سلام. نمیدانم الآن کجای این کره ی خاکی هستی، اصلا نمیدانم هرگز این نوشته را خواهی خواند یا نه. فقط امروز بعد از سالها، عجیب دلتنگت شدم و خواستم ساده و خودمانیتر از همیشه با تو حرف بزنم. آری! تو! تویی که شاید حتی نامی هم از من در خاطرت نباشد، اما تو همیشه با من بودی، درونم بودی. اگر بخواهم از سالهای بی تو بگویم که چگونه گذشت، بغضم را فرو میخورم، آه حسرتی میکشم و فقط میگویم… گذشت… میدانی؟ من در طول این سالها، طبق گفته ی تو، هر روز بزرگتر و پخته تر شدم. اما هرچه پخته تر شدم، بیشتر جای خالی ات را در لا
Tag: درد و دل
به نام خدا سلام.خوبید ایشاالله؟دماغتون چاقه؟ اوضاع و احوالتون خوبه که؟ خب خدا رو شُکر. بچه ها گفتم امروز یه کوچولو درباره چیزهایی که با اعصاب آدم بازی میکنه,باهم دیگه حرف بزنیم. یه چیزی مثل قضاوت کردن یا منت گذاشتن. یا نگاه هایی پر از حرف,که به زبون نمیاد. یا از غرغر کردن اطرافیان یا از تهمت زدن و حتی از بدقولی و یا بد عهدی از صدای بلند تلویزیون یا موسیقی از صدای بوق ماشین ها از سر و صدای بچه ها از امر و نهی شدن از نادیده گرفته شدن از فکر کردن به چیزهایی که توی زندگیت وجود نداره مثل آرامش,مثل پول,مثل سلامتی و خیلی موارد
بچهها سلام. قربون همهتون برم. ما که ماه رمذون باهامون کوفت شد. زن برادرم که قبلً گفته بودم سرطان گرفته بود شب جمعه ساعت یک بعد از نصف شب از دنیا رفت. اول سرطان ریشه در سینه اش دوانید سینهشو که در آوردند به رحم زد. اونو هم که در آوردند به دوتا ریه زد و ریه هاش آب آورد. دیگه نگم چقدر استخونهاشو سوراخ میکردند که لوله های کلفت از آن میگذروندند تا به ریه اش برسه تا بشه هر از مدتی آب ریه هاشو خارج کنند. شما وقتی آب میخورید اگه نیم قطره آب در ریهتون بره چقدر زجر میکشید و سرفه میکنید تا در بیاد. حالا
با سلام بر یکایک عزیزان. وقتی هیچ ارگانی به فکر ما نیست, وقتی هرکسی به فکر خودش و فقط خودش هست, وقتی از ناله های هم به جای فکر چاره اندیشی برای هم غش و ریسه میرویم, وقتی هرچه دست دراز کرده از هم استمداد میطلبیم, به جای دست گیری از هم, دست همدیگر را دور می اندازیم, باید از اینها بدترها هم انتظار داشته باشیم. آری, غولیبه نامِ«اعتیاد» که حتی از فولاد هم گذشته, مگر ما که هستیم؟ از ما هم میگذرد. نابینای معتاد, در شیراز را من زیاد میشناسم. و با یکی از آنها رفیقِ صمیمی بودم. در غالبِ سرگذشتش, عللِ اعتیادش, و مشکلات عدیده اش بعد
سلام. یادمه وقتی درد و دلهام رو نوشتم یک سال پیش تو روز تولدم بود توی face book نوشتم. شما که این همه پست و متنهای سنگین میخونین یه چند دقیقه هم به حرفهام گوش کنید. حرف که نمیشه گفت شاید درد و دل. من هومنم. هومن لطفعلی. بعضی وقتها میگن زندگیت رو هیچوقت بلند بازگو نکن آدمهای روی زمین دنبال سوژه کردنن برای تفریح کردنشون. اما من مینویسم. شاید کسانی باشن که واقعا درک کنن شرایطت رو. انقدر دلم پر هست که حتی نمیدونم دارم کلمه هام رو درست میگم یا غلط. دارم درست تایپ میکنم یا نه. بذارید به پای اینکه حالش خوش نیست. دلش بدجور پره.
با درود به هم محله ای های گرامی و بزرگوار، منم اومدم تو محلتون امیدوارم برای منم اینجا جا باشه و منو تو گروهتون بپذیرید. منم با اولین پستم اومدم یعنی تقریباً اولین چون یه بار خواستم پست بذارم تبدیل به کامنت شد، خوب بگذریم گذشته ها گذشته، هرگز به غصه خوردن، گذشته برنگشته. راستش این پست رو یه جوری بعضیا از من شنیدن. ولی خوب خواستم با یه خاطره ی کوچولو شروع کنم. دوستان ما ایرانی ها هیچوقت حالت اعتدال رو نگه نداشتیم. یعنی بعضیا یا از اینور بوم افتادن و بعضیا از اونور بوم. به قول وزیر مختار انگلیس که در زمان قاجار در ایران بودند می
اگر بهتر از این نمینویسم مرا ببخش. مرا ببخش که واژه ها به فریادم نمیرسند. فریادی که غیر از خودم به گوش کسی نمیرسد. شرمسارم که چه بنویسم. درد و دل یا حرف دل نگرانم. نگران. نگرانم این دل نوشته به مذاقت خوش نیاید. آن وقت چه کنم. چه کنم که تو دیگر دل نوشته های مرا نمیخوانی هیچ میدانی چه حسی دارم. نه. نه. به خطا رفتی این همه عجله برای چه. به کجا چنین شتابان. آرام باش. اندکی درنگ کن در می یابی. شکیبا باش خواهی دانست. با من بیا. فقط آرام. خیلی آرام. آن قدر آرام که کسی متوجه حضورت نشود. فقط بگو. شنا میدانی یا
دستهها
از ناخواندنی های من
دستهها
نذر بازگشت
سلام خدمت همه هم محله ای ها این اولین پست من هست . درسته که به جذابیت شما با سابقه ها نمینویسم ولیکن شما اگه روحیه بدید ما تازه کارها هم راه می افتیم امروز وقتی از دانشگاه اومدم نمیدونم چرا ولی گفتم یه پستی باید بذارم خلاصه کلی لپتابم رو ,بالا پایین کردم تا به یه دست نویسم رسیدم گفتم شاید مناسب باشه برای خونده شدن تو محله راستی اگه افتخار دادید و خوندید نظر بدید خوشحال میشم خب بریم واسه خوندن . . . یادت هست روزی که چشمانم را نذر بازگشتت به قربانگه ندیدن بردم ؟نمی دانم حال قلبم را میپرسی یا حال روزگارم را راستش
سلام. سلامی به این گیجی ویجی رفتن من برای پیدا کردن گوشیم. آخه فکر کردم یه پیامک واسم اومده که دیدم نیومده بود. خیلی وقت پیش بود که یه مطلبی راجع به محرک های غیر واقعی توی اینترنت میخوندم. مثلا وقت هایی که گوشیتون توی جیب تون یا به کمربند تون هست و فکر میکنید داره ویبره میزنه. بعد که درش میارید میبینید خبری نیست. یا مثلا شنیدن یه صدای اشتباهی. دقت که بکنید میبینید این اتفاق ها بیشتر مواقعی که منتظر کسی یا چیزی هستید میفته. مثلا من خودم هر وقت توی مینیبوس از زرینشهر به اصفهان یا بالعکس میشینم و میخوام دو دقیقه کپه مرگما بذارم هی
درود. به قول دوستم لیلی که در توصیف صحنه ای می گفت: “شکلک حلقه زدن اشک توی چشم ها و زار زار گریه کردن ها!” . آخییییش. ای دنیای نامرد. چه قدر تو کوچیکی که به اندازه مسافر های خودت هم جا نداری! ازت بدم میاد. بی رحمی مثل مسافرات. اصلاً شاید مسافرات بی رحمی رو از خودت یاد گرفتند. آره. شاید چیه؟ حتماً همین طوره. متاسفانه طبق خبری که چند لحظه پیش به دستم رسید, متوجه شدم که عماد و رضا از محله ما رفتند. چه زود دیر می شود گاهی! قضیه از این قرار بوده که یک شهرام نامی توی محله ما ی خونه فکسنی رو با
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون اگه بخوااییم به مشکلاتی که نابینایان در رفتار هاشون دارند بپردازیم خیلی زیاده، هدف من و بقیه دوستان از نوشتن این مطالب این نیست که شخصیت کل نابینایان را زیر سوأل ببریم اما هشتاری برای کسانی که با کاراشون شخصیت همه را زیر یک علامت تعجب بزرگ برای بینا ها میبرند. یک مشکلی که اکثر نابینا ها دارند در غذا خوردنه که وقتی دقیق میشیم در جمع های خودمونی راحتند اما در مجامع عمومی به علت این که بلد نیستند بعضی غذاها را بخورند از خیر آن میگذرند، مثلا تمیز کردن مرغ و خورد کردن آن !! یا هنگام خوردن که
دستهها
یادداشت نهم آبان 90
درود. بشینید ریلکس که یه کم باهاتون حرف دارم. همهش هم که نمیشه مطالب آموزشی گذاشت. یه قدری هم از خودم واستون بگم. امروز در راه برگشت از دانشگاه به خونه، با یک مشاور محترم مدارس، آشنا شدم که مرد بسیار متینی بود و من رو تا فولادشهر رسوند. یه آقا پسر نوجوان خیلی خیلی گل و با معرفت هم داشت که اونم واقعاً پسر با حال و با مرامی بود. حتی به من پیشنهاد کرد واسم کتاب هام رو ضبط کنه. بسیار با ادب بود و آرام. سنجیده حرف میزد و در موقع مناسب. درک بالایی از مسایل داشت و بیشتر گوش میداد تا حرف بزنه. به این