دستهها
شعری زیبا از سهراب
شب آرامی بود، میروم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چای در دست، گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا، لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند، و مرا برد به آرامش زیبای یقین با خودم میگفتم: زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله ی آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست، زندگی، آبتنی کردن در این رود است، دست ما در کف این رود به دنبال چه میگردد؟هیچ!!! زندگی، وزن نگاهیست که در خاطره ها میماند شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری، شعله گرمی