? ? ? ? سلام و هزاران درود خدمت دوستان عزیز. امیدواریم ایام به کامتون باشه. ما امروز عصر از خونه زدیم بیرون و با اتوبوس واحد به پارک شهر شیراز یا همون پارک آزادی رفتیم. تصمیم گرفتیم این کاری رو که بارها خودمون تجربش کردیم به عنوان یه تجربه در اختیار شما هم قرار بدیم بلکه انگیزه ای باشه برای افرادی که به هر دلیلی هنوز اقدامی برای استقلال اون هم به تنهایی نکردن یا انگیزه ای باشه برای دوستانی که توی همه کارهاشون از آژانس استفاده میکنن و از وسایل حمل و نقل عمومی استفاده نمیکنن. انشا الله که مفید باشه به ما که خیلی خوش گذشت،
برچسب: شیراز
سفر داریم چه سفری. خوشگذرانی داریم چه خوشگذرانی. مهمان داریم چه مهمانی. میزبان داریم چه میزبانهایی. اصلا یک حس باحال و غریب و عجیب. حسی که از وصفیدن ماجرای من به خواننده منتقل میشه هرگز به گرد پای حس تجربه کردنش نمیرسه. جای شما خالی من طی یه حرکت از پس برنامهنریزیشده، زدم به مغز شیراز. واقعا حضرت شلغم یارم بود و خرد نگهدارم وگرنه که معلوم نبود غیر از در رفتن کش عصام در وقت اضافه، چه بلاهای دیگهای سرم میومد و اصلا ممکن بود به ضربات پنالتی بکشه ببازم. هوچ دیگه. شما که میدونید. سفرهای من یک پروسهی تکراریه از خوشگذرانیهای قبلیم البته به همراه یک سری
دستهها
خاطره ی 11 مهرماه
چند روز پیش، یعنی 11 مهر. اولین روز دانشگاه در ترم جدید رو پشت سر گذاشتم. همین که کلاس تموم شد سریع جیم زدم و خودم رو به در دانشگاه رسوندم. خدا رو شُکر تاکسی های شیراز مرودشت و بلعکس بودن. اما، بَدیش این بود که مسافر به اندازه کافی نبود. باید حتما چهار مسافر داشته باشه تا حرکت کنه. به هر حال بیشتر از 20 دقیقه منتظر موندم که تاکسی راه بی افته. فاصله بین مرودشت تا شیراز حدود 45 دقیقه هست. سرگرمی من اینه که هندزفری، رو بزارم توی گوشم و نزدیک یاب رو روشن کنم. البته: به صورت آفلاین ازش استفاده میکنم. سرعت تاکسی و فاصله
مقدمه متأسفانه یا شاید هم خوشبختانه، در سفر دلچسبی که عید تجربه کردم، وسیلهای برای نوشتن در اختیار نداشتم، یا اگر هم داشتم، برای ثبت خاطراتم از آن استفاده نکردم. این سفرنامه، از چهارده فروردین، یعنی یکی دو روز پس از پایان سفرم شروع شد به نگاشته شدن، و طبیعیست که با توجه به حافظهی ماهیوار من، بسیاری از جزئیات را فراموش کرده باشم، توالی بسیاری از اتفاقات را از یاد برده باشم، و اسامی و وقایع حتی مهم نیز از ذهنم فرار کرده باشند. در این نوشته، باید اسامی واقعی به اسامی غیر واقعی تغییر داده شده باشند، تا اشتباههای احتمالیم، موجب ایجاد سوء تفاهم برای هیچ شخصی
سلام. درود. درود و صد درود ارزانی شما هم محلیهای گل و دوست داشتنی و بزرگوار. من علیرضا ایزدی هستم و هم اکنون 15 سالم هست. یعنی متولد سال 1378 هستم. البته توضیحات لازم رو در بخش شناسنامه دادم. ولی یک نکته رو جا انداختم اونجا. من اصالتا اهل نورآباد ممسنی هستم. ولی به دلیل شغل پدرم که در نیروی انتظامی مشغوله الآن ساکن شیرازیم. امسال قراره دوم انسانی بخونم. یعنی نوجوونم. یعنی الآن نمیتونم چیزهای زیادی بدونم. اومدم مطالب اینجا رو بخونم و اگر شد درخواستهام رو اینجا به ثبت برسونم. شاید شما بزرگواران قابل بدونین و بتونین مشکلاتم رو حل بفرمویین. ببخشید. خواستم قافیه جور در بیاد!
دستهها
سفرنامه ی شیراز
سلام بچه ها. خدا را شكر از آنجا كه هميشه من و سفر مثل دو همزاد جدا نشدني با هم تفاهم داشته ايم، باز هم يك بار ديگر شيراز من را براي خوش گذراني در خودش انتخاب كرد. تا اينجاي كار، سفر پر اتفاقي بوده است. از شب اول كه با خوشحالي تمام، در تعاوني ايران پيما سوار بر اتوبوس راهي شيراز شدم و دو عدد زولپيدم، به زور و در عين حال به ميل خودم خوابم كردند تا دو روز و دو شب بعدش با تمام رخداد هاي خوب و ناخوبشان. از اولين صبحي كه با بيهدفي تمام، در خيابانها سرگردان شديم و شهر شيراز، ما شش نفر
آره کاکو اینجوری ها شود که مو رفتیم شیرازو چون فکر کردم مطلب یکم طولانی هست و شاید حال نداشته باشید همه اش را بخونید تیتر بندی که نه شماره بندی اش کردم فهرستش را در زیر می آورم هر کدام را عشقتان کشید بخونید اگه اصلا از هیچ کدام خوشتان نیامد کاری نداره یک h. بزنید برید پست بعد حالش را ببرید. 1 از اصفهان تا شیراز با من باشید. 2 از کلیات همایش و برخورد مسؤولین همایش و همه چیز همایش به طور کلی چه خبببببر 3 دیدار و آشنایی با بچه ها اعم از دختر و پسر 4 من یعنی محمد جواد خادمی با مجتبی خادمی
البته قبلا ها می گفتند دارم می رم به تهران. ولی خوب خواننده عزیز به خاطر ما این شعر را هم تغیر داد و دارم می رم به شیرازش کرد. همایشی بود که آدرسش را در یکی از پستهایم چند وقت پیش دادم ها یادتان هست؟ که البته آقای هادیان زحمت اطلاع رسانی اش را کشیده بود. باز هم جای شکرش باقیست که امثال مثل آقای هادیان در این اصفهان هست این انجمنها که فقط رسالتشان اردو است و بس. خوب شاید هم همین درسته چشمک نمی فهمد. ولش کن حالا همان همایش انجام می شود قضیه از این قرار است که نابینایانی که مقاله های چاپ شده حالا