خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

از بدبختی هام براتون بگم حتما بخونید

با سلام خدمت دوستان عزیزم خیلی دلم گرفته میخوام باحاتون درد و دل کنم و کمک بگیرم کلاس پنجم بودم یک خانم شد معلم ما امتحانات نوبت اول رو رد کردم همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت تا یک روز معلم به مدیر مدرسه گفت سجاد نامحرمه من نمیتونم بحش درس بدم من این رو که شنیدم از مدرسه رفتم و دیگه ادامه ندادم هرچی معلم و مدیر بحم زنگ زد من قبول نکردم اون سالو ادامه ندادم تا ساله بعد همون معلم قدیمی خودم بحم زنگ زد و گفت بیا میخام خودم بحت درس بدم آقای خزایی گفت دوباره باید کلاس پنجم بخونی با این که ناراحت
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یه کم حرف دارم باهاتون

عرض سلام و ادب دارم خدمت همه هم محله ای های گوشکنی و غیر گوشکنی گرامی و بزرگوار می دونید توی همچین شبی امام حسین علیه السلام و یارانشون نشسته بودند به راز و نیاز با خدای خودشون ولی من!!!! سعی می کنم ماجرا رو زیاد آب و تاب ندم و آسمون ریسمون نبافم چون واقعیت الآنی حدود ساعت یک و خورده ای شب هست و در حالت عادی من الآن باید خواب شصت تا پادشاه رو دیده باشم رفته باشم سراغ شصت و یکمی ولی بعد از یه گفتمان بسیاار جذاب و دلچسب با یکی از دوستان یهویی یه گریزی زده شد به محله و پست اخیر من
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سیروس شکاری هستم کمی حرف دارم

به نام خدا سلام امیدوارم که احوالات همگی خوب باشه اومدم یه سری حرف داشتم بگم بعد ببینیم چی میشه دیگه . رفقا من از سایت با تو حدود دو ماه هست که خارج شدم کلا اذیت شدم برای همین دیگه هم هرگز نیستم و اون سایت توسط یه کسانی دیگه اداره میشه و هیچ ربطی به من نداره لطفا دیگه کسی اون سایت رو به من نسبت نده در ضمن امروز تمام اسکایپ آیدی ها رو از اسکایپم پاک کردم اگه شما هم یکی از این افراد هستین از شما معذرت خواهی می کنم چون نمیخوام فعلا دیگه در اسکایپ هم باشم. به حد کافی در سایت با
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دلتنگ خاطراتم

سلام هزاران سلام خدمت گوشکنیاا خوبید؟ خوش هستید؟ من نیستم بگم چرا؟ خخخ یه ساله قسمت نشده از تهران یه قدم اون ورتر برم برا اولین بار شدیدا دلم هوای سفر کرده میدونید چیه پارسال دقیقا همین روز با دوستام مشهد بودیم جاتوون خاالی بود سفرمون عالی و متفاوت و خودمونی بود چه عرض کنم سفرای من همشون متفاوت بودن اما این سفر یه جور خاص بود من به مشهد خیلیییی حساسیتو علاقه عجیب دارم نمیدونم چرا نمیطلبه راستش احساس میکنم این آقای مهربون ازم ناراحته چون کاری کردم که نباید میکردم بچها من خیلی ازش طلب بخشش کردم خیلی دعا کردم میشه شماها هم اگه پیششید اگه زیارتش
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دل نوشته ای کوتاه از خودم

به نام خدا دوستان یه دل نوشته نوشته بودم گفتم با  شما به اشتراک بذارم البته لطفا برداشت منفی نکنید ها کمی دلم گرفته بود همین و نوشتم بریم سراغ نوشته … ای جان تو تنها دارایی منی ولی دیگر نمی خواهمت آزادی برو . برو و دیگر در این تن تو را نیاز نیست. برو که دیگر مرا طاقت داشتنت نیست . برو که سنگینی قدمهایت از من دور شود برو و جسم مرا به بودنت نیاز نیست و جسمم به آرامشی در سینه قبرستان می اندیشد آری ای جانان این جان از من بستان که دیگر مرا هیچ سود در آن نیست می خواهم در اقیانوس آسمان
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

درد و دلهای یک گوینده ی لاغرِ بی اعصاب

بعضی وقتا همه چی بر وفق مراده.. سکوتِ محض… ساندفورجِ مطیع… حنجره ی آماده و صدای خوب و انرژی زیاد و حس و حال کتاب خوندن.. همه چی میشینه کنار هم که تو چند فصل کتاب بخونی بی دغدغه و فکر و نگرانی و همه چی تموم و عالی.. بعضی وقتا اما مث امروز از صُب که وخسادی همه چی دس بدست هم داده تا تو روزت سگی بشه… صدا: عینهو خر… ساندفورج خرتر… آرامش خونه از خر اون ور تر… انرژی و حس و حال کتاب خونی یه چی به خر بدهکار… میکروفون: یه خر کمشه.. بگو یه طویله خر… هاهاهاهاهاهاه… امروز صدام واز نمیشد… ساندفورج نمیدونم چرا
دسته‌ها
موبایل

دو نرم افزار مسیر یاب مبتنی بر جی پی اس را می توان روی گوشی اندروید همزمان استفاده کرد

این پست با توجه به تیترش باید علمی باشه. یعنی خودمونیش حال نمیده. حد اقل خیلی ها این تیریپی فکر می کنند. من که از اولش هم که این سایتو راه انداختم، رسمی بودنی که خیلیا اصرار داشتند رو به پوشک پسر نداشتم هم نگرفتم. اینه که نه یاد گرفتم و نه خواهم گرفت که رسمی باشم یا ی چیزو سر جای خودش بگم یا بنویسم. اصن چه معنی داره ما فکر کنیم سر جای هر چیزو بلدیم و مفهوم مزخرفی به اسم نظمو بسازیم؟ هرتی پرتی زندگی کردن چشه که نظم می سازیم؟ اصن کلا قانون سایتو هم نقض کردما! مثلا یعنی به اصطلاح خیر سرم راهبرم. راهبری
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خدایا با تو ام، حواست هست؟؟

خدایا با تو ام، حواست هست؟؟ میخواهم سرم را روی شانه ات بگذارم و دلتنگی هایم را آرام برایت ببارم و با تو بگویم از روزهایی که دستت را رها کردم و تو محکمتر از همیشه دستم را گرفتی از روزهایی که جز تو به دیگران پناه بردم ولی خودم را در آغوش امن تو پیدا کردم… خدای خوبم آغوشت را برایم باز کن بگذار تا در آغوشت غزل غزل از عشق بنویسم و نفس نفس با تو عاشقی کنم… خدایا! من زمینی میگویم و تو آسمانی گوش کن دستان پرمهرت را مهمان گونه های خیسم کن و شبنم دلتنگی ام را پاک کن و عطر لبخندت را بر
دسته‌ها
شعر و دکلمه

شعری از خودم

سلام دوستای عزیزم حالتون خوبه؟ راستش امروز خیلی دلم گرفته. تصمیم گرفتم یکی از شعرامو اینجا با صدای خودم بذارم. شما میتونید این شعرو از: اینجا دانلود کنید امیدوارم خوشتون بیاد.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سرگذشت و سرنوشت کار من در مدرسه

سلام بچهها! چطورید خوبید؟ یادتونه که من پارسال از شرایط کاریم و همکارام و خودم شاکی بودم. الان سعی کردم با وجود این که شرایط همونه که هست، خودمو تغییر بدم و سعی کنم تو این شرایط نامناسب مفید باشم و بود و نبودم تو اون مدرسه با هم فرق داشته باشه. من عاشق تدریسم. همیشه بزرگترین آرزوم این بود که معلم بشم. برای این آرزوم دلایل زیادی هست. اگرچه معمولا برای آرزوهامون دلیل خاصی نداریم. یکی از دلایلش اینه که وقتی تو موقعیت معلم قرار میگیریم، خودمون رو تست میکنیم و تواناییهای خودمون رو بهتر میشناسیم و خوبیها و بدیها، نقاط ضعف و قوت خودمون رو محک میزنیم.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یه خاطره ی جالب از من

سلااااااااام دوستان خوب و با صفای محله خودمون من میخوام یکم خاطره براتون بگم البته به درد دل نزدیک تره تا خاطره حالا من میگم دیگه دوستان من این عید که رفته بودم مشهد یک اتفاق خیلی عجیب برام افتاد رفتم یک خیابونی که یک بستنی فروشی بود و یک بستنی گرفتم . و روز بعد هم دوباره رفتم همونجا بستنی که گرفتم صاحب مغازه بهم گفت کارت معلولیتت رو بده. منم با پرسیدن چند تا سؤال ازش کارت رو بهش دادم. و اما آقا به کارت من اعتماد نکرد و گفت الآن میگم پلیس بیاد هرچی گفتم چرا به حرفهام توجه نکرد و بعد از چند دقیقه پلیس
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آخه اینم زندگیِ که من دارم؟

سلام! بعضی وقتا اونقد غمگینم که دلم میخواد اصلا زنده نباشم! بعضی وقتا اینقد روز خوبیو گذروندم که دلم میخواد اصلا تموم نشه! بعضی وقتا واسه اینکه مدرسه نمیرم غمگینم! بعضی وقتا غرق در شادیم! بعضی وقتا میترسم! بعضی وقتا احساس تنهایی میکنم! واسه همینه که میام تو اینترنتو دلم میخواد پیش همنوعام باشم! بعضی وقتا عصبی میشمو میخوام یارو رو لتو پار کنم! آخه اینم زندگیه که من دارم؟ نه! شما بگید! به اینم میگن زندگی مثلا؟ بگید چی کار کنم؟ که نترسم! تنها نباشم! عصبی نشم! احساس تنهایی نکنم! شاد باشید!
دسته‌ها
اخبار و اطلاعیه

باز هم یک اشتباه فاحش رسانه ای نسبت به معلولین در یک سریال پر مخاطب تلویزیون ایران

کیمیا… سریالی که واسش خیلی زحمت کشیده شد و مخاطب های خودشم جمع کرد… انصافا هم جدا از بعضی اشتباهاتش سریال خوبی بود ? اما #جناب_آقای_کارگردان #تهیه_کننده #فیلمنامه_نویس و #کلیه ی_عوامل_ساخت_فیلم_و_سریال. اینجانب بعنوان یک #فرد_دارای_معلولیت از شما گله دارم. و از اشتباهی که در #صدا_و_سیمای_ملی بارها و بارها تکرار شده و قلب عده زیادی از دوستانم را به درد آورده شکایت دارم. ?? . این بار هم باز در سریال پر طرفداری دیگر به نام #کیمیا شخصیتی به نام فرزانه که از اول سریال در نقش یکی از افراد مرموز و منفی ایفای نقش می کرد و چهره منفوری از خود در ذهن بیننده باقی گذاشته بود در پایان
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

حکایت این روزهای من ….

سلام حکایت این روزهای ما! نمیدونم باید از کجا شروع کنم؟ از پیگیری برای خرید خونه که تابستون براش اقدام کردم و اون موقع به ما گفتند بیا بهزیستی ثبت نام کن و هرچی ما گفتیم چقدر باید بدیم و چیزی نگفتند فقط گفتند بیا داریم خونه میدیم. ما هم از همه جا بیخبر رفتیم و بدون پرداخت هزینه ای ما رو ثبت نام کردند گفتند 2 ماه دیگه خبرت میکنیم 2 ماه شد 7 ماه و خبر ندادند تا اینکه امروز بالاخره خودم زنگ زدم و در کمال ناباوری بهم گفتند: اگر پول دادی که ثبت نام کردی اگر نه که اصلاً شما ثبت نام نکردی بهشون گفتم:
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

هیچی دیگه! همینم مونده بود که یه مودم نصیحتم کنه!

ای بابا بازم این اینترنت من چرا قطع شد پس؟ بذار برم ببینم چشه. لابد از مودمه. برم بالا سرش. خب بذار یه بار خاموشش کنم. نه اصلاً بذار از برق بکشمش. آآآآیییی یواش بابا چه خبرتهههه! این صدای چی بود؟ صدای من بدبخت بود. خب قبل از این که منو از برق بکشی اول خاموشم کن لا اقل! عجب مودم پررویی هستی! واقعاً که! تو اصلاً خجالت نمیکشی؟ این چه وضع اینترنت دادنه هاااان؟ خب به من چه؟ من که از خودم اینترنت تولید نمیکنم! خب برو یقه ی اون جایی که ازش اینترنت گرفتی رو بگیر به من چی کار داری چرتم رو زدی پاره کردی! خوبه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سلام و شاید هم ….

به نام نامی حضرت دوست که هر چه داریم از لطف اوست. دنبال پنیر پیتزا می گشتم مجتبی ، که دیدم تو لیست نوشته مجتبی خادمی طرز تهیه …!با خودم گفتم خب چه خوب چه عالی آقایون هم که امروزه دارن سعی می کنن حتی تو آشپزی هم پرچم دار باشن و خود تو داداشم داداش بسیار عزیزم باعث شدی تا اولین قدم رو جلو بذارم و بیام و با کمال تعجب ببینم این متن و این رسیپ مال یه محله س پر از نابینا و من گیج می زدم خب نابینا این نوشته های درشت به چه دردش می خوره و نابینا و کامپیوترررررر مگه میشه ؟مگه داریم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

گوشکنیها کجا رفتن!

سلام به گوشکنیهای عزیز! امیدوارم که هرجا هستید، خوب و خوش و سلامت باشید! مخاطب من اینجا اون گوشکنیهای خاصه. اون حرفه ایها. اونا که نمیشد یه روز از خواب پا بشن و سراغ گوشکن نیان. به ندرت پیش میومد که به پستی سر نزنن. کجایین؟ نه وژداناً بگید چه خبره؟ غذیه چیه؟ خب بگید ما هم بدونیم. مگه میشه شما خبر نداشته باشید که گوشکن باز شده. ههَهَه. نه. غیر ممکنه. رفتم ببینم بازدیدهای امروز و دیروز با ده دوازده روز پیش چقدر فرق داره. متأسفانه نتونستم. حیف که قبلا این چیزا رو بررسی نمیکردم. تا دو هفته پیش، اگه 24 ساعت به سایت سر نمیزدیم، بعد از
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

پارازیت یا از هر دری سخنی!

ضمن درود فراوان و عرض ادب! از دیروز به فکر دوستی افتادم و هرچه تلاش کردم شماره اش را پیدا نکردم، امروز تصمیم گرفتم این پست را بزنم تا شاید یعقوب سرچامی را پیدا کنم، راستی این پیام های باحال ایرانسل مرا به فکر انداخت تا بتوانم بیشتر با خطوط ایرانسل و شماره های واتساپ ارتباط بگیرم و سرگرم شوم، من ده روز فرصت داشتم تا به اندازه دویست هزار تومن با دوستانم حرف بزنم، راستی چند روز پیش یه گروه در واتساپ ساخته بودند که اسم زیبایی نداشت و همگی انصراف داده بودند، من از عصر چهارشنبه به شماره های انصرافی زنگیدم و تحقیق کردم که رئیس این
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آرزوهای ساده و برآورده نشده عباس یگانه

سلام به همه گوشکنیهای عزیز. خوبید؟ بهتون خوش میگذره؟ امروز میخوام باهاتون درد دل کنم و از آرزوهای برآورده نشدم بگم. من این شجاعتو از شما یاد گرفتم، وگرنه هیچوقت این جرأت رو نداشتم. که آرزوهامو به کسی بگم. یکی از آرزوهای من اینه که چنتا دوست داشته باشم. دوستایی که منو درک کنن و نگاه منو بفهمن. دردای منو رو حساب حماقت یا ضعف یا یا خامی نذارن. آرزو دارم که چنتا دوست داشته باشم که بتونم هر چند وقت یه بار ببینمشون و دور هم جمع بشیم و یه قدمی با هم بزنیم و با هم گپ بزنیم. هم بحثهای جدی اجتماعی و عقیدتی بکنیم، هم بگو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

کاش، سال دیگه، این موقع، کلا یادم رفته باشه!

بعله. دلم میخواد که بنویسم که هیچ وقت هیچ چیزی رو واسه نوشتن، مانع خودم ندونستم و حقیقتا نتونستم بدونم. حدودا یک سال پیش بود که عده ی کمی تارنمای گوشکن رو به فیلترینگ به قول خودشون گزارش دادند و مسدود شدن موقتیش رو پیروزی قلمداد کردند. شب قدر، با تمام خاطرات خوشی که طی سال های گذشته واسم داشته و یکیشو سال قبل، قبل از اینکه از سایت برداشته بشه خوندید، از همون سال قبل، واسم مصادف شد با زمان زورگیری افراطی های زیراب‌زن. والا ی محله ی منسجم آموزشی تفریحی که نابینایانی با هزینه ی شخصی برپاش کرده بودند، زورگیری هم داشت. نه مگه؟ من وقتی نمیتونم