سلامی به صمیمیت باران به تویی که هوای دلرو میشناسی.
امید که آسمان وجودت تا همیشه صاف باشه و آفتابی.
سفر همیشه راهی برای دیدن نادیدهها و کشف واقعیتهای قابل تأملیه که شاید تا به حال بهشون نپرداختیم. سفرهای محله نابینایان به جهان آزاد هم از این قاعده مستثنا نیستن. در هر سفر دری به دنیایی جدید به روی نگاه مشتاق ما باز میشه و هر بار بیش از پیش با تواناییهای خودمون در جهت داشتن یک زندگی بهتر آشنا میشیم.
ما افرادی هستیم با علایق و سلایق متفاوت، و گاهی با این تصور تلخ مواجهیم که موانعی از جنس فقدان بینایی در برخی از ما دستیابی به برخی از این علایقرو ناممکن کرده. خب شاید در بعضی موارد این تصور غلطی نباشه، اما در سفرهایی که تا امروز به جهان آزاد رفتیم، این حقیقت شیرینرو درک کردیم که بسیاری از این موارد به ظاهر دستنیافتنی نه تنها برای ما غیرقابل دسترس نیستن، بلکه برخورداری ازشون میتونه به شدت واسمون هیجانانگیز و لذتبخش باشه.
هنر تئاتر و اینکه کمبود یا عدم وجود بینایی تا چه اندازه میتونه برای پرداختن به این کار جالب محدودیت ایجاد کنه، موضوعیه که در سفر امروز بهش میپردازیم. این بار قراره میهمان کسی باشیم که مرزهای این محدودیترو محک زده و تجربیات شخصیش در پیمودن این راه میتونه در بر دارنده جواب بسیاری از پرسشهای خیلی از ما باشه.
بیایید تا دیر نشده کاوش شیرینمون در این جاده هزارمنظرهرو آغاز کنیم.
مشخصات نشریه:
- نام مقاله: Inclusion in the Theatre: Embracing Your Passion for Performance
مشارکت در تئاتر: درک اشتیاق خود برای اجرا - نویسنده: الیزابت روس (Elizabeth Rouse)
- مترجم: شبکه مترجمین ایران
- منبع: Future Reflections
یادداشت سردبیر:
الیزابت روس فارغالتحصیل دانشگاه مرکزی (Central College) پِلا (Pella), در آیووا (Iowa) است؛ جایی که وی موفق به اخذ مدرک زبان انگلیسی و تئاتر شد. الیزابت روس رئیس انجمن دانشجویان نابینای آیووا (Iowa Association of Blind Students) و مسئول امور مالی انجمن ملی دانشجویان نابینا (National Association of Blind Students) است. او قصد دارد پس از پایان دورۀ آموزشی خود در مرکز نابینایان لوئیزیانا (Louisiana Center for the Blind) به دانشکده حقوق برود.
«برو کنار تخته و تصویری از تمرین مطالعۀ دیشب بکش.»
دستور پروفسور بسیار ساده به نظر میرسید؛ اما همین که از صندلیام بلند شدم کف دستهایم عرق کردند. بهعنوان تنها دانشجوی سال اول دوره پیشرفتۀ تاریخ تئاتر هنوز به درک خود از مطالب اطمینان نداشتم، چه برسد به تواناییهای هنریام برای بازآفرینی آن در مقابل همکلاسیهایم. با اینحال، به سمت تخته رفتم، تکهای گچ برداشتم و شروع کردم به کشیدن تصویری از صحنۀ مورد علاقهام از افسانههای یونانی که بهسختی خواندنش را تمام کرده بودم. در حین این که همکلاسیهایم مشغول انجام همین فعالیت بودند کمی به آنها توجه کردم. متوجه شدم که درهرحال نمیتوانم نقاشی آنها را ببینم. پس از این که کارم به پایان رسید به سمت صندلیام برگشتم تا منتظر نتیجه باشم. اما استادم در میانۀ راه متوقفم کرد.
«اکنون، از همه شما میخواهم که دور نقاشی یکدیگر جمع شوید و کارهای خود را با جزئیات شرح دهید تا همۀ ما بتوانیم بفهمیم صحنهها در نگاه شما به چه شکلاند.»
پروفسور به نابینایی من هیچ اشارهای نکرد. او صرفاً تکلیفی داد و توصیفات بصری را در برنامۀ درسی خود گنجاند. او با یک جملۀ ساده، مسیر شغلی من در دانشگاه را تغییر داد. از آن روز به بعد تئاتر بخشی از من شد.
در طول چهار سال تحصیلم در کالج مرکزی، نقشهای زیادی را در بخش تئاتر بازی کردم. من وظایفی منجمله مدیریت صحنه، نورپردازی، طراحی صدا و حتی کارگردانی را بر عهده داشتم. یکی از بهیادماندنیترین ماجراجوییهای من زمانی بود که بهعنوان بازیگر بر روی صحنه ظاهر شدم. من بهقدری خوشاقبال بودم که در چهار نمایش اصلی نقشآفرینی کردم که اولین آنها در سال دوم و سه تای دیگر در سال آخر دانشگاه بود. از طریق آزمونوخطا توانستم درسهای ارزشمندی در مورد چگونگی دسترسی به فیلمنامههایم به خط بریل، چگونگی حرکت در صحنه با و بدون عصا و اینکه چگونه کنشها و حرکاتم را هنگام اجرا به صورت طبیعی انجام دهم، بیاموزم. بسیاری از این دروس را با صرف وقت و تلاش آموختم و همۀ اکتشافاتم از طریق آزمونوخطا حاصل شد. در آن زمان رویارویی با چالشها امر جالبی نبود، اما با تأمل در تجربیاتم میتوانم بگویم نسبت به تمام دستاوردهایم مفتخرم.
اولین اجرای من مثالهای زیادی از چالشهایی که میبایستی پشت سر میگذاشتم را در خود دارد، بهعنوانمثال چالشی که در فرایند انتخاب بازیگر با آن روبهرو شدم. زمانی که کارگردان نمایش پیش رو، آنانیموس (ANON(ymous) اثر نائومی ایزوکا، (Naomi Iizuka), را اعلام کرد بلافاصله میل به شرکت در آن را در خود احساس کردم. نمایشنامه را در سال تحصیلی قبل و در اولین دوره تئاتر خوانده و عاشق آن شده بودم؛ بنابراین زمانی که معیارها اعلام شد دستبهکار شدم.
من پروفسور را در دفترش ملاقات کردم و در مورد فرایند انتخاب بازیگر سؤالاتی از او پرسیدم. او از علاقۀ من به وجد آمده و فیلمنامهای به من داد. او به من گفت که دفتر خدمات پشتیبانی دانشجویی در محوطه دانشگاه میتواند مطالب را به خط بریل بازنویسی کند. زمانی که از او پرسیدم میخواهد کدام یک از صحنهها را بخوانم، زیرکانه گفت که فیلمنامه را به طور کامل بازنویسی کنم. به نظرم او از همان ابتدا میدانست که من به هر طریق ممکن در آن نمایش شرکت خواهم کرد.
بعد از اولین بازخوانی فیلمنامه توسط بازیگران، با چالش بعدی مواجه شدم: حرکت در فضای تمرین، اجرا و صحنه. کارگردان به من گفت که میتوانم شخصیتم را نابینا به تصویر بکشم، که این امر به من اجازه میداد از عصا استفاده کنم. با اینحال، شک داشتم که تصور اولیۀ او از نمایش شامل شخصیتی نابینا باشد. تصمیم گرفتم تا در برابر این چالش در قالب شخصیتی بینا ایستادگی کنم. در طی چند هفته آینده و با همکاری مدیر فنی توانستم با صحنه آشنا شوم. هر بار که عنصری به صحنه اضافه یا حذف میشد و یا تغییر میکرد، او مرا به دفتر خود فرامیخواند و در مورد تغییرات توضیح میداد. سپس با یکدیگر صحنه را بهصورت غیر بصری بررسی میکردیم. هر تغییر نوعی تطبیق بود، اما علاوه بر تعاملی که با کارگردان و مدیر فنیام داشتم، با دیگر بازیگران و پرسنل نیز ارتباط برقرار کردم. تقریباً همه پذیرای درخواستها و سؤالات من بودند و ما با هم یک واحد منسجم شدیم. در طول فرایند تمرین، من با همۀ افراد بهصورت جداگانه کار میکردم و وسایل منحصربهفردی را در صحنههایمان میگنجاندم که برای تماشاگر طبیعی و عادی به نظر میرسید و بهعنوان راهی مخفی برای هدایت من از یک سمت صحنه به سمت دیگر در مواقع ضروری عمل میکرد.
البته در میان تجربیاتم چندین مکالمۀ دشوار نیز به چشم میخورد. بهخاطر دارم که بهصراحت از کارگردانم میپرسیدم آیا او عمداً مرا در یک طرف صحنه نگه میدارد، چرا که میترسد در طی جابهجایی به مکان دیگری به خودم صدمه بزنم. خوشبختانه، رابطۀ ما ارتباطی بر پایۀ صداقت بود و توانستیم با کمک یکدیگر تردیدهای او را رفع کنیم. در نهایت توانستم با استفاده از پاهایم و راهنمایی دیگران روی بسیاری از قسمتهای مجموعهمان که شامل لبهای مدور در بالا و قسمتی پایینتر در وسط میشد، اجرایم را انجام دهم. تمامی تلاشهای من موفقیتآمیز نبودند. در حقیقت در حین اجرا چیزی نمانده بود که زمین بخورم. یکی از همبازیهایم حواسش بود و راهی پیدا کرد که بدون خراب شدن نقشی به من کمک کند. بسیار پیش آمد که ذهنهای خلاق ما در موقعیتهای مختلف تحت آزمایش قرار بگیرند؛ اما هیچگاه پیش نیامد که کسی سبب شود که من احساس کنم سربار و اضافه هستم. در عوض، روابطی که در طول آن نمایش ایجاد کردم به من کمک کرد تا در عرصهای که اکثر مردم انتظارش را نداشتند به موفقیت برسم.
یکی از دشوارترین چالشهایی که با آن روبهرو شدم استفاده از حالات بدن و حرکات چهره بود. در تئاتر استفاده از زبان بدن برای نشاندادن شخصیت، احساسات و حالات بسیار ضروری است. اولین نمایشی که در آن شرکت کردم، بنا به خواست کارگردانم، از حالات بدنی کلاسیک مثل اشاره به سمت آسمان، هر زمان که ارجاعی به خدایان در فیلمنامه بود، استفاده میکرد. در ابتدا برای بهتصویرکشیدن احساسات بدون تلقین تلاش کردم، چرا که من در زندگی روزمره تجربهای از حالات چهره و بدن ندارم. جالب اینجاست که میزان بیان مورد انتظار کارگردان حتی برای دیگر همبازیهایم عادی نبود، به همین دلیل تمرینهای زیادی را به منظور بررسی بیانها و حرکات مقابل کارگردانمان انجام دادیم. کارگردان اغلب چیزی که دوست داشت و میخواست انجام شود را تعیین میکرد و ما باید یاد میگرفتیم هر کاری که انجام داده بودیم را بازسازی کنیم. ازآنجاییکه همۀ ما در حال یادگرفتن از یکدیگر بودیم، من تنها کسی نبودم که سؤالاتی مانند: «با صورتم چه کردم؟» یا «آیا میتوانم حرکتی را که با بازوهایت انجام میدهی احساس کنم؟» را میپرسیدم. آیا گاهی اوقات سؤالات و درخواستهایی در مورد جزئیات بیشتر یا بازخورد درباره تقلیدها و تفسیرهایم داشتم؟ به طور مسلم بله، اما هیچ یک از این سؤالات باعث نشد احساس خجالت و یا ناراحتی داشته باشم. در آخر، آموختهها و موفقیتهایم باعث شد نمایش ما به اجرایی منسجم و لذتبخش تبدیل شود. همه چیز تئاتر در مورد یاد گرفتن و اجرا کردن، فیالبداهه و جورواجور اجرا کردن و دست به عمل زدن است.
درحالیکه یادگیری هر درس نیاز به صرف زمان دارد، مایلم ارزشمندترین نکاتی که هم بر بازیگر و هم بر تماشاگر تأثیر میگذارد را به اشتراک بگذارم.
اول اینکه از کثیف شدن دستتان ترس نداشته باشید! نخستین گام من برای آشنا شدن با صحنه در هر اجرا این بود که به آن وارد شوم و دست به کاوش آن بزنم. من با مدیر فنی مدرسهام تماس میگرفتم و زمانی را پیدا میکردم که بتوانیم به صحنه فیلمبرداری برویم تا من بتوانم بفهمم پلهها، درها و مناظر در کجا قرار گرفتهاند. پس از پایان بررسی صحنه، مدیر فنی به سؤالات باقی ماندهام پاسخ میداد. اگر چیزی به صحنه اضافه میشد و یا تغییر میکرد، ما این فرایند را از نو تکرار میکردیم. برقراری ارتباط کلید کسب اطلاعات بود. همین اصل میتواند برای شرکتکنندگان و تماشاگران پشتصحنه اعمال شود. تا زمانی که نپرسید، هرگز نمیدانید چه گزینههای حسی در دسترس شما قرار دارند.
سپس، یاد بگیرید که به خود بخندید! تئاتر پر است از گفتوگوهایی که چندان راحت نیستند. نمیتوانم تعداد دفعاتی که مجبور شدم بپرسم آیا حالت صورتم برای صحنهای خاص مناسب است یا خیر، یا اعتراف کنم که وقتی چراغها خاموش میشوند به دستی اضافی برای پایین آمدن از صحنه نیاز دارم را بشمارم. هر چه با موقعیتی که در آن هستید راحتتر باشید، آسانتر میتوانید نیازهای خود را به اطرافیانتان منتقل کنید.
از اینکه با تمام وجود خود را وقف این تجربه کنید نترسید! بهعنوان عضوی از بازیگران، میبینم که پرهیاهو میخندم و در دستانم زار میزنم، و بدون توجه به این که اطرافیانم چه فکری دربارهام دارند غوغا میکنم. تئاتر بر هر یک از ما به نحوی خاص تأثیر میگذارد. اگر من و دوستم با هم به تماشای نمایشی بنشینیم ممکن است من آن را خندهدار بدانم در حالی که داستان در نظر دوستم به طرز افسرده کنندهای غمگین باشد. ایرادی ندارد که نظرات و دیدگاههای خود را از تفسیر فیلمنامه و یا اجرای خاصی داشته باشیم. عملکرد آنها که روی صحنهاند برای واکنش تماشاگران است، و ممکن است شما تنها فردی از بینندگان باشید که شوخیای رندانه یا ارجاعی به فرهنگ عامه که آنها در تلاش انتقالش هستند را درک کنید.
در نهایت، بدانید که تئاتر راهی است برای دادن و گرفتن! بازیگرها بهخاطر منفعت شخصی بر روی صحنه پرسه نمیزنند! آنها بهقدری عاشق هنر هستند که صبح تا شب و شب تا صبح تمرین میکنند تا اجرایی را به نمایش بگذارند که برایشان ارزشمند است. اگر به تئاتر علاقه دارید، راهی برای مشارکت در آن پیدا کنید. برای ایفای نقش رؤیاییتان داوطلب شوید. برای اجرایی در محل زندگیتان بلیت تهیه کنید. نمایشنامهای بنویسید. به هر طریقی که میدانید، تئاتر را برای خود معنا کنید.
سیمون مکبورنی (Simon McBurney) زمانی گفت: «تئاتر شکل هنری زمان حال است: فقط در زمان حال وجود دارد و بعد از بین میرود.» من از شما دعوت میکنم که مرا بر روی صحنه ملاقات کنید و اجازه ندهید این هنر زیبا از دستتان برود.
شناسنامه نشریه جهان آزاد
همانطور که از نام این نشریه بر میآید، قرار است به تجربیات نابینایان، والدینشان، اطرافیانشان، دوستانشان و هر انسانی که تمایل به فهم معلول و معلولیت دارد و توانسته در این راه به چیزهایی نیز دستیابد بپردازد. البته ما تمرکزمان بیشتر بر روی تجربیات عزیزان در حوزه ی نابینایی است. می خواهیم ببینیم والدین یک نابینا برای دستیابی فرزندش به حق و حقوقش دست به چه اقداماتی می زند. می خواهیم ببینیم تمام کسانی که با نابینا در ارتباط هستند، چه کاری برای هرچه مستقلتر شدن فرد با آسیب بینایی انجام می دهند و کدامشان اثربخش بوده است. خلاصه ی کلام اینکه میخواهیم در حوزه نابینایی از تجربیات دنیا بهره ببریم تا روزی با آگاهی از این تجربیات بتوانیم به خود تلنگری زده و به سمت اهدافمان حرکت کنیم.
البته اگر پدر و مادری یا دوست و آشنایی در ایران عزیز نیز توانسته برای حل مشکلی از مشکلات بیشمار نابینا راه حلی پیدا کند، می تواند آن را در قالب یک مقاله در اختیار ما قرار دهد. چون ایران هم بخشی از این جهان است و ما برای جمع آوری این تجربیات همیشه هم لازم نیست دست به دامان جراید غرب باشیم. هرچند که فعلاً ظاهراً راه دیگری وجود ندارد. همه ی ما بر این امر واقفیم که دنیای غرب در خصوص معلول و معلولیت خیلی زودتر و بیشتر از ما از خود جنبوجوش نشان داده و به دست آوردهای بی نظیری دست یافته است.
اگر دوستی هم مقاله ای را خوانده و آن را مفید یافته، می تواند آن را ازطُرُقی که در پایان می آید، جهت ترجمه به دست ما برساند.
فعلا بنا بر این است که ماهی یک مقاله ی تخصصی در این موضوع منتشر کنیم. ولی شاید زندگی مجال بیشتری به ما داد و در هر ماه مطالب بیشتری جمع آوری کرده و در طول ماه به خدمتتان پیشکش کردیم.
ذکر این نکته هم الزامی میباشد که قرار نیست همیشه مقاله ی منتشر شده همراه با فایل صوتی باشد. ولی تلاشمان بر این است که این اتفاق جذاب همیشه بیفتد.
قطعا نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما می تواند چراغ راه ما باشد.
ایمیل: hotgooshkon@gmail.com
آیدی تلگرام: @hotgooshkon1
به امید جهانی آزاد تر!