سلامی رنگارنگ به همراهان ما و محله نابینایان! امیدواریم که تابلوی زندگیتون همواره پر از شادترین رنگها باشه! سوال: دوست نابینا و کمبینای من! نظرت در مورد استفاده از عصای سفید چیه؟ بعضی از ما با این همسفر ساکت و موثرمون چندان رفیق نیستیم و به دلایل مختلف ترجیح میدیم که هرچی کمتر ازش استفاده کنیم. اما اگر بدونیم که این وسیله چه قدر میتونه دنیای اطرافمونرو تغییر بده قطعا با این موضوع برخورد بهتری خواهیم داشت! امروز قراره به دیدن کسی بریم که عاشق عصای سفیدشه و هرچند در گذشته نگاهی متفاوت داشته، در حال حاضر عمیقا معتقده که عصای سفید زندگیرو براش روشنتر کرده. بیایید بریم
Tag: سفر
دستهها
سریال یاغی

یاران سلام. امید که حال دلهاتون بهترین حال باشه! با پستی دیگه از سری پستهای سریالی محله با شما هستیم. و این بار، سریال توضیح دار یاغی! سریال یاغی از اون کارهاییه که بیننده و شنونده رو با خودش به مکانهای خاص و متفاوتی میبره. جاهایی که چه بسا خیلی از ما تصور میکنیم در ناخودآگاهمون گاهی بهشون سری زدیم و با فراز و نشیبهاش دست و پنجهای هم نرم کردیم. اینطور به نظر میاد که کمی توضیح در مورد مشخصات و ساختار این کار قابل تأمل بد نباشه. سریال یاغی به کارگردانی محمد کارت و به تهیهکنندگی سید مازیار هاشمی، در ژانر خانوادگی و اجتماعی و محصول 1401
سلامی به صمیمیت باران به تمامی حاضران و عابران محله نابینایان. امید که روحی سرشار از آرامش داشته باشید! در سفری دیگه به جهان آزاد با شما هستیم تا در امتداد یک داستان دیگه از جنس حقیقت پیش بریم و تجربه جمع کنیم. چندتا سوال: استقلال دقیقا یعنی چی؟ آیا مفهوم استقلال برای معلولین با معنای این واژه برای افراد بدون معلولیت متفاوته؟ آیا فقط کسی که قادر به انجام تمامی مواردی که در زندگیش پیش میاد، بدون خطا و بدون دریافت هیچ کمکی باشه آدم مستقلیه؟ اگر داشتن معلولیتی از قبیل معلولیت بینایی فرد رو نیازمند دریافت کمکهایی از اطرافش کنه، بدین معناست که اون فرد به واسطه

مژده ای یار پس از شام سحر میآید. آفتاب از پسِ این پرده به در میآید. آسمان بر قدمِ صبح گهر میپاشد. ز بهار و گل و گلزار خبر میآید سلام به تمام آشناهای محلهی نابینایان، از اهل محله گرفته تا مهمانان و رهگذران عزیزی که میان و موندگار میشن، یا میرن و خاطرات ما و محله رو با خودشون میبرن. امید که سال جدید براتون سالی سراسر آرامش باشه. در سالی دیگه با برگی دیگه از دفتر هات گوش کنهای مناسبتی محله در خدمت شما عزیزان هستیم. عیدی کوچکی از طرف ما و محلهی نابینایان به شما گرامیان برای یادگاری. امیدواریم که این هدیهی کوچیک بتونه
سلام بچه ها. باید منو ببخشید که بلد نیستم یه مطلب تسلیت کاملا عادّی و رسمی بنویسم. پریروز بود که با یه پست توی کانال تلگرامی شب روشن شکه شدم. مضمونش این بود. صالح شمس، دوست مداح نابینامون توی کُماست و به انرژی و دعای ماها احتیاج داره. صالح اومد تو ذهنم. یادمه یه بار ما با مدرسه ی شهید محبی مشهد رفتیم. اون سفر همه چیزش به یاد موندنی بود. خیلی همه چیز برنامه ریزی شده بود. بچه هایی که از اون دوره حالا این مطلبو میخونن کاملا درک میکنن که چی دارم میگم. به چندتا از ماها که کوچیکترین بچه های اون جمع بودیم گفته بودن یه
بالاخره لحظه رفتنش رسیده. همون لحظه ای که برای همه کسانی که میخان از عزیزی جدا بشن خیلی سخت و غم انگیزه, مخصوصا اگر لازم باشه که برای دیدار بعدی زمان زیادی بگذره. اما بعضی از رفتنها دست ما نیست. چمدون سبز خوشرنگشو باز کرده و داره وسایلی رو که با خودش آورده بود با دقت داخل اون قرار میده. یه گلاب پاش زیبا, چند پیراهن خوش نقش, یه دیوان حافظ, یک شیشه عطر و یه سری وسایل دیگه. بعد در چمدونو می بنده و کناری قرارش میده. با لبخندی تلخ میگم عجب زود گذشت! چه قدر خوشحال بودیم که تو پیش ما بودی. چه قدر برامون قصه و
دستهها
خواب می دیدم.
شب داشت روی دقیقه های عمرم قدم می زد. آروم. بی صدا. نامحسوس. وسط کاغذ و کتاب هام داشتم شنا می کردم. سرم از خستگی سنگین بود. دلم ضعف می رفت واسه رفع تشنگی و، … چند ماه شده که فشار درس مهلت پرواز به جهان بی خودی رو ازم گرفته؟ چندتا شب اینهمه تشنه سپری شد واسه من؟ بیخیال. این هفته۲تا امتحان دارم. بعدا هم میشه پرید. شب رفته رفته سنگینیش رو می داد به شونه هام. به سرم. به پلک هام. خسته بودم. خوابم می اومد. چه قدر خوابم میاد! ولی درس! آخ که چه قدر خوابم میاد. آخه درس دارم. آخ که چه عالیه پلک هام
با سلام خدمت دوستان عزیز امیدواریم هرجا که هستید خوب و خوش باشید این قسمت رو از دست ندید توی این قسمت آیتم تقلید صدای عالی رو داریم و قسمتی از طنز بهترین کمدین ایران دکتر اکبر اقبالی باز هم همینجا تشکر میکنیم از آقا امیر اقبالی عزیز که خیلی خیلی زحمت کشیدن راستی: به دلیل حمایت از آقای اقبالی عزیز ما فقط بخشی از جُنگ رو اینجا قرار دادیم ولی توصیه میکنیم اگه رفتید کیش جُنگ اکبر اقبالی رو از دست ندید. محمود: دوستان یه نکته همینطور که میدونید آماده کردن پادکست خودش به تنهایی وقت گیره. و وقتی بخوایم توی سایت هم بذاریم وقت بیشتری میبره. من
دستهها
سفر یک روزه به کویر
ساعت 6:30 صبح جمعه راهی کویر ورزنه شدیم. تورلیدر بعد از صحبتهای اولیه از چند گروهی که توی اتوبوس بودیم خواست خودشونو معرفی کنن. و ما که 8 تا با حالاش بودیم از نوع ورزشکارش، از همان لحظه معرفی همه را به آرامش دعوت کردیم. آقای گلی گفت براتون یه موزیک لایت میذارم تا سطح انرژیتونو بسنجم. البته بیشتر لایک بود تا لایک چون صبحونه نخورده اتوبوس رفت رو هوا تا یه رستورانی که واسه صبحونه فرود اومد. حلیم عدس خوردیم اما نمی دونم چرا بجای سیر شدن بیشتر دلضعفه گرفتم. شکمو نیستما ولی واقعا حلیم عدس واسه ورزشکار راهی کویر جوابگو نیست. قبول دارین که؟ ابتدا قرار شد
سفر داریم چه سفری. خوشگذرانی داریم چه خوشگذرانی. مهمان داریم چه مهمانی. میزبان داریم چه میزبانهایی. اصلا یک حس باحال و غریب و عجیب. حسی که از وصفیدن ماجرای من به خواننده منتقل میشه هرگز به گرد پای حس تجربه کردنش نمیرسه. جای شما خالی من طی یه حرکت از پس برنامهنریزیشده، زدم به مغز شیراز. واقعا حضرت شلغم یارم بود و خرد نگهدارم وگرنه که معلوم نبود غیر از در رفتن کش عصام در وقت اضافه، چه بلاهای دیگهای سرم میومد و اصلا ممکن بود به ضربات پنالتی بکشه ببازم. هوچ دیگه. شما که میدونید. سفرهای من یک پروسهی تکراریه از خوشگذرانیهای قبلیم البته به همراه یک سری
مقدمه متأسفانه یا شاید هم خوشبختانه، در سفر دلچسبی که عید تجربه کردم، وسیلهای برای نوشتن در اختیار نداشتم، یا اگر هم داشتم، برای ثبت خاطراتم از آن استفاده نکردم. این سفرنامه، از چهارده فروردین، یعنی یکی دو روز پس از پایان سفرم شروع شد به نگاشته شدن، و طبیعیست که با توجه به حافظهی ماهیوار من، بسیاری از جزئیات را فراموش کرده باشم، توالی بسیاری از اتفاقات را از یاد برده باشم، و اسامی و وقایع حتی مهم نیز از ذهنم فرار کرده باشند. در این نوشته، باید اسامی واقعی به اسامی غیر واقعی تغییر داده شده باشند، تا اشتباههای احتمالیم، موجب ایجاد سوء تفاهم برای هیچ شخصی
در کتب عهد عتیق و باستان آمده که رعد دانا و حکیم, بسیار دلتنگ سفر گشته و بعد از تفکری بسیار حکیمانه, از بین انبوه دوستانش یکی را برمی گزیند تا به سویش رهسپار گردد. اما مانعی سخت پیش روی داشت و آنهم کسب رضایت شوی مهربانش بود. رعد دانا مثل همیشه با مقدمه چینی ها و اجرای نقشه های گوناگون نتوانست اجازه شوی خود را بگیرد. (نویسنده طی تحقیقی متوجه گشته گویا در آن زمانها خانمها هنگامی که تنها سفر می نمودند می بایست اجازه نامه همسر خویش را همراه داشته باشند) رعد با علم و دانایی ای که دارد, یکی از غرش های رعدآسای خویش را حواله
درود بر شما خوبان همانطور که در پست قبلی به آگاهی رساندم در سفری که به شهرستانهای داراب و شیراز داشتم گفتگوهایی با چند تن از دوستانمون انجام دادم که هرکدام بنوبۀ خود شنیدنی هستند. بنا داشتم هر یک را در پستی جداگانه تقدیم کنم ولی تصمیم تغییر کرد و هم اکنون و همینجا همه آنچه را که با خود از سفر آوردم تقدیم میکنم که مبادا دعوایی بشه که آقاجون مال منو زودتر بده خخخخ. 1. گفتگو با جناب آقای هاشم فرهمند اولین گفتگوی من مربوط به جناب هاشم فرهمند ساکن جنتشهر داراب است که همانطور که قبلا گفتم ایشان در مرکز اطلاعات 118 کار میکنند که بد
سلام. عیدتون مبارک. امیدوارم که دلتون شاد و لبتون خندون باشه. و اما ادامهی ماجرا: واحد پول تایلند بات هست که هر صد بات اونا 12 تا 15 هزار ما میشد. قیمت اجناس به پول ما خیلی گرون در میومد. ما از یکی از فروشگاههای بزرگشون به نام: mbk خرید کردیم برندها و مارکهای خیلی متفاوت از لباس تا کیف و کفش رو به فروش گذاشته بودن. یه نکته ی خیلی جالب این بود که خیلی از مغازه ها، تخفیف داشتن. از دوستی که در کشور دیگه زندگی میکنه شنیدم حتی روزهای خاصی هست که کلا همه ی کالاهای بعضی از فروشگاهها، تخفیف میخوره، تا همه ی اقشار جامعه
رسیدن ماه دوم تابستون، همیشه برام نوید بخش لحظات شاد، انرژی بخش و خاطره ای بوده و هست! همیشه با رسیدن مرداد، یه حس خاص میاد سراغم! این حس خییییلییی واسم دوست داشتنیه! وقتی که روز اول این ماه دوست داشتنی فرا میرسه، برای این که بتونم تولد خواننده ی مورد علاقه ام رو بهتر، و متفاوتتر از سال قبل بهش تبریک بگم، بی درنگ دنبال واژه میگردم! آخه باید واژه هایی رو پیدا کنم، که بتونم نهایت خوشحالی خودم رو باهاشون فریاااااد بزنم! تا چشم به هم میزنم، روز ششم فرا میرسه، و من میمونم با واژه هایی که به هر شکلی که کنار هم میچینمشون، نمیتونن بیانگر
سلام بچه ها. خوبین؟ واااای مردم از گرما. آهان من چطورم؟؟ خب راستش اومدم اصلا همینو بگم! بچه ها سفر مشهدم رو رفتم، کوتاه بود ولی چسبید، خیلی هم چسبید. از حس سبک شدنی که با هر بار زیارت رفتن بهم دست میداد، تا خریدهام که مثل همیشه نقره جات هم توی سبد خریدم بود و این بار یه دستبند فیروزه و یه انگشتر یاقوت خریدم، تا 3 روز بودن کنار دوستای خوب و بینظیر و پیدا کردن 2 تا دوست که با هم خواهر بودن، و اینقدر صمیمی و خودمونی بودن که همون لحظه ی اول که دیدمشون احساس کردم چند ساله همدیگه رو میشناسیم، همه ی اینا
سلام به همگی! شما که قطعا خوبید، منم عالی عالی ام! خب بی مقدمه بریم سراغ یه کم حرف!اول بگم از ماجرای کش رفتن وسایلم که تو پست قبل گفتم! آقا ما طی یک عملیات غافلگیرانه، یه روز مراحم دختر داییمون شدیم. همینطور که نشسته بودم توی اتاقش و ایشون رفت چیزی که عجیب معتادشم، یعنی چای واسم بیاره، یه راست رفتم سراغ کشو وسایلش و اول انگشتر نازنینم و بعد هم همون ساعتی که توی پست قبل گفتم خیلی دوسش داره رو برداشتم، ولی از اونجایی که من وجدانم راضی نمیشه چیزی از کسی بردارم، انگشتر و ساعت رو نشونش دادم و گفتم ببین من اینا رو برداشتم.
سلام به همه. من خوبم، حسابی هم خوبم، فقط یه کم دلتنگی هست که اونم نمک حال لحظهم هست. دلتنگی که با گوش دادن به یه آهنگ قدیمی بهت دست میده، دلتنگی که با دیدن چندتا عکس و فیلم قدیمی پیدا میکنی! هم تلخه هم شیرین. تلخه چون مرور میکنی از دست داده هات رو، و شیرینه چون میفهمی هنوز احساس داری! هنوز نفس کشیدنات فقط هوایی نیست که بیاد و بره، میفهمی هنوز هم کسایی رو داری که واسشون نفس بکشی و واست زندگی کنن! مدتها بود که میخواستم به یه آهنگ خیلی قدیمی و لطیف و سرشار از نازک خیالی گوش بدم، هر بار اتفاقات ریز و
سلام خدمت همه دوستان عزیز و گرامی هم محله ای چند وقتی که نه خیییلی وقتی هست این ویندوز لپتاپ من مشکل داره و نمی دونم چرا انگیزه و فرصت مناسبی تا حالا پیش نیومده که ببرمش جهت ترمیم و تعمیر, الآن هم که می بینید در خدمت تونم ضمن یک عملیات انتحاری زدم ویروس یاب سیستمم رو حذف کردم دیدم اوضاع بهتر شد! گفتم از فرصت پیش اومده کمال استفاده رو ببرم که در عوارض سوء و پشیمانی بعدی حد اقل یه کم آب ته لیوان روانشناسیمون مونده باشه با مشاهده و ملاحظه اون نیمه خالی رو نبینیم …. خب به نظر تون الآن چی بگم براتون ؟؟؟؟؟؟؟
سلاااام بچه ها! چطورین؟ خوبین؟ چه خبرا؟ عید خوش گذشت؟ واسه من که یکی از بهترین عیدای زندگیم بود، عااالی بود! کلی اتفاقات خوب، از دیدن مجدد اقوامی که قبلا خیلی با هم صمیمی بودیم و به مرور زمان رفت و آمدمون کم و کمتر و به تدریج قطع شده بود گرفته، تا بهبودی حال یکی از اقوام که به حدی حالش بد بود که کسی به بهبودیش امید نداشت، اما 2 3 روز به تحویل سال به تدریج حالش رو به بهبودی رفت، تا جایی که کل دید و بازدید عیدش رو خودش با پای خودش انجام داد! اما چه خبر از سفر؟؟ خوب ما توی عید اصولا