شما شنونده پادکست رودررو هستید! پادکستی که قراره به طرح و حل مسائل و مواردی بپردازه که میتونن نقش بزرگی در چگونگی ارتباط بهتر نابینایان با اجتماع اطراف، دستیابی به موفقیت بیشتر، احساس بهتر در زندگی فردی و اجتماعی این افراد، و همچنین آگاهیبخشی به جامعه در نوع ارتباطگیری با نابینایان ایفا کنن. در رودرروی این بار هم مثل همیشه همراه ما باشید!
مشخصات پادکست:
- موضوع پادکست شماره 13: دوستیابی و ملاقات با ناآشنایان: بخش دوم
- راوی: بهجت صفاری.
- مترجم: ساقی نخعی زاده
- تدوین: بهنام نصیری.
- منبع: nfb.org
- انتشار از وب سایت محله نابینایان Gooshkon.ir
باکس دانلود پادکست رودررو شماره 13 همراه با پخش آنلاین
نسخه متنی پادکست رو در رو شماره 13:
سلام به شما شنوندگان عزیز پادکست «رودررو»! خوشحالیم که دوباره با ما همراهید. در قسمت قبلی، درباره مراحل اولیه دوستیابی در زندگی کودکان نابینا صحبت کردیم. اما امروز وارد دوران پیچیدهتری میشیم: دوران نوجوانی. این دوره با چالشهای خاص خودش همراهه و نوجوانان نابینا باید با موانعی متفاوت از همسنوسالهای بینا روبهرو بشن، بهویژه وقتی که پای روابط اجتماعی و دوستانه وسطه. اینکه چطور یک نوجوان نابینا میتونه با جنس مخالف ارتباط برقرار کنه؟ یا چطور میتونه فشارهای اجتماعی دوران بلوغ رو مدیریت کنه؟ در این قسمت از «رودررو»، همراه با شما خواهیم بود تا به این پرسشها پاسخ بدیم و نشان بدیم که چطور میشه به نوجوانان نابینا کمک کرد تا اعتماد به نفس داشته باشن و وارد دنیای اجتماعی و دوستانه بشن.
نوجوانی
تا به حال در زندگیتون به چند نفر — چه بینا چه نابینا — برخورده اید که با میل و رغبت روزهای نوجوانیشون رو مجسم کنند؟ احتمالاً خیلی کم. تقریباً همهمون در اون سالها به طرز اسفباری از خودمون نامطمئن بودیم و تغییرات بدنمون معذبمون میکرد. از اونجایی که نوجوانان بینا درگیر ناامنیهای خودشون هستند، بعیده که دیگه جایی برای فکر کردن به ناامنیهای شدیدی داشته باشند که آشنایان همسنوسال نابیناشون با اونها دستوپنجه نرم میکنند. نمیشه با اطمینان گفت که والدین میتونن نوجوان نابیناشون رو از رنج این دوران در امان نگه دارند. ما فقط با اطمینان میتونیم بگیم این رنج وجود داره. مشاهدات و تجربیات متخصصان بهروشنی میگه سالهای نوجوانی تقریباً برای همهی نابینایان سالهای دشواریه، و تنها روش گذرِ امن از این سالها از پیش آگاه بودن به مسیر و سنجیده گام برداشتنه.
میشه گفت تعداد کمی از نوجوانان نابینا هستند که در دوران دبیرستان به طور جدی وارد مرحلهی قرارهای عاشقانهی زندگیشون میشن. درسته که استثناهایی هم وجود داره اما اکثر نوجوانان بینا خودشون اون قدر متزلزل هستند که جرأت معاشرت عاشقانه با کسی رو که آشکارا متفاوته ندارند — کسی مثل یک نابینا. از اونجایی که دختران زودتر از پسران به بلوغ میرسند، پسران دبیرستانی نابینایی که به لحاظ اجتماعی پخته و مقبول شده باشند بیش از دختران نابینا میتونن به انتخاب یار برای قرار عاشقانه فکر کنند. به عبارت دیگه گزینههای بیشتری پیش رو دارند. دختر نابینایی هم اگر بسیار جذاب و سنجیده باشه میتونه توجه مردان رو به خودش جلب کنه اما احتمالاً مردانی که قدری بزرگتر هستند یا به طور مشخص دیدگاهشون بالغانهتره.
حالا یک نوجوان قراره در این سالهای برهوتِ “فقط دوستی معمولی با جنس مخالف” چه کار کنه؟ کار خاصی لازم نیست! این سالها رو تحمل کنه و تا میتونه تجربه کسب کنه. والدین هم باید تا جایی که بهشون اجازه داده میشه مهارتهای اجتماعی و درک آراستگیِ بچهها رو وَرز و صیقل بِدَن. هر نوجوانی دلش میخواد به حرفهاش گوش داده بشه و جدی گرفته بشه. نوجوانان نابینا میتونن یاد بگیرند شنوندههای خوبی باشند و معمولاً هم این طور هستند. درست یا غلط، تلقی عموم اینه که عقل اونها بیشتر از سنشونه و بیشتر میفهمند. خب، اونها هم میتونن روی همچین نگرشهایی سرمایهگذاری کنند. بله، این رو هم قبول داریم که خواهرِ محبوب همه بودن یا فقط در نقش بزرگترها به بقیه نصیحت و توصیه کردن چیز مفرحی نیست. نوجوان نابینا هم حق داره فکر کنه بالاخره به احساسات خودش هم باید جواب بده. اون هم دوست داره با یکی بیرون بره.
اما واقعیت اینه که تمام این حرفهای محرمانه و سنگ صبور شدنها در جای خود تجربیات ارزشمندی اند و ضمناً خوراک ارجاعهای مکالمات آینده رو هم فراهم می کنند. حرفهایی مثل “دیشب یک ساعت با آیدا پای تلفن بودم” یا “یکی از دوستهای صمیمیام که پارسال هافبک تیم ملی فوتبال نوجوانان بوده فلان چیز رو میگه” نشونههای دوستی اند و میتونن به سایر همسنوسالان این اطمینان خاطر رو بِدَن که این نوجوان هم تو باغه و با این که نابیناست میدونه چی به چیه و کی به کیه.
البته موفق شدن در این موارد سخته و تنها وقتی ممکنه که نوجوان نابینا دوستانی داشته باشه و بتونه سازگاری خودش با جمع رو حفظ کنه. مهارتهای اجتماعی کسب کردن و ارتباط برقرار کردن توی سالهای آغازین کلیدِ بهدست آوردن اعتماد بهنفسِ لازم برای گذر امن از دوران پرتلاطم دبیرستانه.
اگر در شهری که زندگی میکنید توی تعطیلات تابستون برای دانشآموزان نابینا کلاسها و برنامههای مهیجی وجود داره به فرزندتون فرصت شرکت در اونها رو بدید تا با نوجوانان نابینای دیگهیی هم آشنا بشه. چنین تجربههایی برای تقویت آگاهی اجتماعی و ارتقای مهارتهای اجتماعی معرکه اند و در عین حال مواد لازم برای خوراک گفتگوهای سال تحصیلی آینده رو فراهم میکنند. فکرش رو بکنید؛ چه لذتی داره یادآوری خاطرات شنا و جودو و گلبال و شوداون و شوخیهای همبازیان! چه شود وقتی همسنوسالان بینا اینها رو بشنوند! (نه بابا؟! دمت گرم! راست میگی؟! چه باحال! بزن قدش رفیق!) علاوه بر این دوستیِ کوتاهمدتی که در این دورههای آموزشی-رقابتی یا حتی در انجمنهای مخصوص نابینایان شکل میگیره میتونه اعتماد بهنفس رو افزایش بده و مهارتهای جدید رو تقویت کنه.
ملاقات با ناآشنایان
تمام نکاتی که دربارهی نوجوانی گفته شد دربارهی آماده شدن برای ورود به دانشگاه یا حتی شروع زندگی تنها و مستقل هم صدق میکنه. البته هرچه افراد بزرگتر بشن و تجربههاشون بیشتر بشه جزئیات داستان فرق میکنه اما اصول همونه. یعنی یک جوان نابینا باید به سر و وضعش برسه؛ مهارتهای نابینایی و اعتماد به نفسش رو اون قدر رشد بده که خیالش راحت بشه در هر شرایطی میتونه خودش رو پیدا کنه؛ شنوندهی خوبی باشه و در جواب دادن دقت و درایت به خرج بده؛ و برای زندگیاش و رسیدن به اهدافش برنامه بریزه — اهدافی که نابینایی تنها میتونه روی شکلِ رسیدن بهشون تأثیر بگذاره نه اینکه اونها رو محدود کنه. با این همه باز هم فرد نابینا در تحمیل جهانبینی و دیدگاه نابینایی خودش به جامعهی گسترده و همیشه در تغییر ناآشنایان با چالش روبهرو خواهد شد. پس برای این هم باید آماده باشه.
اگه بخواهیم صادقانه بگیم، ضرورت همیشگیِ تربیت دیگران و آموزش این نکته بهشون که شما رو دستکم نگیرند و ارزشهاتون رو ببینند و بر اون اساس شما رو بسنجند، واقعاً اسباب زحمته؛ اما خبر خوب اینه که هرچه بیشتر این کار رو بکنید آسونتر میشه و پیشنهاد خوب هم اینه که عضو یک انجمن مخصوص نابینایان بشید تا بتونید توی یک جمع دوستانه که سطح تفاهم بالاست تجربیات تلخ و شیرین و حتی بانمکتون رو به اشتراک بگذارید.
بعضی از نابینایان زندگیشون رو جوری بنا میگذارند که با غریبهجماعت سروکارشون نیفته، درست مثل بعضی از بینایان که دوست ندارند با کسانی که نمیشناسند ملاقات کنند. فرق این دو تا اینجاست که اغلبِ بینایان اگه بخوان میتونن در حاشیه بمونند و به چشم نیان، در حالی که نابینایان وقتی بیرون از خونه اند همیشه مورد توجه اند. اگه یک نابینا استفاده از عصای سفید رو خیلی زود شروع کنه و کار کردن باهاش رو خوب یاد بگیره راحتتر با توجه دیگران کنار میاد، چون چیزی که بیشتر آدمها رو موقع تحت نظر بودن ناراحت میکنه اینه که نکنه کارشون رو دارند اشتباه انجام میدن. نابینایانی که در استفاده از عصای سفید مهارت پیدا کرده اند الزاماً همهی کارها رو درست انجام نمیدن اما میتونن آروم و مطمئن حرکت کنند. درنهایت هم هدف نه رسیدن به تخصص در این کار، بلکه مستقلاً و در امنیت رسیدن به مقصد مورد نظره.
به هرحال همهی ما هرازگاهی باید وارد اتاقی پر از غریبه بشیم. درواقع برای بعضی از ما حتی مرتب هم پیش میاد. بسته به موقعیتی که توش قرار گرفته ایم، هر کس میتونه ابتکار خاص خودش رو داشته باشه. به این نمونه توجه کنید:
نابینایی در دفتر فارغالتحصیلان دانشگاهش کار میکرد. گاهی که انبوهی از فارغالتحصیلان به مناسبتی در پردیس دانشگاه جمع میشدند این شخص باید به میونشون میرفت تا گروههای مشخصی رو که قرار بود برای گردهماییها یا جلسات کاری باهاشون برنامهریزی کنه پیدا کنه. توی مراسم بزرگ معمولاً همه نشان یا پلاک مشخصات فردی دارند و با یک نگاه به اسم و سال فارغالتحصیلیِ همدیگه میتونن حدس بزنند که آیا همدوره بوده اند و آیا باید همدیگه رو بشناسند یا نه. طبیعتاً کارمند نابینا نمیتونست از این نشونه استفاده کنه. این موقعیت مطلوبی برای اون نبود اما یک نفس عمیق میکشید و با عصای سفیدش میزد به دل جمعیت. عصای سفیدی که طولش زیاده این حُسن جنبی رو هم داره که بهراحتی نمیشه ندید گرفتش و درنتیجه استفاده کنندهاش نیازی به توضیح نداره که چرا الآن که وارد یک گروه شده داره خیلی واضح میپرسه اینجا کیا هستند؟ البته این شخص گروه مورد سؤال رو با ملاحظهی تمام انتخاب میکرد. از ورود به گروههایی که بحث داغی داشتند پرهیز میکرد و ضمن عبور از لابهلای جمعیت گوشهاش رو تیز میکرد تا صدای آشنا پیدا کنه، یا گروهی که مشغول حرفهای معمولی باشند، و چون گردنآویز مخصوص کارکنان رو داشت، گاهی هم کسی ازش چیزی میپرسید و باب صحبت خودبهخود باز میشد. علاوه بر این خودش هم اگر تصادفاً سؤالی رو میشنید که جوابش رو میدونست از فرصت استفاده میکرد و به این بهانه وارد گروه میشد. وقتی به هر صورت اولین ارتباط برقرار میشد میتونست از اون شخص بخواد اطراف رو نگاهی بندازه و ببینه از بقیهی افراد مورد نظر کسی اون جا هست یا نه، و به این ترتیب جستوجو سادهتر میشد.
میشه گفت اغلب اوقات شروع کردن یک کار سختترین قسمتشه. ادامه دادنش دیگه به انتظار برای فرا رسیدن فرصتهای مناسب و به چنگ انداختن اونها و استفادهی حداکثری ازشونه.
و سخن پایانی: هرچه فرزندتون زودتر تجربههای اجتماعی کسب کنه زودتر و بهتر میتونه برای رویارویی با مسائل سطح بعد آماده بشه. باز هم تأکید میکنیم که برآورده کردن مطالبات اجتماعی در انجمنهای مخصوص نابینایان یا مراکز آموزشی خارج از مدرسه تجربههای ارزشمند و الگوهای فوقالعادهیی در اختیار فرزندتون میگذاره.
هر شخص نابینا مثل هر شخص بینا، بسته به طبیعتش تا حدی از خودباوری اجتماعی و میل به مشارکت بهرهمنده. وظیفهی شما به عنوان پدر و مادر اینه که خاطرجمع بشید حد فرزندتون بابت ضعفِ مهارتها یا نابلدیهای اجتماعی به طور غیرطبیعی پایین نیست. بعضی آدمها طبعاً درونگرا هستند و بعضی برونگرا؛ اما فرزند شما در قاب شخصیت خودش باید بتونه عملکردی سنجیده و حاکی از اعتماد به نفس داشته باشه. همهی ما توی خودمون نقاط قوتی رو پرورش میدیم و نقاط ضعفی رو کشف میکنیم. بالاخره این هم یکی از وضعیتهای بَشَرِ.
پس باید هرچه بیشتر و بهتر یاد بگیریم که ضعفهامون رو جبران کنیم و از نقاط قوتمون استفادهی حداکثری کنیم. نابینا مستثنی نیست!
در پایان این قسمت از پادکست «رودررو» در محله نابینایان، با هم مراحل مختلف دوستیابی و تعاملات اجتماعی در زندگی نابینایان رو مرور کردیم. از مراحل ابتدایی در کودکان تا چالشهای دوران نوجوانی، این بحث نشون داد که با فراهم کردن مهارتها و شرایط مناسب، نوجوانان نابینا هم میتونن روابط اجتماعی سالم و رضایتبخش داشته باشن. حمایت و آگاهیسازی در این مسیر نقشی اساسی داره. روابط اجتماعی برای همه انسانها اهمیت داره و نابینایان هم نیاز دارند تا از این فرصتها بهرهمند بشن و در کنار همسالان خودشون، زندگی اجتماعی پرباری داشته باشن.
در قسمتهای بعدی «رودررو»، با موضوعات جذابتر و چالشهای بیشتری در خدمت شما خواهیم بود.
گوش کن، محله ای برای همه.