دانلود قصه آهو خانم و شکارچی

قصه یخی که عاشق خورشید شد

دانلود قصه یخی که عاشق خورشید شد

قصه پرده هزار پروانه

دانلود قصه پرده هزار پروانه

قصه پوپو میگه باباجون مُردم از درد دندون

دانلود قصه پوپو میگه باباجون مُردم از درد دندون

عوامل ستون قصه

نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی.

قصه انفجار بستنی قیفی، مترجم: گروه افرا. گوینده: مهشید حسنی. تنظیم کننده: مهشید حسنی.

قصه جونی بیجونز و چندتا فضولی قایمکی یواشکی، مترجم: امیرمهدی حقیقت. گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: معصومه رزم آهنگ.

قصه آهو خانم و شکارچی، گوینده: مرجان بابامحمدی. تنظیم کننده: ارغوان حمسی.

پوپو میگه باباجون مُردم از درد دندون، شاعر: محمود میرزایی دلاویز. گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: عباس زمانی.

قصه آرچی و الاغش، مترجم: گروه افرا. گوینده: عبدالله کهنه زاد. تنظیم کننده: هادی عشقی.

قصه چطور جهان روشن شد، مترجم: گروه افرا. گوینده: سارا شاهپورجانی. تنظیم کننده: سارا شاهپورجانی.

قصه کتی، مترجم: گروه افرا. گوینده: مهشید حسنی. تنظیم کننده: مهشید حسنی.

قصه مهمانی، مترجم: گروه افرا. گوینده: سحر صادقی. تنظیم کننده: هادی عشقی.

قصه پاداش بهتر، مترجم: گروه افرا. گوینده: حدیثه اسدزاده. تنظیم کننده: معصومه رزم آهنگ.

قصه پرده هزار پروانه، نویسنده: فروزنده خداجو. گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: مهشید حسنی.

قصه یخی که عاشق خورشید شد، نویسنده: رضا موزونی. گوینده: غزل بهرامی. تنظیم کننده: مهشید حسنی.

قصه پیتر و کوتوله، مترجم: گروه افرا. گوینده: حدیثه اسدزاده. تنظیم کننده: عباس زمانی.

ستون انیمیشن

سلام به نگاهی‌هایی که در هر سن و سالی کودک درونشون حسابی فعاله و همچنان دنبال مواردی از قبیل کارتون و سریال و انیمیشن و الباقی تفریحات این مدلی.

اسم انیمیشن برده شد و بله دقیقا هدف اینه. اینجا ستون انیمیشنه. توضیح اینکه قراره هر بار یک انیمیشن کوتاه البته به صورت توضیحدار اینجا، درست همینجا، در همین ستون از نگاه واسه هوادارهای انیمیشن داشته باشیم.

به نظرم این ستون از اون مواردیه که من حسابی عاشقش میشم. تو چی؟ از این مدل تفریح‌ها دوست داری؟ اگر جوابت مثبته که یک ایول بلند همصدا با خودم بگو! اگر هم هنوز مطمئن نیستی از من می‌شنوی بیا یک آزمایشی کن. من که میگم بعدش دیگه هر بار اول صف هستی! بخش این ماه رسید بریم تماشا!

دانلود قسمت چهارم انیمیشن ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی

عوامل ستون انیمیشن

نویسنده پیشگفتار، پریسا جهانشاهی.

نویسنده متن: فرناز امیری. راوی: فرناز امیری. تنظیم کننده: فاطمه خلیلی.

ستون مباحث روانشناسی

کسی می‌گفت، هر انسانی در وجودش یک جهان داره. جهانی پر از پستی‌ها و بلندی‌ها و نقطه‌های تاریک و روشن، گرم و سرد، زشت و زیبا. جهانی به بزرگی همین جهانی که ما درش گم شدیم.

تا حالا شده به نقطه‌های تاریک جهان داخل وجودمون فکر کنیم؟ شده بخوایم ازشون بیشتر بدونیم و سر در بیاریم که این نقطه‌ی تاریک، از کجا اومده، از کی تاریک شده و از همه مهمتر، برای رفع تاریکی این نقطه‌ها چه باید کرد؟ گاهی بعضی گره‌ها خیلی ساده باز میشن. فقط کافیه کمی بیشتر از دنیای پیچیده‌ی روح و احساس بدونیم. گاهی بعضی از تاریکی‌های داخل دنیای وجودمون ریشه دارن. ریشه در اتفاق، یک قصه، یک خاطره در کودکی‌هامون. گاهی آگاهی‌ها می‌تونن کمکمون کنن که این ریشه‌ها رو پیدا و نابود کنیم. و اگر در مورد خودمون این امر محقق نشه، دانستن‌های ما یاری‌گرهای مفیدی خواهند بود تا فردای کودکان ما خالی از نقطه‌های تاریک باشه.

بیا تا دنیای درونمون رو بیشتر بشناسیم، شاید کمکی باشه به امروز ما، و به فردای گل‌های عزیزی که جاشون در آغوش‌هامونه و ریشه‌های مهرشون در قلب‌هامون!

دانلود مبحث روانشناسی در شانزدهمین شماره نشریه نگاه

عوامل ستون مباحث روانشناسی

نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. اجرا: حدیثه اسدزاده. تنظیم: عباس زمانی.

ستون برگی از گلستان سعدی

سلام به همه، به خصوص اون دسته از دوستان که اهل شعر و ادب هستن! عزیزانی که رفیق تنهایی‌هاشون حافظ و سعدی و گشت و سیر در بوستان و گلستانه.

نثر گلستان خودش یک داستان سراسر جذابیته و قصه‌های این گلستان با این نثر حسابی کولاک می‌کنن. خیلی قشنگه خیلی. حالا تصور کن این نثر و اون داستان‌ها رو یک صدای گرم و متناسب هم بخونه!

و این دقیقا همون اتفاق خوشیه که قراره در این ستون از نگاه شاهدش باشیم. در این برگ از نگاه هر بار یکی از حکایت‌های گلستان سعدی خونده میشه و از شما چه پنهون، من دیگه نمی‌تونم صبر کنم. بریم باقی ماجرا رو به جای توضیح، تجربه کنیم. از اون تجربه‌هاییه که من به هیچ قیمتی از دستش نمیدم. تو هم تجربه‌اش کن و نظرت رو بهم بگو. خوشت میاد. مطمئنم! کنار سکوی قصه‌های گلستان می‌بینمت!

دانلود قسمت سوم  برگی از گلستان سعدی

عوامل ستون برگی از گلستان سعدی

نویسنده پیشگفتار، پریسا جهانشاهی.

اجرا: مهدی محمدقاسمی. تنظیم کننده: مهدی محمدقاسمی.

ستون داستانهای قرآنی

ما پیش از اینکه قرآن رو به عنوان کتاب راهنمای دین بشناسیم غرق در کلامش شدیم. همون زمانی که در دنیای طلایی بچگی‌هامون، در آغوش قصه‌هاش به جاده‌های سبز آیه‌ها سفر می‌کردیم. قصه‌ی یوسف پیامبر. قصه‌ی مرغ حضرت سلیمان. داستان سفر حضرت ابراهیم و بسیاری دیگه.

با این قصه‌ها بود که بزرگ شدیم. و زمانی که قرآن به نام کتاب راهنمای دو جهان بهمون معرفی شد، چه عشقی می‌کردیم از آشناییمون با قصه‌ی آیه‌ها!

اهل نگاه هنوز اون حال و هوای شیرین رو به خاطر دارن. ما هنوز دلتنگ اون هوای معصوم و عزیز هستیم. و چه خوب که قصه‌های آشنای آیه‌ها اینجا در قلب نگاه هم ما رو تنها نذاشتن و همچنان با ما و به همراه ما هستن.

این ستون، ستون تجدید این آشنایی‌هاست. به گشتی در قصه‌های آیه‌ها میریم!

دانلود قصه حضرت عیسی

عوامل ستون داستانهای قرآنی

نویسنده پیشگفتار، پریسا جهانشاهی. گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: میرهادی نایینی زاده.

ستون آشنایی با مشاغل

سلام به فرداسازان دیروز و امروز محله. امید که حال دل‌هاتون نمونه کامل سبزترین بهارها باشه!

شده تا حالا دلت بخواد برای گردش به دنیاهای دیگه سری بزنی؟ دنیاهایی که همه چیزشون با خاک آشنای ما متفاوته؟ مثلا دنیای زیر آب. مگه میشه این تمایل به گشت و گذار واسه کسی پیش نیاد؟ در دنیای آبی اون پایین، جهانی سرشار از ناشناخته‌های عجیب و به شدت جذاب.

خوش به حال غواص‌ها که با زیر و بم این جهان رویایی آشنا میشن! راستی هیچ دلت خواسته جای اون‌ها باشی؟ شده که به غواصی به عنوان یک تجربه، یا حتی فراتر از اون، به عنوان شغل آینده فکر کنی؟ از این شغل و افرادی که در این راه به کشف و ماجراجویی مشغولن چی می‌دونی؟ سختی‌ها و شیرینی‌های این کار رو چقدر می‌شناسی؟ و ده‌ها سوال دیگه که داخل ذهن‌های همگی ما به چرخش درمیاد.

در این فصل و در این ستون شاید جواب چندتا از این پرسش‌ها رو بتونی پیدا کنی. بیا تا سری به دنیای غواصی بزنیم و با غواص‌ها و غواصی کمی آشناتر بشیم!

دانلود آشنایی با غواصی

عوامل ستون آشنایی با مشاغل

نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: میر عماد عظیمی. تنظیم کننده: عباس زمانی.

ستون کتابهای  نوجوانان

پیشترها زمانی که می‌گفتن کتاب بهترین رفیقه هرچند عاشق کتاب بودم ولی نمی‌فهمیدم. حالا می‌فهمم. کتاب، جهانی در آغوش دوتا جلد و یک عالمه برگ‌های نازک! من یک بزرگسال هستم ولی هنوز زمانی که یکی از کتاب‌های گروه نوجوان به دستم می‌رسه، تا زمانی که به آخرش نرسم نمی‌تونم بذارمش زمین. کتاب‌های این گروه پر از رمز و رازهای دنیای خیالن. پر از پند و سورپرایز و عبرت و صفا و همه چیز! روی همین حساب شخصا به این ستون از نگاه توجه ویژه دارم.

این ستون مخصوص افرادیه که شبیه من، عاشق کتاب، به خصوص کتاب‌های گروه نوجوانن. شناسنامه‌ات رو بیخیال. سفر به دنیای قصه‌های نوجوونی رو عشقه! کاش این بار، نوبت یکی از کتاب‌های مورد علاقه‌ی من، یا کتاب مورد نظر تو باشه! بریم ببینیم نگاه این بار چی در لابلای جلدهای رنگارنگش برای ما داره!

راستی! یک چیز دیگه که داشت یادم می‌رفت! و این دومی مخصوص اون‌هاییه که بیشتر از خودم اهل هم‌صحبتی و گپ و گفت‌های خودمونی هستن!

ستون گپ نگاه جای دلچسبی واسه این دسته از دوستانه. در این ستون از نگاه هم با ما باش! پای صحبت‌های گرم یک دوست صمیمی بشین و باهاش حرف بزن! بهت قول میدم یکی از دلچسب‌ترین هم‌نشینی‌های عمرت رو تجربه کنی! امتحان کن و نتیجه رو ببین! امید که حس و حالت از این تجربه بسیار عالی باشه!

دانلود قسمت دوم از کتاب خانواده سلطنتی

دانلود گپی خودمونی با نوجوانان

عوامل ستون کتابهای نوجوانان

نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی.

قصه خانواده سلطنتی، مترجم: مهسا امرآبادی. گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: سعید درفشیان.

گپی خودمونی با نوجوانان، تهیه و اجرا: فرناز امیری. تنظیم کننده: فاطمه خلیلی.

ستون تکنولوژی

دوست مجازی من سلام! اینجا در دنیای 0 و1 خوش می‌گذره؟ به من که بد نمی‌گذره. فقط گاهی پیش میاد که یک سری گرفت و گیرهای عجیبی وسط این 0 و1 ها واسم پیش میاد که نمی‌دونم چه مدلی حلشون کنم. این مدل زمان‌ها جای چندتا ترفند و چندتا راه میانبر کوچولو حسابی خالیه. البته تا حالا خالی بود و دیگه قرار نیست خالی باشه!

ستون تکنولوژی در نگاه، بخشیه که قراره هر بار یک نکته‌ی کارگشا یادم بده. از اون نکاتی که شاید خیلی کوچیک به نظر برسن ولی باور کن بدجوری کار راه میندازن. از من می‌شنوی تو هم بیا و یک دید به اینجا بزن. شاید جواب مشکلی که ماه پیش با سیستمت داشتی رو پیدا کردی. یا راه حله گیری که همین الان داره سیستمت رو قلقلک میده و حالت رو گرفته. واسه شخص من، مطالب این بخش به آرشیو کردنش می‌ارزن. تو هم، خودت بیا ببین!

دانلود قسمت چهارم از ستون تکنولوژی

عوامل ستون تکنولوژی

پیشگفتار، پریسا جهانشاهی. گوینده: مسعود ملایی. تنظیم کننده: عباس زمانی.

ستون معرفی کتاب

از خیلی بچگی کتاب دوست داشتم. عاشق این بودم که جلد کتاب مورد علاقه‌ام رو شبیه دری به شهر آرزوها باز کنم و برم داخل قصه و گم بشم لابلای سطرها و عکس‌هایی که منو به پیچ و خم‌های ناشناخته‌ی دنیای کتاب می‌بردن. هنوز هم کتاب خیلی دوست دارم. هنوز قصه‌های یک کتاب، روحم رو به مهمونی آرزوها می‌برن. هنوز با باز شدن کتاب مورد علاقه‌ام، جدا از اون عدد داخل شناسنامه‌ام، میشم هم‌قد چهارچوب در دنیای قصه و چه عشقی! تو چی؟ کتاب دوست داری؟ اگر نصف من هم عاشقش باشی  از این ستون دل نمی‌کنی. اینجا دری به دنیای کتابه. کتاب‌هایی که باعث میشن یادت بره چند ساله که مسافر راه زندگی هستی. بیا ببینیم این بار نوبت چه کتابیه!

دانلود کتاب آواز فاخته

عوامل ستون معرفی کتاب

نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: لیلا سعیدیفر. تنظیم کننده: لیلا سعیدیفر.

کلام پایانی

به انتهای شانزدهمین شماره رسیدیم. امید اینکه گام هامون هرچی محکم تر و بلندتر باشن. اگر مشتاق همکاری هستی از طریق راه ارتباطی همیشگی یعنی:

آیدی تلگرام: @hotgooshkon1 و ایمیل: hotgooshkon@gmail.com  به ما اطلاع بده. و اگر می خوای که همراه باشی, قرارمون, ماه آینده, همین زمان, همینجا.

تا ماه بعد و دیدار بعد, خدای خاک و آسمان به همراهت.

 

یک پاسخ به «نشریه نگاه، ویژه کودکان و نوجوانان، شماره 16: نگاهی به دنیای گشت، کشف و تجربه»

کم کم داشتم نگران میشدم. نه برای خودم که برای نسل جدیدی که دلشون به همین چیزا خوش هست. اگر این هم نباشه، نمیدونم چی میشه. مرسی که برگشتید. و امیدوارم که مانا باشید. فقط این نشریه جهان آزاد رو هم برگردونید. شواهد میگفت ۱۵ خرداد زمان بازگشت نشریه جهان آزاد با تیم جدیدش هست. ولی انگاری اشتباهی رخ داده و این نشریه جایگزینش شده. من بی صبرانه امیدوارم اون نشریه هم برگرده که حتی به دلایلی از این نشریه هم مهمتر هست.

دیدگاهتان را بنویسید