خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

تجسم یک رویای دوردست، قسمت دوازدهم.

امروز روزِ توست جهانِ کوچکِ من.
روزِ میلادِ شانه های معصومت که خوب پناه دادن را میدانند.
روزِ میلادِ آغوشت، که همیشگی و مهربان است.
امروز، روزِ دست های توست.
دست هایی که راه نمای قله های دورِ رویا میشوند.
دست هایی که عشق می دهند، حالِ خوب می بخشند و گرمای خاطراتِ خوش را یادآور می شوند.
امروز روزِ میلادِ دست های توست، جهانِ کوچکِ من.
امروز روز من است.
روز منی که خوب پرواز کردن با بال های شکسته را آموخته است.
منی که حالِ بدِ همیشگیش، تنها با لبخند همراهان تو و دیدنِ بالندگی های هر روزت،
به اشتیاق زیستن بدل می گردد!
جهانِ کوچکِ من!
امروز روزِ ماست.
روزِ آغازِ همراهیِ قلب ها و جان هایمان با تو.
روزِ عهد بستن با رویاهای دورِ رِسیدنی،
روزِ پیمان با آسمان ها و خورشید.
امروز، روزِ آشنای میلادِ توست،
جهانِ کوچکِ من!
تولدِ تو، تولدِ دیگرِ زیستن است.
جانی دوباره برای لبخند های بی نفس،
باوری شیرین و نو برای رویا های دور افتاده،
یک مفهومِ مهربان تر برای خوشبختی.
جهان در آغوش توست که همیشه و هر لحظه عطر باران و حال دریا را تدایی گر می شود.
جهان در آغوش توست که عاشقِ ما شده است!
جهانِ کوچکِ من.

تولدت مبارک!
تولدت مبارک ریشه ی محکمِ محبت!
تولدت مبارک همزادِ عزیزترِ خورشید!
تولدت مبارک لبخندِ شیرینِ تقدیر.

یک پاسخ به «تجسم یک رویای دوردست، قسمت دوازدهم.»

دیدگاهتان را بنویسید