سلام بر عید. سلام بر بهار. و سلام بر تویی که تجلی خدا بر خاکی! امید که نوروز امسال، آغازی نو در دفتر عمر عزیزت باشه! عید 1402 بر همگی شما مبارک! سال کهنه هم با تمام قصههای تلخ و شیرینش رفت و تموم شد، و حالا دیگه ازش فقط یک دفتر خاطره باقی مونده، و البته یک دسته یادگاری رنگارنگ. طبق روال هر سال و هر مناسبت، این بار هم نوروز بهانهای شد برای دورهمی بچههای محله در یکی دیگه از هاتگوشکنهای آشنای محله نابینایان، که قدم حاضران به روی چشم و جای غایبها خالی، خیلی خوش گذشت! ماجرایی بود بزم نوروز این بار
Tag: دورهمی
سلااام سلااام سلااامدوستان این محله ای و اون محله ای و حتی بدون محله ایخوبید یا چطورید آیااا؟اگر از احوالات ما بپرسید که بسی بسیااار عالی می باشیم اونم در حد فرا تیم ملیالآن هم تصمیمم بر آن است که از اول اول اولش براتون بنویسم و خب اگه هم خیییلی زیاد شد دو حالت داره یا همه رو یه جا کُلهم می نویسم شما هم یه جا کُلهم می خونید یا حالشو ندارید نمی خونید یا اینکه منم حالشو ندارم یه جا کُلهم بنویسم بخش بخشش می کنم و در چند پست براتون می نویسم که خب خخخخخ دیگه اینکه بقیه پست ها نوشته بشه هم بستگی به
دستهها
طرز تهیه پاستا آلفِرِدو
یکی از چیزایی که همیشه بعد نابینایی توی ذهنم مرورش میکردم آشپزی بود. مگه شدنیه خدای من. همیشه توی این بده بِستون هایی که در ذهنم با خودم داشتم، میگفتم من نمیتونم. تازه نابینا شدم و برام قطعا سخته و نه میتونم و نه احساس نیاز دارم بهش. سوالات زیادی داشتم؛ ترس و استرس عجیبی باهام بود. توی تیم تاک بارها پیش میومد زمانی که با بچه ها صحبت میکردیم، احمد مشغول آشپزی بود. من خیلی سعی میکردم بی اینکه ازش سوالی بپرسم به کاراش توجه کنم. چرا انقدر بی استرس داره هم آشپزی میکنه و هم با ما حرف میزنه. خب احمد هم نابیناست. تو چرا هی
سلام خدمت همه دوستان عزیز و بزرگوار. امیدوارم همگی در سایه ایزد منان خوب و سلامت باشید. بی مقدمه بریم سر اصل مطلب. چهارشنبه ظهر بود که با تماس یکی از دوستان محترمه, بانو وکیل محله,به یک دورهمی دوستانه دعوت شدیم. پرسیدم چه کسانی هستند و فرمودند خانم کاظمیان, امیدی, رهگذر, آقای حاتمی و چند نفر دیگر. بی درنگ و بدون معطلی پذیرفتم. راستش را بخواهید تا به حال با دوستان هم مسلک دورهمی نرفته بودم و واقعا دوست داشتم چنین جمعی را تجربه کنم. آن هم با دوستانی که واقعا دوست داشتم از نزدیک خدمتشان برسم. پنجشنبه شب مجدد با تماسی از سمت خودِ خانم کاظمیان به این
سلام به هم محله ای هاا. امیدوارم خوب باشین، نبودینم به من چه، چیزه، منظورم اینه که خب سعی کنید که باشید. خب دانشگاها و مدارس دارن شروع میشن. تابستونو طعتیلاتش داره میره. وقتشه یه خورده فکرا رو آزاد کنیم، هرچی تو تابستون خوش گذشته یا نگذشته هر اتفاقی تو مدرسه یا دانشگاه یا تو محل کار قراره بیفته رو برای چند ساعت بریزیم دور، بیایم اینجا دور هم باشیم، دوست دارم همه، دانشآموز، دانشجو، کارمند، همه، بیان و با هم دیگه بریم سراغ خاطرات بچگی، بحثهای متفرقه. از هر جا، از هر چی، دوست دارین بگین و بخندین. فقط برای چند ساعت فکرا آزاد، اصلا بریم تو یه