دستهها
بوسه ی عشق
مینویسم باران و صدای پایی بیخبر می آید از ته جاده ی تنهایی ام انگار به گوش… مینویسم مهتاب و دو چشم زیبا خیره ماندهست به من از فراسوی افقهایی دور… میسرایم از عشق و نسیم خنکی بر لبم میریزد طعم یک بوسه ی عشق… اینک این مست منم مست و دیوانه منم میگشایم پر و بال از همین نقطه ی خاکی جهان میروم تا خود ماه تا در آغوش کشم تنی از جنس حریر و تن خسته ی من حس کند دست نوازشگر عشقی زیبا