دستهها
خطخطی
وقتی تو تنم میره سوزن فرفره هایی که ی روزی موجب لذتم میشدند امروز دارن باعث ذلتم میشن، خط خطی میکنم همه فضای اینجا را. خش میندازم روی تمام صفحات ال سی دی و سی آر تی و رتینا و پرده گوش های کر شده از شعر و موسیقی و کتاب و رمان و خوشی و صفحات ذهن های غیر درگیر با درگیری خودم را. من کلاس دارم. خواندن متون مطبوعاتی. لغت هاش را نخوانده ام. بوی پرتقال پیچیده توی فضای خوابگاه و تشنگی را به ذهن خسته دهانم دعوت میکند. میگذرم از تنبلی تا به زیرگذر برسم. زیرگذری که رهگذران ناگزیر به گذر از آن محتوم و محکومند.