جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
شعر و دکلمه

دلم گرفته آسمان!

صدایم کن آسمان! دلم گرفته از سردیِ بی‌رحمِ این خاک! دلم گرفته از شب، از سکوت، از خنده‌های سنگیِ نمناک! صدایم کن آسمان! خسته‌ام از این جاده‌های نافرجام! خسته‌ام از قصه‌های سیاه و از قدم‌های ناکام! صدایم کن آسمان! دلگیرم از ماندن! خاموشم از فریاد! بیمارم از تکرار! زخمینم از بیداد! صدایم کن آسمان! شکسته‌ام از سنگینیِ این غربتِ خزانزده، در این وادیِ شب‌نشان! نشسته‌ام به تماشای هیچ، مدهوش. تبدار. ویران! صدایم کن آسمان! ارچه مرا بالِ پریدن نیست! ارچه نگاهِ تارَم را، صبحی برای دیدن نیست! صدایم کن آسمانم! مرا بخوان به قلبِ خویش، اگرچه بی‌ستاره‌ای! اگرچه همچو روحِ من، ز درد، پاره پاره‌ای. مرا بخوان اگرچه در
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

فقط یک قدم جلوتر

وقتی عصایم از زمین کنده می شود، آن را محکم در دست می گیرم و بر زمین می کوبم. فریاد می زنم: « ول کن این عصای بی صاحاب شده رو ». ادامه می دهم: « چند بار بگم عصا رو نکش ». در اطرافم صداهایی می شنوم که مرا به آرامش دعوت می کنند با جمله هایی مثل: خانم شما ببخشید. عصبانی نشید. ایشون از اینجا رفته. رفته؟ رفته. درست مثل دزدها. چیزی دزدیده و رفته. راستی او چه چیزی را دزدیده بود؟ کیفم را؟ چمدانم را؟ شاید هم عصایم را! اما نه. او صبرم را دزدیده بود. صبر ناشی از اعتمادم را. اعتماد کرده بودم که او
دسته‌ها
شعر و دکلمه

فراق یار!

ببار ابر آسمان، به قلب خشک این کویر که زخمها چشیده از زمانه ی حسود پیر! تمام آرزوی او رسیدن بهار بود، چهار فصل سال او، دمادم انتظار بود! چه حرفها که با دلش، به گوش او نگفته بود، میان واژه واژه اش، غم دلش نهفته بود! ولی کنون شکسته و فسرده حال و خسته است، هزارها ترک که بر غم دلش نشسته است! هوای گریه دارد از غم فراق روی یار، هرآنچه میکند ولی، نمیرسد به نوبهار! ای از تبار آسمان، در این شب خموش و تار، به قلب خشک این کویر، تو مرهمی شو و ببار!
دسته‌ها
شعر و دکلمه

باران و… عطر یاس

دلم باران و عطر یاس دلم قلبی پر از احساس دلم یک اولین دیدار همینجا، زیر باران، بی حصار چتر میخواهد دلم یک اولین بوسه تپیدنهای دل از شوق حسی تازه و مبهم دلم یک حال آشفته همان حالی که یک دفعه بگویی دوستت دارم دلم از جنس این احوال میخواهد… من و تو، کوچه ای خلوت و بوی خاک باران خورده، عطر خوب نیلوفر بهار آرام و پاورچین نشسته بین دستانت دو تکه آسمان انگار شده مهمان چشمانت… تو میگیری در آغوشم نفس میگیرم از عطر بهار بین دستانت… دلم میخواهد این لحظه میان مامن آغوش گرم تو رها باشم بنوشم از شراب ناب چشمانت و هر لحظه
دسته‌ها
شعر و دکلمه

پاییز

یک فصل زرد، یک دست سرد، یک شام درد! پاییز، سرد و غم انگیز، با گام هایی خسته، ویران، شکسته، بر روح زخم خورده ی خاک، تاریک، غمناک، رد درد می پاشید. زمین، مدفنِ سردِ باغ ها شمشاد، تیره از ماتم، خسته از بیداد، زمان، در سکوتی تار، بی گذر، بیمار، در تماشای تدفینی بی تابوت، بر مزاری که نبود، آهِ سرد می پاشید. دیدگانِ دهشت، به بزمِ سرخِ تماشا نشسته بود، شبی که رفته رفته رنگ خون می گرفت، دری که بر طلوع صبح بسته بود. گشوده می شد، سینه ی سردِ این داستان، با کلیدی از جنسِ آتش، به نامِ آسمان، آسمانِ وسیع، آسمانِ پاک، و می
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

گپ و گفت مفصل آسمان با همتون

سلام به همه دوستای عزیز و هم محله ایهای خوب و مهربون. خب… یه عالمه حرف دارم. صبر کنید ببینم از کجا باید شروع کنم؟ آهان. فهمیدم. اول اینو بگم که رفتم خودمو بیشتر معرفی کردم تا یه کم من مجهولو بیشتر بشناسید. دوم اینکه اکه پاسخ کامنتای قبلیرو ندادم واسه این بود که کامپیوترم مشکل داشت و یه مدت کلا نت نبودم. الان همه کامنتارو خوندم و تصمیم گرفتم تو این پست دوم باهاتون حرف بزنم. من خیلی دلم میخواد کارایی انجام بدم که همه هم محله ایها چه تهرانی چه شهرستانی بتونن استفاده کنن و حتما هم این کارو میکنم. ولی در مورد این کلاس راستش نمیشه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

عاشقانه

تقدیم به کسانی که معنای چگونه زیستن را دریافته اند تقدیم به عاشق ها و آرزوها و امیدها و انتظارها به کسانی که عذاب می کشند و از عذاب عشق لذت می برندتقدیم به اشک های سوزان و خنده های نا پیدا به فنا شده ها و تباه شده ها و سر انجام تقدیم به کسانی که چون اقیانوس ظاهری و باطنی شوریده دارند اینجا فقط و فقط واژه می فروشم و سکوت می خرم…چه تجارت دردناکیست این تنهایی ها! *** خیلی دلم تنگه برات خیلی هواتو کردم هوای باشه گفتن و ناز نگاتو کردم هوای قهر وآشتی و بخشیدنات و کردم من هنوزم دوست دارم من که گناه