ورود به محله
تغییر اندازه ی متن
جستجوی قدرتمند محله
-
نوشتههای تازه
- تقدیم ششمین بازی از فصل سوم! پنجشنبه ها، از ساعت 22، همراه ما باشید! در فصل سوم از بازی صوتی مافیا!
- نشریه نگاه، ویژه کودکان و نوجوانان، شماره 17: نگاهی به دنیای گشت، کشف و تجربه
- سریال یاغی، به صورت توضیح دار، اختصاصی محله نابینایان:
- بهروزرسانی، از تاریخ 16تیر ماه با پخش کتاب «الفبا و جنایت»، در برنامه صدای کتاب از رادیو گوشکن در خدمتتان هستیم.
- سریال کرگدن، به صورت توضیح دار، اختصاصی محله نابینایان: قسمت بیست و یکم اضافه شد.
بایگانی برچسب: s
یه داستانک مایِل به خاطره یا شایدم برعکسش!
صدای خروس رو که میشنوم هرجا که باشم در هر زمانی پرتاب میشم به دیروزها، به روستا و به دوران بچگیها آخ که چه روزایی بودن اون روزا و چه زود گذشتن اون روزا تو روستا همه خونه ها حداقل … ادامهی خواندن
منتشرشده در اجتماعی, خاطره, داستان و حکایت, صحبت های خودمونی
برچسبشده برف بازی, خاطره, داستان, داستانک, داستانک مایل به خاطره, داستانی کوتاه از خودم, درد دل, دوره همی, دوره همی های گذشته, روستا, زمستان, صدای خروس, یه داستانک مایل به درددلی
7 دیدگاه
پست به روز شد، بازنویسی دوم بجنگ تا بجنگیم! اولین داستان ارسالی برای طرح گام سوم
بسم الله الرحمن الرحیم در این دو روز با خوندن دو پست سر کیف اومدم و داستان نیمه کاره را بازنویسی کردم. یکی خاطره رهگذر و دیگری خاطره خانم جوادیان. با یکی خندیدم و با یکی دیگر حسهای متفاوت را … ادامهی خواندن
منتشرشده در اجتماعی, اخبار, اطلاع رسانی, تاریخ, خاطره, داستان و حکایت, روانشناسی, صحبت های خودمونی, کودکان و نونهالان, گزارش
برچسبشده اصفهان و جن, تحصیل در سال 65, تحصیل درسال 66, جنگ اقتصادی, جنگ تحمیلی, جنگ هوایی, خاطرات کودکی, داستان کوتاه جنگ, دبستان, دبستان و تحصیل, دوم دبستان, روستا, شرایط تحصیل دهه شصت
88 دیدگاه
سفرنامهی یک نابینای تنها به یزد قشم و شیراز در نوروز 97
مقدمه متأسفانه یا شاید هم خوشبختانه، در سفر دلچسبی که عید تجربه کردم، وسیلهای برای نوشتن در اختیار نداشتم، یا اگر هم داشتم، برای ثبت خاطراتم از آن استفاده نکردم. این سفرنامه، از چهارده فروردین، یعنی یکی دو روز پس … ادامهی خواندن
منتشرشده در آموزش, اجتماعی, خاطره, داستان و حکایت, صحبت های خودمونی, کودکان و نونهالان, گزارش
برچسبشده آلاچیق, اتوبوس, اتوبوس دریایی, اذان, اسپری, استقلال نابینا, اسکله, افغان, اقامت در شیراز, امکانات, انکاس, ایرانگردی, بافق, بچگانه, بچه, بچه ها, برنامهریزی, بلیط دریایی, بیابان, بیابان خشک, بیکاری, پارک آزادی, پایانه, پخته, پسربچگانه, پسربچگی, پشمک, تابسواری, ترمینال, تمیزکاری منزل, جک وسترن, خادمی نابینا, خام, دبی, دخترانگی, دختربچه, دقیقه نودی, دکه اسماعیل در شیبدراز, دوش, رزرو بلیط, رستوران دریا, روستا, ریگ, ساحل, ساک سفری, ساک مناسب, سفر, سفر مجتبی خادمی, سفر نابینا, سکته, سوئیت, سیبزمینی آتیشی, شیبدراز, شیراز, صاحبخانه, صادقآباد, ضد حشره, طبیعتگردی, عید نوروز, فتاحی, فرید, فویل, قایق, قشم, قلیان, کشف و شهود, کمپ, کمپ کویرنوردی, کمپ کویرنوردی کاراکال, کودکانگی, کودکی, کوسه, کولر گازی, کویر کاراکال, کویر یزد, لندیگراو, ماجد, مار جعفری, ماسه, ماسه خنک, ماسه داغ, ماهی, مجتبی خادمی, مجتبی خادمی نابینا, محمد فهد, مدرسه شیبدراز, مسافرت, مسافرت نابینا, مسجد, مهمانپذیر پارسیان, موزیک, نابینای تنها, نابینای مستقل, نان, نانو پشمک, نوچ, هشتپا, هوای شرجی قشم, هوای گرم کویری, یزد
26 دیدگاه
و این گم شده، هیچ وقت پیدا نمیشه چون ما متفاوتیم و چرند…
این دو روزه که اینترنت نیومدم حالم خعلی بهتره. انگاری که یه وبایی سرطانی باشه این اینترنت. یه جور هایی یه دوست نابابه که آدمو از راه به در میکنه. من دوست دارم حتی با رفیقهای راه دور هم ارتباط … ادامهی خواندن
منتشرشده در صحبت های خودمونی
برچسبشده آب, امید, انگیزه, بی برچسب, پوچ, جنگل, جوب, چشمه, در هم, دستنوشته, دلنوشته, روستا, زندگی خصوصی, سالیتود, قرص, کامپیوتر هوشمند کوانتومی, مجتبی خادمی, هوش مصنوعی
18 دیدگاه
زلزله اومده. کجا فرار میکنی بابا دیشب اومد و رفت برگرد
سلام حالتون چطورِ؟ شکلک عطسه های پشت سر هم. چیه بابا چرا اینجوری نگاه میکنی؟ خوب سرما خوردم این تعجب داره آیا؟ خود تو تا حالا سرما نخوردی؟ خوب بزارید از اولش بگم. من دیروز برای مدتی رفتم روستا تا … ادامهی خواندن
منتشرشده در خاطره, صحبت های خودمونی, طنز
برچسبشده خوابم میاد, روستا, زلزله ی دیشب, سرما خوردم, گنجیشک لالا, همینا کافی هستن من رفتم بخوابم
44 دیدگاه
پستوی خاطرات (۵): باید به او چه میگفتم؟؟
بسم الله الرحمن الرحیم و سلام! تابستونهای قم مثل دیگر شهرهای کویری و حاشیه کویر، گرم و طاقتفرساست. امسال هم مانند یکی دو سال پیشترش از اواخر بهار عازم زادگاه پدری شدیم تا اونجا تابستونی دلپذیر رو بگذرونیم. … ادامهی خواندن
منتشرشده در اجتماعی, خاطره
برچسبشده ۱۳۹۶, ادامه تحصیل, بهزیستی, بوانات, پستوی خاطرات, تابستان گرم, راهنمایی, روستا, زندگی در روستا, کمشنوایان, کنکور, مشاوره, معلولان در روستا, نصیحت, یأس
34 دیدگاه
یه سلام و کمی حرف از این ور اون ور
سلام سلام سلااااااام حال شما چه طوره خوبید به قول مرحومه ملیسا احیانا گویا که آیا و از اینا. خوب از کجا شروع کنم؟ آها هفته ی قبل که روز روستا بود یهو بچه ها آماده شدن برن به یه … ادامهی خواندن
منتشرشده در خاطره, صحبت های خودمونی
برچسبشده دیگه برچسب ندارم همینا کافین, روز روستا, روستا
40 دیدگاه
پستوی خاطرات (۳): قسمت دوم از به یاد آن روزها
بسم الله الرحمن الرحیم و سلام! هرچند از روزهای کودکی و گردشهای بیدغدغه و سرخوشانه مدتهاست فاصله گرفتم، اما دستنوشتههای بچهها از محیط روستا منو یه بار دیگه به اون فضای دستنخورده و باصفا برد. روزایی که خونه پدربزرگ … ادامهی خواندن
منتشرشده در خاطره, صحبت های خودمونی
برچسبشده اجاق, باغ, بوانات, پدربزرگ, پستوی خاطرات, خاطرات کودکی, خانه خشتی, خردسالی, دهه ۷۰, دوغ, روستا, روستای پدری, روستای مادری, سیمکان, شب, شب روستا, صبحانه, صداهای شبانه, صدای شب, مادربزرگ, مزرعه, ناهار, نیمه شب
19 دیدگاه