قصه کوکو، 30. پیش از باز شدن پنجره کوکو حس میکرد بدتر از این نمیشه ولی بعد از اون فهمید که اوضاع میتونه از بد هم بدتر باشه. با باز شدن پنجره راه عبور هوا باز شد ولی راه موارد دیگه هم باز شد. خفاش و زهر کلامش یکی از اون موارد بود. کوکو با تمام وجود سعی میکرد ندیده و نشنیده بگیره ولی در شرایط موجود گاهی این کار واقعا سخت میشد. با باز شدن راه ورود و خروج آدمها تقریبا همیشه داخل سالن نیمه ویران حاضر بودن و در نتیجه ساعتنشینهای خونه زمان تقریبا هیچ مهلتی برای انجام آزادانه کارهایی که باید انجام میشدن نداشتن. شاگرد
Tag: دزدی
دستهها
“چهار راه رسالت”
امروز صبح جمعه خسته از تکراری های هفته تصمیم می گیرم برای پیاده روی به چهار راه رسالت بروم. روزهای جمعه پاییزی خلوت است و معمولا در چنین روزی که باد شدیدی هم می وزد به ندرت ماشین یا آدمی آنجا می توان یافت. افکارم سخت به هم ریخته است. دلم می خواهد برای یکبار هم که شده است از وسط چهارراه دور میدان را پیاده بروم. از خیابان فرهنگ به راه می افتم و ذهنم را از تمامی افکارم پاک می کنم. چند جا پایم در چاله ای می رود و درد می گیرد اما نمی خواهم حتی به درد هم توجه کنم. بعد از فرهنگ به راست
دستهها
یادداشت امروز
سلام بچه ها دیشب مجموعه ای از مواد چرخ شده ی خامی که بعد از پخته شدن به غذای بسیار خوشمزه ای تبدیل می شد رو با هم قاطی کردم و نتیجه ی پیاز به اضافه آرد نخودچی به اضافه تخم مرغ به اضافه گوشت دو بار چرخ شده ی تازه ی گوسفندی به اضافه روغن به اضافه زردچوبه به اضافه فلفل سیاه به اضافه فقط کمی نمک به اضافه نعنا به اضافه رب گوجه، بعد از ورز داده شدن و شکل داده و گرفته شدن و پخته شدن، یه کباب شامی توووووپ شد. بعد از اینکه کمی هم سیب زمینی خریدم و شستم و پوست کندم و ورقه