زیبایی چیزیه که همه بدون استثنا دوستش دارن. همه ما از اینکه آراسته به نظر برسیم لذت میبریم و از هر طریقی که در توانمون باشه برای دستیابی به این امر بهره میگیریم. آراستگی و مطابقت با موقعیتهای مختلف موجب بالا رفتن اعتماد به نفس و حس رضایت از خود و از زندگیه. این امر در مورد همه صادقه، چه ببینیم و چه نبینیم.
و آیا به نظر بعضی افراد بینای اجتماع اینکه نابینایان به ظاهرشون اهمیت بدن عجیبه؟ اگر پاسخ مثبته چرا اینطوره؟ آیا واقعا ندیدن دلیل موجهی برای بیتفاوتی یک نابینا به ظاهرشه؟ در وجود همه ما، چه بینا چه نابینا، عشق به زیبایی و لذت زیبا و آراسته دیده شدن موجوده، و این یکی از مواردیه که دیگرانی که فارغ از دغدغههای حاصل از معلولیت در اطراف ما زندگیمیکنن باید با کمک ما باهاش مأنوس بشن. شاید طول بکشه و گاهی کمی سخت باشه، اما قطعا تلاش در این راه بیاثر نیست. بیایید تا کمی بیشتر در این مقوله گفتگو کنیم.
مشخصات نشریه”
- نام مقاله: Beauty and the Blind: Why do blind people care how they look?
- زیبایی و نابینایی: چرا نابیناها به ظاهرشان اهمیت میدهند؟
- مترجم: سعید زرگریان
- منبع: A blinding light
من اصلاً خودم را آدم شیکپوشی توصیف نمیکنم و قطعاً اهل مد هم نیستم؛ اما بیشک به ظاهرم اهمیت میدهم. رسیدگی به ظاهر تا جایی که برای احترام به خود و لذتبردن باشد، بههیچوجه تکبر محسوب نمیشود. منی که مادرِ دو دختر جوانم و خیلی مشغله دارم، وقت و انرژی محدودی را میتوانم صرف ظاهرم بکنم؛ با این حال، هدفم این است که ظاهرم مناسب و قابلارائه باشد، نه بینقص و مطابق آخرین مد. در آن چند دقیقه وقتی که صبحها در فواصل میان رسیدگی به نیازهای اعضای خانواده برایم باقی میماند، داشتن ظاهر مناسب و قابلارائه قطعاً هدفی بهمراتب واقعبینانهتر و دستیافتنیتر است. لباسهای کلاسیک و حالت مو و آرایش طبیعی (یا حتی صورت بدون آرایش) را ترجیح میدهم. دوست دارم لباسهایم جزئیات زنانهای مثل طرحهای گلدار نرم و گلدوزی و سوزندوزی داشته باشد. هدف نهاییام این است که ظاهرم در عین شیکبودن، فوقالعاده کاربردی و مناسب هم باشد. گاهی لباسهای زنانۀ ظریف میپوشم و گاهی هم شلوار جین و تاپ؛ اما همیشه سعی میکنم مطمئن شوم لباسی که برای پوشیدن برداشتهام تمیز و مرتب است و همان سبک و رنگی را دارد که انتخاب کردهام. اینها چیزهایی نیست که فقط مختص من باشد. زنان سراسر دنیا ممکن است سلایق متفاوتی داشته باشند، اما اهدافی که دربارۀ ظاهرشان دارند احتمالاً با اهداف من فرق چندانی ندارد. پس چرا مردم تعجب میکنند از اینکه میبینند نابیناها به ظاهرشان اهمیت میدهند؟
خیلی از خانمها از فرایند رسیدگی به ظاهرشان و تصمیمگیری دربارۀ اینکه چه لباسی بپوشند یا مو و صورتشان را چطور آرایش کنند، حسابی لذت میبرند. خانمهای نابینا هم از این قاعده مستثنی نیستند. خیلی از ماهایی که خیلی خوب نمیبینیم، یا اصلاً نمیبینیم، هم برایمان مهم است که خودمان را چطور به دنیا نشان میدهیم. بارها از من پرسیدهاند که ما نابیناها آخر چرا به ظاهرمان اهمیت میدهیم. هر بار، از شنیدن چنین سؤالی آنقدر متعجب شدهام که در آن لحظه، نتوانستهام جواب راضیکنندهای بدهم. به نظر من، جواب میتواند چیزی به همین سادگی باشد: «به همان دلایلی که بقیۀ آدمها به ظاهرشان اهمیت میدهند.» از دید من، جواب یک جورهایی واضح است؛ اما خودِ سؤال مبهم و رازآلود است. چرا مردم فکر میکنند ما خانمهای نابینا، صرفاً بهدلیل اینکه نمیتوانیم ببینیم، با بقیۀ خانمها فرق داریم؟
کاملاً بدیهی است که خانمهای نابینا هم، درست مثل خانمهای بینا ، بعضیهایشان به مد و زیبایی علاقه دارند و بعضیهای دیگرشان علاقه ندارند. توجه به مد و زیبایی انتخابی شخصی است که هیچ ربطی به دقت دید ندارد.
ظاهر مهم است، حتی وقتی نمیتوانید آن را ببینید
یکی از حرفهای پیشپاافتادهای که همهمان شنیدهایم، این است: «ظاهر خوبی داشته باش تا احساس خوبی داشته باشی.» درست است که این جمله مبتذل به نظر میرسد، اما حقیقتی در آن نهفته است. اگر من آرایش کنم، با اینکه نمیتوانم حاصل کارم را در آینه ببینم، میدانم که آرایش کردهام. احساس میکنم برای ظاهرم زحمت کشیدهام، پس در نتیجه کمی تروتمیزتر و مرتبتر به نظر میرسم. من هر روز آرایش نمیکنم؛ ولی وقتهایی که آرایش میکنم، میخواهم خودم هم بهاندازۀ کسانی که به من نگاه میکنند احساس خاصی داشته باشم. وقتی لباسی برای پوشیدن انتخاب میکنم، میخواهم احساس کنم آدم مناسبی هستم، با موقعیت تناسب دارم و خودم را دوست دارم، همانطوری که این احساسات به کسانی که ملاقاتشان میکنم هم منتقل میشود. اینکه احساس کنم فردی قابلقبول و متناسب با فعالیت یا موقعیت مدنظر هستم، به من اعتمادبهنفس میدهد، یا دستکم یکی از دغدغههایم را کم میکند. با پوشیدن لباس مناسب، علاوهبر اینکه اعتمادبهنفسم بالا میرود، انگیزه میگیرم و احساس میکنم برای روز پیش رو آمادهام. پس همانطور که میبینید، هدف از داشتن ظاهر مناسب فراتر از آن چیزی است که در بیرون دیده میشود. داشتن ظاهر مناسب باعث میشود در درون هم احساس متفاوتی داشته باشید.
«بِهِت نمیآید نابینا باشی»
جوانتر که بودم، وقتی مردم به من میگفتند «بِهِت نمیآید نابینا باشی»، بهم برمیخورد. بهمحض شنیدن همین جملۀ کوتاه، حس میکردم خیلی از مسائلی که نگرانشان هستم خودشان را نشان دادهاند. آیا بهخاطر اینکه سعی میکردم شیک به نظر برسم، مردم فکر میکردند که دارم خودم را به نابینایی میزنم؟ آیا مردم فکر میکردند با آرایش خاصی که به موهایم میدهم، میخواهم وانمود کنم بینا هستم؟ آیا بهخاطر اینکه من در کلیشۀ ذهنی مردم برای نابیناها جا نمیگرفتم، فکر میکردند متقلبم یا نابیناییام را انکار میکنم؟ الآن، از بس که این جمله را شنیدهام و همینطور بهدلیل اینکه بزرگتر و شاید کمی عاقلتر شدهام، دیگر شنیدنش بهاندالزۀ جوانیهایم متأثرم نمیکند، ولی هنوز هم برایم جملۀ غمانگیزی است. صِرف اینکه من همیشه عینک آفتابی نمیزنم و سگ راهنما ندارم، به این معنی نیست که متقلبم. صِرف اینکه گاهی ممکن است بی هیچ دلیل خاصی لباس خوشگل بپوشم یا موهایم را فر کنم، به این معنی نیست که آسیب بیناییام را انکار میکنم. من در کلیشۀ ذهنی برخی آدمها دربارۀ افراد نابینا جا نمیگیرم، و بهنوعی از این بابت خوشحالم. شاید همین اتفاق باعث شود آنها در باورهایشان راجعبه این موضوع تجدیدنظر کنند یا دستکم قدری به این باورها شک کنند.
«با وجود نابیناییات، شیکپوشی»
یک بار خانمی در متروی لندن از پالتویم تعریف کرد و گفت: «شما خیلی شیکپوشید…» و بعد از اینکه چشمش به عصایم افتاد، ادامه داد: «… با وجود اینکه نابینایید.» با اینکه آن خانم با مهربانی از من تعریف کرد و توی دلش هیچی نبود، از حرفش ناراحت شدم. اینکه مردم فکر میکنند یک نفر صرفاً بهدلیل معلولیتش دیگر نباید «شیکپوش باشد»، آدم را خیلی سرخورده میکند. نمیدانم که آن روز واقعاً «ظاهر شیکی» داشتم یا نه، اما خوب است که آن خانم فکر میکرد دارم. در عین حال، بخش بهشدت عصبانیکنندۀ ماجرا این بود که وقتی فهمید منی که آن بارانی صورتی خوشگل را پوشیدهام نابینا هستم، بهتزده شد. این نوع پیشداوری ممکن است بر برداشتی که افراد با آسیب بینایی دربارۀ خودشان دارند و همچنین بر چیزهایی که این افراد فکر میکنند مجازند بخواهند یا برای داشتنشان تلاش کنند، آنهم نه فقط چیزهای مربوط به ظاهرشان، بلکه هر چیز کلیتری، تأثیر بگذارد. من قویاً معتقدم که باید به همۀ جوانان این امکان را بدهیم که باور کنند میتوانند و اصلاً باید معیارهای سطح بالا داشته باشند، به اهدافشان برسند و رؤیاهایشان را زندگی کنند. جوانان نابینا هم باید باور کنند هر فرصتی که برای دیگران وجود دارد، برای آنها هم وجود دارد. حتی اگر چنین چیزی همیشه هم واقعیت نداشته باشد، باورداشتن خودش اولین گام برای تبدیلکردن آن به واقعیت است. از مسائل مهمی مثل تحصیل و شغل گرفته تا مسائل ظاهراً سطحیای مثل ظاهر، بسیار مهم است که فرصتهای یکسان در اختیار نابینایان و سایر اقشار جامعه باشد. وقتی باور داشته باشید که بهرغم نابیناییتان گزینههایی مثل دیگران در اختیار دارید و جامعه از شما انتظار برآوردن همان معیارهایی را دارد که از آنها انتظار دارد برآورند، این برداشت در شما تقویت میشود که به جامعه تعلق دارید، مهمید و حق انتخاب دارید. درست است که برای ما آسیبدیدههای بینایی شرایط چندان برابر نیست، ولی دستکم باید از ما انتظار مشارکت داشته باشند. در واقع، فهمیدهام که وقتی دچار آسیب بینایی باشید، گاهی مجبورید بیشتر تلاش کنید و بیشتر دستاورد داشته باشید تا شاید آنوقت تازه شما را برابر با دیگران در نظر بگیرند. وقتی من به دانشگاه رفتم، شغل پیدا کردم یا مادر شدم، مردم اغلب از دستاوردهایم تعجب میکردند و خیلی هم نمیتوانستند تعجبشان را مخفی کنند. گاهی هم تعجبشان را تقریباً به همان شکلی ابراز میکردند که آن خانم در مترو از بارانی صورتیام تعریف کرد. خیلی دوستداشتنی است که به شما بگویند شیک هستید و بعدش هیچ حرف دیگری اضافه نکنند. ما نابیناها هم باید امکان شنیدن چنین تعریف و تمجیدهایی را داشته باشیم و احساس کنیم رسیدگی به ظاهرمان هیچ ایرادی ندارد و امری طبیعی است. ظاهر ما جزء کوچکی از هویتمان است، ولی درهرحال جزئی از تصویرِ کلیتری است که از خودمان میسازیم و باید اجازه داشته باشیم خودمان انتخاب کنیم که میخواهیم هر جزء از تصویرمان چه شکلی باشد.
احترام و داشتن ظاهر قابلارائه
منی که دچار آسیب بیناییام، این را هم درک میکنم که ظاهر ما بر اطرافیانمان هم تأثیر دارد. اگر من ظاهری تروتمیز و مرتب، و حتی گاهی خوشگل، داشته باشم، ظاهرم به اطرافیانم پیامی میدهد. امیدوارم آن پیام این باشد که من معتقدم خودم و همسرم و فرزندانم ارزش این را داریم که صبحها به خودمان زحمت بدهیم و آمادۀ بیرونرفتن بشویم. این کارم باعث میشود بچههایم از من الگو بگیرند و از بچگی یاد بگیرند به خودشان احترام بگذارند، و در آینده هم خاطراتشان از مامانی خاطرۀ کسی باشد که دستکم ظاهر بههمریختهای نداشته (حتی اگر از درون بههمریخته بوده!). اگر مشغول آمادهشدن برای رفتن به مراسمی باشم، پوشیدن لباس مناسب این پیام را منتقل میکند که به میزبان و سایر مهمانها احترام میگذارم. اینکه ظاهر قابلارائهای داشته باشم، به دیگران هم حسوحال خاصی میدهد. درست یا غلط، مردم معمولاً با کسی که خوب لباس پوشیده و ظاهر مرتبی دارد متفاوت از کسی رفتار میکنند که به نظر میرسد برای رسیدگی به ظاهرش هیچ تلاشی نکرده. قبلاً راجعبه این صحبت کردم که برخی مردم دربارۀ ظاهر نابیناها چه انتظاراتی دارند. اگرچه این انتظارات کلیشهای من را به یک اندازه غمگین و آزرده میکند، برای اینکه مطابق چنین باورهایی رفتار نکنیم لازم نیست روی افسانهها خط بطلان بکشیم یا کلیشهها را رد کنیم. بلکه فقط لازم است شبیه خودمان رفتار کنیم و خودمان را همان طوری به اطرافیانمان نشان بدهیم که انتخاب میکنیم. فقط لازم است خودمان باشیم.
پس حالا وقتش است به این سؤال که «چرا نابیناها به ظاهرشان اهمیت میدهند؟» نگاه دوبارهای داشته باشم. در مورد خودم، جوابش این است که چون از فرایند رسیدگی به ظاهرم لذت میبرم، دربارۀ ظاهرم تواناییِ انتخاب دارم و معیارهای سطح بالا و عزتنفسم ایجاب میکند برای خودم اهمیت قائل شوم. منتظر روزی هستم که افراد بیشتری این نکته را درک کنند، برندهای بیشتری در طرحها و بازاریابیشان به افراد با آسیب بینایی توجه کنند و کلماتی مثل خوشحالی، انتخاب، توانایی، معیارهای سطح بالا و عزتنفس با زنان نابینا در سراسر دنیا تداعی شود.