خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

مغزم کاملا خر شده

مغزم کاملا خر شده. دقیقا خر. از هیچ و پوچ، هیچ و پوچ می سازم و اصلا چرا بسازم؟ خودش هست. فقط مرور میکنمش. هیچ رو. پوچ رو. زندگی خوب و شاد و مزخرف بی معنی رو که خیلی مسخره و خوبه. آخه بچگانه هم هست و من این بخشش رو می دوستم شدید. خوبه. همه چی خوبه. از چیزی گلایه ندارم. ی کمی دارم بلند بلند فکر میکنم. همین. چقدر همیشه هر وقتی که خصوصا قبل از خوابم به اشتباه هام پی می برم لذت می برم. از این که وقت هایی مث همین اوقات قبل از خواب هست که آدم میتونه از بیکاری فکر کنه و به
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

عزیزم از من نترس. من لو‌لو خور‌خوره نیستم. هرچی میگند دوروغه!

سلام. بزن قدش. چاکریم. خداییش از من نترس دیگه! به ویژه اگر دانش‌آموزی، از من نترس. اگه جایی خوندی یا شنیدی که من مغرورم، از من نترس. اگه دیدی از مزاحمت های تلفنی و پیامکی شب و نصفه شب که مردم واسم درست می کنند مینویسم، از من نترس. اگه اسکایپم اکثر وقت ها در دسترس نیست، از من نترس. من برعکس اون چیزی که توی کله ی کوچکولوت میگذره، ی جوان شوخ و شنگ و شادم. من اگه جواب بیشتر این بزرگتر ها رو نمیدم، حتما حقشون هست. اگه با همه کسی کوک نمیشم، حتما حقشونه. تو فرق میکنی. این آدم های گنده خودشون میتونند از پس کاراشون
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

زندگی خیلی بدریخت، ناعادلانهست

ما که هر وقت همیشه هر چی گفتیم و نوشتیم گذاشتند پای بدبینی‌مون. هی گفتند زندگی با چشم های بسته خوبه. هی گفتند خدا رو شکر کنید که شما خیلی از چیز ها رو نمی بینید. هی گفتند شاید مصلحت خداوند بوده. حتی اکثر همنوع های من هم که خودشون نابینا هستند بهم میگند نباید سخت گرفت و اتفاقا هرچی نگاه می کنم می بینم انگار اون نابینا هایی که مث من نیستند و خوابند بیشتر برد کردند. اون ها چون زندگی رو سخت نگرفتند، هم ازدواج کردند، هم ی شغلی دارند، هم زندگی دارند و هم روزگار رو هر طوری شده میگذرونند. من چه کار کنم که نمیتونم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

حس بی اسم

دوباره تو و من و نوشته های چرت و پرتم. همان ها که فقط خودم می فهمم و خودت. همان ها که نوشتنشان نتیجه ی تجربه ی با تو بودن است و حالا قرار است، پیکسل پیکسل بشود بنشیند روی یک سری چشم، و سمپل سمپل بشود برود در یک سری گوش. چشم ها و گوش هایی که شاید خواندن و درک این نوشته برایشان سخت باشد و وقتگیر. وقتی با من قدم می زنی، چه خوش است که زنجیروار وصل و وابسته می شوم به تو و دست هات. عصایم را جمع کرده ام و به امانت به زباله‌دان لحظه ها سپرده امش تا بعدا که متأسفانه حضورت
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دیروز تا حالا بر من چه گذشت؟

سلاااام. اولش اینترنتم داره ته میکشه. سه تا اکانت چهارده ساعته تمام کردم و بازم کافیم نیست. نمیدونم این چه محدودیتیه که ساعتیش کردند اینترنت را. آخه یا حجمی یا ساعتی. تکلیف ما از نظر من هنوزم روشن نیست. دکتر توکلی هم طی نامه ای که به مرکز محاسبات زده بودند نشد توافق درخور ما رو از اون مرکز جلب کنند. خوب. بگذریم. به هر حال من دیروز که سه شنبه باشه یعنی 26 دی رفتم آموزشگاه نابینایان سامانی و بعد از معطلی به علت مشغله مدیر، یه دستی سر و گوش یکی از کامپیوتر ها کشیدم که به نظر میرسید چیزیش نباشه. بعدش یه ناهار با دوق یخ
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

محرک های دروغین پارسآوا امتحاناتم خونه جدیدمون ام اس گسترش محله نابینایان

سلام. سلامی به این گیجی ویجی رفتن من برای پیدا کردن گوشیم. آخه فکر کردم یه پیامک واسم اومده که دیدم نیومده بود. خیلی وقت پیش بود که یه مطلبی راجع به محرک های غیر واقعی توی اینترنت میخوندم. مثلا وقت هایی که گوشیتون توی جیب تون یا به کمربند تون هست و فکر میکنید داره ویبره میزنه. بعد که درش میارید میبینید خبری نیست. یا مثلا شنیدن یه صدای اشتباهی. دقت که بکنید میبینید این اتفاق ها بیشتر مواقعی که منتظر کسی یا چیزی هستید میفته. مثلا من خودم هر وقت توی مینیبوس از زرینشهر به اصفهان یا بالعکس میشینم و میخوام دو دقیقه کپه مرگما بذارم هی