سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام رفقا. ای باباااااااااااااااا بازم که این اینترنت کامنتهامو نمیخونه حالا ولش کن امروز یک شعر اوردم از پروین اعتصامی میوه ی هنر آن قصه شنیدید که در باغ یکی روز از جور تبر زار بنالید سپیدار کز من نه دگر بیخ و بنی ماند و نه شاخی از تیشه ی هیزم شکن و اره ی نجار گفتش تبر آهسته که جرم تو همین بس کین موسم حاصل بود و نیست تو را بار تا شام نیفتاد صدای تبر از گوش شد توده در آن باغ سحر هیمه ی بسیار دهقان چو تنور خود ازین هیمه بر افروخت بگریست سپیدار و چنین گفت دگربار آوخ که شدم هیزم و