ورود به محله
تغییر اندازه ی متن
جستجوی قدرتمند محله
-
نوشتههای تازه
- سریال «سقوط»، به صورت توضیح دار، اختصاصی محله نابینایان: قسمت چهارم اضافه شد!
- سریال جیران، به صورت توضیح دار، اختصاصی محله نابینایان: قسمت سی و پنجم اضافه شد.
- محله نابینایان برگزار میکند: دوره آموزش کامل دستور زبان انگلیسی. ثبت نام تا 20 بهمن
- سریال «پوست شیر،» به صورت توضیح دار، اختصاصی محله نابینایان: قسمت پنجم از فصل 2 اضافه شد!
- نشریه جهان آزاد، شماره 61. آموزش از راه دور: شیوهای که واقعاً میتواند برای دانشآموزان نابینا مؤثر باشد
بایگانی برچسب: s
بازی روزگار فصل هشت تا پایان
***************** فصل هشتم ******خیلی زودتر از چیزی که تصورشو میکردم یه سال گذشت. سالی که پر از استرس و درسای که هرچی میخوندم برای کنکور تمومی نداشت گذشت برام. روز کنکور از راه رسید و پروین خانم اون زن مهربون … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان و حکایت
برچسبشده بازی روزگار فصل هشت تا یازده و پایان, داستان بازی روزگار
27 دیدگاه
بازی روزگار فصول ششم و هفتم
اون روز و چند روز بعدش پروین خانم حرفی نَزَد و هروقت سوال کردم، با گفتن اینکه فعلا استراحت کن پسر جان وقت زیاده برای حرف زدن، بحث رو خاتمه میداد. واقعا نگران بودم که چه اتفاقی در انتظارمه. بالاخره … ادامهی خواندن
بازی روزگار فصل پنجم
تا چشم به هم زدم وقت آزادیم از راه رسید. نمیدونستم حالا که دارم آزاد میشم براستی چه حسی دارم. نگرانی اصلیم اینجا بود که نمیدونستم وقتی آزاد بشم باید کجا برم و چکار کنم. حاضر بودم هرکاری انجام بدم … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان و حکایت
برچسبشده بازی روزگار فصل پنجم, داستان بازی روزگار, داستان بازی روزگار فصل پنجم
دیدگاهتان را بنویسید:
بازی روزگار فصل چهارم
تا چشم به هم زدم روز دادگاه از راه رسید. صبحش با تب و لرز شدید از خواب بیدار شدم. یه جوری که حتی توان سر پا ایستادن را هم نداشتم. وکیلم که از طرف دادگاه بهم معرفی شده بود … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان و حکایت
برچسبشده بازی روزگار, بازی روزگار فصل چهارم, داستان, داستان بازی روزگار, داستان بازی روزگار فصل چهارم
14 دیدگاه
بازی روزگار فصل سوم
چند روزی به دادگاه مانده و دلشوره ی عجیبی به دلم چنگ میزند. از سویی دلم می خواهد مثل اکثریت مردم آزاد باشم و هرکاری دلم خواست انجام دهم. و از سویی دیگر با خودم می گویم به راستی آزاد … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان و حکایت
برچسبشده بازی روزگار, بازی روزگار فصل سوم, داستان بازی روزگار, داستان بازی روزگار فصل سوم
17 دیدگاه
بازی روزگار فصل دوم
با سر و صدایی که به پا شده بود از خواب پریدم. یه روز جدید و اتفاقای جدید زندون شروع شده بود. عجیب احساس کسالت می کردم و دلم می خواست بگیرم بخوابم. ولی نمیشد و باید برای هواخوری می … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان و حکایت
برچسبشده بازی روزگار, بازی روزگار فصل دوم, داستان بازی روزگار, داستان بازی روزگار فصل دوم
26 دیدگاه
بازی روزگار فصل اول
زندان در تاریکی و سکوت فرو رفته. و جز صدای خروپف زندانی ها و چندتایی جیرجیرک خسته که از دور و نزدیک به گوش میرسید صدایی نیست. ساعتی از خاموشی گذشته و عجیب بیخوابی زده به سرم. فکر و خیال … ادامهی خواندن
منتشرشده در اجتماعی, داستان و حکایت, صحبت های خودمونی
برچسبشده بازی روزگار فصل اول, داستان بازی روزگار
29 دیدگاه