جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 36.

قصه کوکو، 29.   روزهایی که بعد از ماجرا رسیدن در لیست بدترین روزهای تمام عمر کوکو بودن. از اطراف شنیده بود که زنگ‌های خونه زمان درست در وسط آتیشسوزی صدای اعلام خطر‌رو به آتشنشانی و باقی شهر رسوند و اون‌ها هرچند دیر اما عاقبت رسیدن و ساختمون پاساژ‌رو از ویرانی کامل نجات دادن ولی حجم ویرانی بسیار بالا بود. کوکو و بقیه یک هفته بعد از حادثه به خودشون اومده بودن و در نتیجه جهان اطراف کوکو یک هفته کامل در سکوت و ویرانی گذشته بود. حالا اون‌هایی که مونده بودن بیدار و هرچند سخت اما سفت و مداوم مشغول پیشبرد اوضاع بودن ولی مشکلات زیاد و پیشرفت
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 35.

قصه کوکو، 28. کوکو نمی‌دونست چه مدت در سکوت سیاهش شناور باقی موند. هیچ درکی از زمان نداشت. هیچ درکی از هیچ چیز نداشت. زمانی که نورها و بعدش صداها اول به رنگ خیال، بعد کم‌کم واقعیتر و واقعیتر شدن، کوکو حس کرد همراهشون سنگینی، درد و وحشت هم به تدریج به وجودش برمی‌گشتن. دلش می‌خواست نشنیده و ندیده بگیره. دلش می‌خواست جهان دست از سرش برداره تا بتونه به پیش رفتن در بطلان ادامه بده. وحشت تموم بشه. درد تموم بشه. همه چیز تموم بشه و عدم، این عدمه عزیز برای همیشه از همه چیز نجاتش بده. کوکو به شدت از بیدار شدن و مواجهه با چیزی که
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 34.

قصه کوکو، 27.   دو روز بود که زمین و آسمون زیر رگبار و توفان به خودشون می‌پیچیدن. زمانی که در روز سوم تگرگ هم به این قائله اضافه شد دیگه پایداری ممکن نبود. خیابون‌ها یخ زدن، بوم‌ها از دونه‌های درشت سفید پوشیده شدن، درخت‌ها زیر بار تگرگ و فشار توفان شکستن و روی ماشین‌ها و خیابون‌ها و سقف‌ها افتادن و کلی خسارت بالا آوردن، و عاقبت با بالا اومدن ارتفاع برف و یخ پشت در خونه‌ها و ناممکن شدن ورود و خروج و تردد به دلیل سرما و تگرگی که متوقف نمی‌شد، شهر به حالت تعطیل کامل در اومد و کاملا به لاک انتظار فرو رفت. این وسط،
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ی احوالپرسی و ی گزارش غیر رسمی از پایداری مطلوب گوشکن در ماهی که گذشت

سلام به بچه محل های عزیزتر از غریبه! چی بگم، چی بگم! حرفمو با کی بگم! با شما؟ با شما؟ خعلی دلم واستون تنگولیده شدییید! در حدی که همو بغل کنیم، ماچ کنیم و بگیریم همو سفت فشااااااار بدیم! البته فعلا برای عدم هرجو مرج و رعایت قوانین جمهوری اسلامی و شعونات اسلامی، خانوم ها اون طرف پرده، آقایون این طرف پرده. حالا، اون طرف پرده، صد دانه خانوم، دسته به دسته! این طرف پرده، صد دانه آقا، دسته به دسته! همه با نظمو ترتیب، یک جا نشسته. دیگه “یک جا نشسته” بسه. پاشید سفت از خجالت هم دیگه در بیایید، منم این وسط مسط ها له کردید، کردید!
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

زردی من از تو، سرخی تو از من.

سلاااااام بر بچه های دوست داشتنی و باحال محله نابینایان یواش یواش داره بوی دود بوته های در حال سوختن، باروتهای بعد از انفجار ترقه ها و فشفشه ها، نارنجکها، وای وای وای، و آبشارهای آتشین و جنسهای قابل انفجار چینی، وای وای وای، توی فضا پخش میشه، اهم اهم عهم گلوم داره میسوزه. چرا؟ خب چراشو خودتون میدونید دیگه. امشب شب چهارشنبه سوری ما و چهارشنبه آخر سال از نظر بعضیای دیگه هستش. البته میدونم که شما خودتونو از چند روز قبل برای برگزاری این جشن پایان سال باستانی آماده کردید. من که از یک ماه پیش کم کم صدای ترکیدن ترقه ها رو در گوشه و کنار