خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

حرف های نسیم

دیشب دلم گرفته بود. هوای بی تو بودن به اجبار وارد ریه هایم میشد! راه فرار نداشتم، ناگهان فکر بازی با نسیم به سرم زد. بی حال و دل تنگ پنجره را گشودم و به اارامی دستی برایش تکان دادم و با صدایی خسته صدایش زدم: لبخندی زد و از لای پنجره وارد شد.. دست نوازش خود را با مهربانی بر صورتم کشید.. پرسید: باز چه شده؟ باز که دل تنگی؟ همین دو جمله کافی بود تا قفلی را که مدتها بر بغض گلویم زده بودم، در هم بشکند.. در این هنگام باران هم به جمع ما پیوست، حال من بودم و باران و نسیم… خود را به لطافت
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خاطراتی از جنس شب! . بخش دوم:

سلامی با عطر و طعم و گرمای یک فنجان قهوه داغ در این شب سرد زمستانی, تقدیم به شما دوستان هم محله ای. امشب با قسمت دوم خاطرات و تجربیاتم در خدمت شما هستم… سراپا خیس بودم و تمام بدنم از شدت ترس و سرما و شاید هم شرمندگی بخاطر دعوایی که در مدرسه به راه انداخته بودم میلرزید. معلم مرا روی یک صندلی نشاند و یک لیوان چای گرم دستم داد و گفت: همینجا منتظر باش, به مادرت تلفن کردم و بهش گفتم سریع بیاد ببردت خونه. از خانه ما تا مدرسه راه زیادی نبود. پیاده با قدم های معمولی میشد ظرف 2 یا 3 دقیقه این راه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

وضعیت تون چطوره خوبید که ان شا الله؟

سلام و سلام و بازم سلام خدمت همگان بازم مثل همیشه در ابتدا براتون آرزوی حال و احوال خوب و خوشی رو آرزو دارم و ان شا الله که روزگارانتون بر چرخ مراد بگرده و بچرخه و باز بچرخه و بگرده ولی شما سرگیجه نگیرید و نگیرید و نگیرید و بجاش استوار و پایدار و سربلند باشید و بمونید و بازم باشید و بمونید تا آخر آخر آخرش … خب راسیاتش این بار غرض از مزاحمت ندارم یعنی مثل همیشه مراحمم خخخخخ ولی از اول اولش که بخوام براتون تعریف کنم اینه که من از وقتی وارد فضای مجازی اونم از مدل واتس آپ شدم, اولین چیزی که برام
دسته‌ها
شعر و دکلمه

تنهایی

به نام خدا قبلا یه متنی نوشته بودم که هرگز آخرین جمله اون رو تکمیل نکردم دوست داشتم در محله هم بزارم این متن رو که بر اساس زندگی خودم نوشته امش پس تقدیم به دوستان پر احساسم     سلام تنهایی… من  , آره من  ,دقیقا خود من. چشمام سیاهی ابری بارانی رو برای همیشه تا ابد برام رقم زده. دلم اتاق تنهایی رو برام تا آخرین روز دنیا اجاره کرده. بای بای, آره بای بای, به امید دیدارت بینایی چرآ , باز چی شده , چرا به هم ریختی من  , آره من  ,دقیقا خود من. یه ابر گنده سیاه شدم برا خودم. کلی بارون دارم می
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

باز هم نوشتم

سلام دوستان عزیز یه نوشته کوتاه نوشتم شاید تلخه و کوتاه ولی نوشتم اگه دوست ندارین فرکانس  منفی بگیرین و همش دنبال افراد مثبت هستین نخونین ولی اگه می خوایید حس من رو درک کنید بخونید لطفا اگه خواستین نظر ندین ولی …   آخ که دلم یه سوز سنگینی رو تجربه می کنه و رگبار باران بر اون سیلی میزنه. گویی یه کوه بزرگی جلویی نور خورشید رو از من گرفته اما نه سایه هم نیست انگار یکی خورشید رو دزدیده آره ببین تاریکی مطلقه نکنه ماه رو هم دزدیدن اما نه انگار خدا آره مهربانترین کس تصمیم گرفته دیگه نور خورشید و ماه از زندگیم خارج بشه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

از تو که می نویسم

از تو که می نویسم، تمام وجودم معطر می شود از بوی خوش اندیشه های تو. درست مثل عطر تنت که گویی همه مشکهای دل انگیز هستی را در تو خلاصه کرده اند. از تو که می گویم دهانم پر می شود از باران، از عقاقی از یاس و شکلاتی می شود طعم حرفهای من درست مثل صدای ناز تو که طنین زندگی بخشش هر صبح در این گنبد دوار می پیچد. از تو که می خواهم بنویسم، واژه ها، این موجودات عبوث کم تحرک، چه شوقی دارند برای گرد هم آمدن و بیان نامت که زیباترین شاه بیت ترانه های من است. پس بگذار من نیز هم صدا
دسته‌ها
شعر و دکلمه

لبخند بزن, تقدیم به رهگذر عزیزم که احساسم رو غلغلک داد

لبخند بزن تمام زندگی ام را میان همین منحنی پنهان کرده ای… لبخند بزن و با هر لبخندت زندگی تازه ای به من ببخش بگذار تمام غمهایم را به دست خاطرات دور دستی بسپارم که دست هیچ کس به آنها نمیرسد و اشک هایم را دانه دانه روی شانه های باد رها کنم تا دورشان کند از مسیر زندگی ام… دور… دور… و باز هم دور تر لبخند بزن که با لبخندت پروانه ها در آسمان آبی عشق به پرواز در می آیند و چکاوک ها آواز مستانه سر میدهند… لبخند بزن تا ریه هایم را از عطر لبخند هایت لبریز کنم و در این هوا تمام عاشقانه هایم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دل نوشته ای کوتاه از خودم

به نام خدا دوستان یه دل نوشته نوشته بودم گفتم با  شما به اشتراک بذارم البته لطفا برداشت منفی نکنید ها کمی دلم گرفته بود همین و نوشتم بریم سراغ نوشته … ای جان تو تنها دارایی منی ولی دیگر نمی خواهمت آزادی برو . برو و دیگر در این تن تو را نیاز نیست. برو که دیگر مرا طاقت داشتنت نیست . برو که سنگینی قدمهایت از من دور شود برو و جسم مرا به بودنت نیاز نیست و جسمم به آرامشی در سینه قبرستان می اندیشد آری ای جانان این جان از من بستان که دیگر مرا هیچ سود در آن نیست می خواهم در اقیانوس آسمان
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دل نوشته، تغییر

یه وقتی یه جوری میشه که باید خودتو بسپری به دست سرنوشت. بذاری مثل یه قایق تو رو با خودش ببره به هر کجا که خواست. یه وقتی دیگه نمیتونی خودت پارو بزنی. فقط میتونی یه جهتی رو انتخاب کنی و سر قایق رو به همون سمت بچرخونی. گاهی هوا آفتابیه و قایقت بی صدا تو رو میبره. بی صدا و یک نواخت. یه وقتهایی هم هوا ابری میشه؛ طوفانی میشه؛ قایقت به هر طرف میره؛ و تو کاری ازت ساخته نیست. هر لحظه آرزو میکنی کاش همین حالا همه چیز به حال اولش برگرده اما…. باید آماده باشی. هر لحظه ممکنه نیاز بشه بقیه راه رو شنا کنی.
دسته‌ها
اخبار و اطلاعیه

نام برنده ی این مسابقه، در آخرین کامنت همین پست اعلام گردید. میلاد امام رضا مبارک باد. مسابقه ی خاطرات شهر آفتاب

آمدم ای شاه، پناهم بده. خطِ امانی ز گناهم بده. ای حرمت ملجأ درماندگان. دور مران از در و راهم بده  .     سلام به همه ی هم محله ای های عزیز و دوست داشتنی. خوبین؟؟ چه خبرا؟؟ بچه ها کیا مشهد رفتن؟؟ کیا هنوز نرفتن و با شنیدن صدای نقاره دلشون پر میکشه سمت حرم؟؟ کیا سقاخونه و پنجره فولاد رو  از نزدیک دیدن و کیا هنوز هم که هنوزه دلشون یک جرعه از آب سقا خونه میخواد؟؟ خوب، همه ی اینا و هرچی تو دلته واسه امام رضا بنویس از خاطرات سفرت به مشهد بگو و دلنوشته بنویس اگر خواستی این یه مسابقه هست به مناسبت
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

تو خواهی آمد

وقتی سایه ی سیاه شب روی اتاقم سنگینی میکند وقتی تمام اتاقم از نبودنت پر شده وقتی تمام چیزی که از تو برایم مانده یک مشت خاطره ی شیرین است وقتی خودت هم میدانی نبودنت عجیب کلافه ام کرده دیگر وقتش است وقتش است که به خاطراتمان پناه ببرم و اتاقم در مردادیترین گرما شبی بارانی را تجربه کند منت آسمان را نمیکشم ابر چشمهایم به اندازه ی کافی بهانه برای باریدن دارد سر روی شانه ی تنهایی ام میگذارم و میبارم آنقدر میبارم تا خدا هم دلش برایم بسوزد و صبح که بیدار شدم ببینم قاصدکی برایم پیغام آورده: در یک غروب سرد پاییزی از همان غروبهایی که
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آرام عاشقت هستم

چقدر دور شدی از من آنقدر که دیگر به خوابم هم نمی آیی آنقدر که دیگر مدتهاست غزلی برایت ننوشته ام غزلی عاشقانه با شاه بیت چشمهایت و مقطع آغوشت… دیگر شبها به شوق دیدن خوابت چشمهایم را نمیبندم و تمام روزم را به تو فکر نمیکنم دیگر هر شبم شب یلدا نیست… من آرام شده ام… اما هنوز عاشقت هستم… دیگر از تب و تاب آن روزها خبری نیست من آرام عاشقت هستم خیالت را یک گوشه ی امن میان حریر نازک احساسم پنهان کردم تا دست هیچکس به آن نرسد… تو دیگر مال خودم شدی تنها برای من حتی اگر دیگر کنارم نباشی… امید زندگی ام!!! دیگر
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خدایا با تو ام، حواست هست؟؟

خدایا با تو ام، حواست هست؟؟ میخواهم سرم را روی شانه ات بگذارم و دلتنگی هایم را آرام برایت ببارم و با تو بگویم از روزهایی که دستت را رها کردم و تو محکمتر از همیشه دستم را گرفتی از روزهایی که جز تو به دیگران پناه بردم ولی خودم را در آغوش امن تو پیدا کردم… خدای خوبم آغوشت را برایم باز کن بگذار تا در آغوشت غزل غزل از عشق بنویسم و نفس نفس با تو عاشقی کنم… خدایا! من زمینی میگویم و تو آسمانی گوش کن دستان پرمهرت را مهمان گونه های خیسم کن و شبنم دلتنگی ام را پاک کن و عطر لبخندت را بر
دسته‌ها
شعر و دکلمه

پرواز تا زندگی

سلام دوستان امیدوارم که حالتون خوب باشه و هر جا که هستید شاد باشید. در این پست می خواهم یکی از دل نوشته های خودم که اخیرا گفته ام را برایتان بگذارم. امیدوارم که خوشتان بیاید. این روزا دلم گرفته حالم بس عجیب است می خواهم دل رو به دریا به زنم تا کمی حال پریشانم دگرگون شود این روزا درونم تیره است شبیه حسرت گل شبنم و همچو برگ های زرد پاییزی که روزی به ما نفس هدیه می دادند این روزا بی خبر از چشم های تو پنجره دلم بسته است و اینجا کنار ساحل از دوریت بغض کرده ام این روزا تو دفتر شعرم چشمای سیاه
دسته‌ها
کامپیوتر

آموزش تبدیل فایلهای اجرایی به یکدیگر با برنامه ی AbyssMedia MSI to EXE Compiler

بعله من اجرایی هستم. چی میگی بذار یه سلامو احوال پرسی کنم با هم محلیهام. نه من اجرایی هستم. خب که چی؟ چی هستی؟ عزرائیل. ببین عزرائیل جونم عزیز دلم من جوونم هزارتا آرزو دارم یه کم دیگه بهم فرصت بده گناه دارم به خدا. ای بابا. میگم اجرایی هستم مگه تو گوشات مشکل دارن. بابا اجرایی. اجرایی. آخه یه لحظه فکر کردم واقعاً عزرائیل هستی. واقعاً ترسیدم. آهان نکنه یکی از اعضای قوه ی مجریه هستی. یا مجری رادیو تلویزیون خب منو هم ببر تو صدا سیما دیگه. به یه دردی بخور. نه. من اجرایی هستم. یعنی مدیر اجرایی هستی آیا؟ نه. آهان معاون اجرایی هستی لابد. چند
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

بخواب آروم مهرداد

سلام دوستان بدون مقدمه می خوام بنویسم. اصلا نمی دونم اسمش رو چی باید بگذارم؟! همین حوالی روز های بهاری دیگر چشمت رو بستی ولی این بار به حق بود به حق از این سرای بی رحم که درونت را می سوزاند و غصه های درونت بوی فریاد می داد یک فریاد بی صدا بر سر آدم های انسان نما آنانی که در این دنیا از عشق شتاب می جویند اما زهی خیال باطل کجاست این عشق؟ در دنیایی که آدمیانش همدیگر را به تکه نانی می فروشند جای تو نیست هنوز یادم نرفته روز هایی که با پشتک هایت گوشه چشم خیلی ها رو خیره می کردی ولی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

پدرم شرمنده ام

و خدایی که در این نزدیکیست بار ها و بار ها نوشته ام, از همه کس و همه چیز, از کوه و جنگل و دریا, از درخت توت و زاینده رود, از عابرانی که چه بسیار از عرض خیابان ردم کرده اند, از خاطرات کودکیم, از خرید یک بستنی, از خرابی لپتاپم, از صدای جیک جیک گنجشکان, از بی رنگ ترین غم هایم تا پر رنگ ترین شادی هایم و …. و …. و …. ولی چه کم برای تو نوشته ام پدرم! واقعیت جز آن شکایت نامه پر سوز و گداز خود خواهانه ای که یکی دو سال قبل برایت نوشته ام در نوشته هایم گم شده ای!
دسته‌ها
شعر و دکلمه

پدر، تکیه گاه وجود

سلام دوستان امیدوارم که حالتان خوب باشد. در این پست می خواستم دل نوشته دیگری از خودم با نان «پدر، تکیه گاه وجود» را برایتان بگذارم. وقتی نام تو در گوشم طنین انداز می شود به یاد روز های خسته ام می افتم روز هایی که گریه هایم با لبخند مهر تو به فنا می رفت و دستان گرمت مرا شیفته ی عطر وجودت می کرد و با باران مهربانت و عطر نوبهارت سبزه می زدم و تو در میان آغوش تنگت نفس هایت را با من قسمت می کردی تا دیگر دلم احساس تنهایی نکند و حال سال هاست که با تکیه گاه وجودت زندگی می کنم و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

باران احساس

سلام به هم محله ای های گلم امروز دلم خیییییلی گرفته اونقدر که حتی محله هم نیومدم اما الآن یه دل نوشته آوردم که امیدوارم بدتون نیاد نگاه کن! میبینی احساسم را که قطره قطره روی گونه ام میچکد؟؟ و من همین احساس را شعری ناب میکنم تا هر وقت آمدی به فنجانی پر از غزل مهمانت کنم و تو بنوشی به سلامتی تمام نبودنهایت به سلامتی تمام جاهای خالی که هرگز دور از تو پر نشد بنوشی و ماندنت را تا همیشه در گوشم زمزمه کنی و من هم دیگر برای همیشه باران احساسم را بر شانه هایت غزل غزل بسرایم
دسته‌ها
شعر و دکلمه

هوای معشوق

سلام دوستان عزیزم امیدوارم که حالتان خوب باشد و هر جا هستید لبتان خندان باشد. در این پست باز هم می خواستم دل نوشته ای از خودم با نام «هوای معشوق» را برایتان بگذارم. امیدوارم که خوشتان بیاد. هوای معشوق هوا ابری است آسمان را می گویم که با من حرف می زند گویا با خود نسیمی آورده است اما من را در طلب این سوغاتی وا می دارد شاید از جانب یارم باشد اما نسیم آمدنش را از جانب باران معنا می کند و من در حسرت پیغام دوست زانو زده ام وقتی باران بارید، تمام قطره هایش حرف می زدند کنجکاو شدم هر قطره ای که بر