قصه کوکو، 28. کوکو نمیدونست چه مدت در سکوت سیاهش شناور باقی موند. هیچ درکی از زمان نداشت. هیچ درکی از هیچ چیز نداشت. زمانی که نورها و بعدش صداها اول به رنگ خیال، بعد کمکم واقعیتر و واقعیتر شدن، کوکو حس کرد همراهشون سنگینی، درد و وحشت هم به تدریج به وجودش برمیگشتن. دلش میخواست نشنیده و ندیده بگیره. دلش میخواست جهان دست از سرش برداره تا بتونه به پیش رفتن در بطلان ادامه بده. وحشت تموم بشه. درد تموم بشه. همه چیز تموم بشه و عدم، این عدمه عزیز برای همیشه از همه چیز نجاتش بده. کوکو به شدت از بیدار شدن و مواجهه با چیزی که
Tag: شماره 35
همسفران سلام. سفر زندگی همواره به کامتون! با سی و پنجمین سفر از سری سفرهامون به جهان آزاد همراه شما هستیم. و این بار، قراره به موضوعی بپردازیم که چه بسا یکی از مهمترینها در ورود، فعالیت و زندگی در اجتماع به حساب بیاد. ما از حریم شخصی چه تصوری داریم؟ و این تصور رو چه طور به فرزندمون، به خصوص فرزند نابینامون انتقال میدیم؟ این نکتهی مهم که در برخوردهای اجتماعی هم برای خودمون و هم برای مردمی که باهاشون اشتراکات اجتماعی داریم بسیار اهمیت داره در کجای برنامههای آموزشی ما به کودکان نابینای ما جا گرفته؟ در مورد اثرات عدم آگاهی فرزندمون از این حباب شخصی که