قصه کوکو، 35. -اینهمه بهت گفتم بلند شو یه حرکتی کن گوش نکردی! چقدر زور زدم ملتفت بشی اون ترکها خطرناکن! چقدر گفتم این سکون لعنتی رو تمومش کن بیا اون سوراخهای لعنتی رو بگیر! چقدر اصرارت کردم بلند شی پیشگیری کنی که این افتضاح درست نشه ولی نشنیدی! آخرش به جای اینکه پا شی اوضاع رو درست کنی واسه خلاصی از دستم کلیدت رو چرخوندی این در کزایی رو بستی و آروم دراز کشیدی روی این تخت و اجازه دادی پشت این در هرچی نباید پیش بیاد. الان دیگه حله؟ دیگه لازم نیست این در قفل باشه؟ نمیخوایی بلند شی پرتم کنی بیرون؟ محض اطلاعت سرامیکهای اون
Tag: تلاش
قصه کوکو، 34. بهمنماه از قلب انجماد آهسته پیش میرفت و میگذشت. خونه زمان همچنان در تکاپوی آشنای همیشگیش با زمستون در جنگ بود و راهش رو به پیش باز میکرد. سخت بود ولی پیشروی هرچند کند و به شدت سخت، اما در جریان بود. توده گوشه سالن دیگه به هم نریخت و دردسر درست نکرد و حالا آروم و بیخطر به نظر میرسید، اما خیال کوکو و چندتای دیگه همچنان از وجودش در گوشه سالن راحت نبود. -ما باید یه راه سریع و قابل انجام واسه حل دوتا مشکل پیدا کنیم. اولیش این چیزمیزهای این کنار و دومیش قرنیزها که واقعا میتونن خطرساز بشن. -با دومی موافقم ولی
قصه کوکو، 33. سینه سرخ روز بعد وسط تردید و دلواپسی ساکنان خونه زمان با اقدام مالک متحیر سالن ترمیم و بیدار شد. اوایل گیج و به شدت خسته بود ولی خوشبختانه خیلی طول نکشید که حالش جا اومد و روز بعدش داخل ساعت قدیمیش که دوباره تعمیر شده و به کار افتاده بود جاسازی شده و به چرخه اعلام زمان پیوست. بیداری و بازگشت سینه سرخ بازخوردهای متفاوتی در بین ساکنان خونه زمان داشت. شبتابهای بالدار به وضوح شاد بودن، هدهد و بقیه ساعتنشینها هر کدوم به نوعی رضایتشون رو نشون میدادن، و کوکو بدون اینکه چیزی بروز بده از ته دل خوشحال بود. گاهی لبخندی به سینه
قصه کوکو، 32. پاساژ به سرعت به شلوغی گذشته میشد. مغازهها با وجود آثار حادثه که کم و بیش در گوشه و کنارشون هنوز باقی بود دوباره باز میشدن و همه چیز آروم آروم در حال بازگشت به زمان پیش از حادثه بود. تعمیرات در جریان رفت و آمدها و کسب و کار پیش میرفت و رفت و آمدها به فضای نیمساز جون دوباره میدادن. در خونه زمان شبهای زمستون هنوز خالی از شبنشینیهای شلوغ گذشته اما همچنان زنده و پرتکاپو بودن. تب از تاریکخونه تا حد زیادی عقب کشیده ولی مالک خونه زمان همچنان در حالهای از خستگی و سکوت باقی مونده بود و این ابدا موجبات رضایت
سلام و درود بیپایان به شما، جناب آقای نخجوانی عزیز، جناب آقای بهبود گرامی، و تمام عزیزانی که با همت والا و قلبی پر از عشق، همراه محله نابینایان هستید. امیدوارم همیشه سلامت و سربلند باشید و دلهایتان مملو از بهار همیشگی. یک سال دیگر از عمر محله نابینایان گذشت و این بار هم، مثل همیشه، شما همراهان گرانقدر با دستهای یاریگرتان، ما را در این راه پرفراز و نشیب تنها نگذاشتید. امروز، با قلبی سرشار از سپاس و قدردانی، گزارشی از فعالیتهای مالی و دستاوردهای این محله را به شما عزیزان تقدیم میکنیم. اما پیش از آن، اجازه دهید لحظاتی به جایگاه ویژهی شما اشاره کنیم؛ به نقشی
قصه کوکو، 31. خونه زمان دوباره باز شد. همونطور که تصور و انتظار میرفت، مالک سالن به هیچ قیمتی حاضر نشد دوباره به بیمارستان برگرده و حتی با رفتن به هتل هم موافقت نکرد. شاگردهای خیاط و قصاب بعد از اون آشوبی که درست کردن حسابی به دردسر افتادن اما بیماری که حالا همچنان بیمار اما بیدارتر از پیش بود با جمع کردن امضای کتبی و کمکهای شفاهی اهل پاساژ و آشناهای بیرون پاساژ موفق شد رأی پلیسرو عوض کنه و نجاتشون بده. بچهها برخلاف انتظارشون و در یک غافلگیری شدید بلافاصله توسط اوستاهاشون پذیرفته شدن و با احترام بیشتر از پیش به سر کارهاشون برگشتن. با حضور مجدد
قصه کوکو، 30. پیش از باز شدن پنجره کوکو حس میکرد بدتر از این نمیشه ولی بعد از اون فهمید که اوضاع میتونه از بد هم بدتر باشه. با باز شدن پنجره راه عبور هوا باز شد ولی راه موارد دیگه هم باز شد. خفاش و زهر کلامش یکی از اون موارد بود. کوکو با تمام وجود سعی میکرد ندیده و نشنیده بگیره ولی در شرایط موجود گاهی این کار واقعا سخت میشد. با باز شدن راه ورود و خروج آدمها تقریبا همیشه داخل سالن نیمه ویران حاضر بودن و در نتیجه ساعتنشینهای خونه زمان تقریبا هیچ مهلتی برای انجام آزادانه کارهایی که باید انجام میشدن نداشتن. شاگرد
قصه کوکو، 29. روزهایی که بعد از ماجرا رسیدن در لیست بدترین روزهای تمام عمر کوکو بودن. از اطراف شنیده بود که زنگهای خونه زمان درست در وسط آتیشسوزی صدای اعلام خطررو به آتشنشانی و باقی شهر رسوند و اونها هرچند دیر اما عاقبت رسیدن و ساختمون پاساژرو از ویرانی کامل نجات دادن ولی حجم ویرانی بسیار بالا بود. کوکو و بقیه یک هفته بعد از حادثه به خودشون اومده بودن و در نتیجه جهان اطراف کوکو یک هفته کامل در سکوت و ویرانی گذشته بود. حالا اونهایی که مونده بودن بیدار و هرچند سخت اما سفت و مداوم مشغول پیشبرد اوضاع بودن ولی مشکلات زیاد و پیشرفت
سلام بر دوستان و دوستداران محله نابینایان، به خصوص جویندگان افقهای برتر در جهان آزاد. امید که در این شروع خنک پاییزی، دلهاتون به گرمای وسط مردادماه باشن! مسیرهای رسیدن به موفقیت همیشه طولانی، سخت و پرفراز و نشیبن، به خصوص اگر هدف، هدفی به ظاهر محال باشه! راهش سختتر، اما لذت رسیدنش بیوصفه. تا حالا چند دفعه پیش اومده که قدم در راهی به ظاهر محال گذاشته و از طی سختیهای مسیر بعد از کسب موفقیت به اون احساس لذت بیتوصیف رسیده باشیم! برای خیلی از ما این چند باری پیش اومده و همگیمون خواهان تکرارش هستیم. در سفر این بارمون به جهان آزاد مهمون حقیقتِ قصه کسی
سلام. چطوری؟ چرا زودتر نگفتی پست بزنم؟ باید چهارشنبه پست رو میفرستادم. تو برنامه هام این بود. تقصیر خودته. حالا بریم سراغ ادامش. سعی میکنم بین خاطراتم یه سری مطالبی که فکر میکنم میتونه مفید باشه رو بنویسم که صرفا خاطره نباشه و نکات آموزنده هم داشته باشه. برنامه نویسی چقدر به ریاضی نیاز داره و آیا باید من با صفر و یکها کار کنم؟ بذارید اول از دنیای قشنگ صفر و یکها شروع کنم. ببینید بر خلاف تصور عام الآن تقریبا هیچ برنامه نویسی با صفر و یک کار نمیکنه و برنامه نویسان پیشین که دستشون درد نکنه زحمت کشیدن و زبانهای برنامه نویسی درست کردن که به
مؤسسه نابینایان توانگران کارآفرین، به عنوان حوزه نابینایان آزمونهای قلم چی در شیراز، ضمن عرض تبریک به این جوانان سختکوش و خانواده های محترمشان، به مناسبت کسب این موفقیت پر افتخار، سربلندی و تندرستی و شادی روز افزون را از درگاه خداوند مهربان برای آنان آرزو می کند. 1- علیرضا ایزدی، پذیرفته شده دوره روزانه کارشناسی رشته روانشناسی در دانشگاه تهران 2- بهاره تقی پور، پذیرفته شده دوره روزانه کارشناسی رشته حقوق دانشگاه شیراز 3- رضا باقری، پذیرفته شده دوره روزانه کاردانی رشته نرم افزار کامپیوتر دانشگاه فنی- حرفه ای شهید باهنر شیراز 4- سیده زینب موسوی، پذیرفته شده دوره روزانه کارشناسی رشته ارتباطات و علوم اجتماعی دانشگاه تهران
در دومین کارگاه نقاشی موفقیت میزبان “هما میرزایی” بیست و هفت ساله از تهران بزرگ هستیم. دختری که چشم هایش جز تاریکی ندیده ولی دنیایش روشن است و سپید…. مترجمی زبان ایتالیایی خوانده و در زمینه ترجمه کتاب های مربوط به این زبان فعالیت دارد. هما در پروژه ترجمه مجموعه آثار جانی روداری با آقای غلام رضا امامی نویسنده و مترجم کتاب های کودک و نوجوان, همکاری داشته و جناب امامی در ادامه مصاحبه خویش با خبرگزاری کتاب ایران “از ترجمه مجموعهای 10 جلدی از آثار جانی روداری برای نوجوانان خبر داد و گفت: این مجموعه شامل آثار برجستهای از این نویسنده ایتالیایی است که بهوسیله تعدادی از مترجمان
با عرض سلام و ادب و البته ارادت خدمت همه هم محله ای های عزیز و گرامی حالتون که ان شا الله خوب هست و روزگار بر چرخ مراد؟ بچه هامی دونید: ما همه ناشناخته موندیم و محجور! حتی برای خودمون! وقتی بحث موفقیت پیش میاد و این که چه افرادی موفق هستند, به جای این که به خودمون نگاه کنیم و اطرافمون, یه صفحه google باز می کنیم و در کادر مربوطه search می کنیم مثلا “نابینایان موفق”, “معلولان موفق”, بله خانم و آقای x و y هم که در نتایج جست و جوی google یافت می شند به قطع افراد موفق و قابل احترامی هستند و ما