خانه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

من… خوشبختترین آدم دنیام!

صبح که از خواب بیدار شدم، طبق معمول هر روز اول از همه دنبال مامانم گشتم و توی آشپزخونه پیداش کردم: -سلام مامانم! -سلام وروجک! گوشیم زنگ خورد، دوستم بود. میدونستم کیه و چیکار داره، جوابشو ندادم تا بعد از صبحانه خودم بهش زنگ بزنم. وقتی رفتم تا واسه خودم چای بریزم، دیدم مامانم چای و بساط صبحانه رو واسم آماده کرده، همونجور که من دوست دارم، چای شیرین با 3 تا پیمونه شکر! حتی یه چای تلخم واسم ریخته تا طبق عادت همیشگیم بعد از چای شیرینم بخورم! چای شیرینی که مامان ریخته به همراه نون شیرمال مامانپز! چه لذتی! انگار شیرینی دنیا زیر دندونامه! خدایا! ممنونتم!… بعد
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

به یاد پدری که از دستش دادم.

سلام هم محلیها. خوبید؟ خوشید؟ سلامتید؟ ان شاء الله همیشه خوب و خوش باشید و دلتون شاد شاد باشه. ان شاء الله هیچ وقت دلتون نگیره. من که خیلی دلم گرفته. خیلی دلتنگم. دلتنگ پدری که از دستش دادم. پدری که ندارمش که روز پدر رو بهش تبریک بگم. امسال اولین سالیه که ندارمش. اومدم با شما درد دلی کنم، شاید یه کم سبک بشم. هیچ وقت یادم نمیره لحظه ای رو که از دنیا رفت. باورتون نمیشه. هنوزم شبا کابوس می بینم. هنوزم شبا صدای خرخری که لحظه ی آخر از گلوش خارج می شد تو گوشم میپیچه. روز اول آذر 1395 بود. هم بابا، هم مامان، کمی

فراموشی رمز عبور

تنظیم دوباره رمز عبور فراموش شده