جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجرای گنجشکک شیطون بلا و گربه تنبل باشی به اضافه قصه ما و بچه گنجشک کوچولو

توی یه ظهر تابستونی گنجشکک اشی مشی خسته و بی حوصله از دست گرما شده بود هرچی بالهاشو بهم میزد یا خودشو فوت فوت می کرد فایده نداشت, بازم گرمش بود, کلافه بود با خودش گفت نه این طور نمیشه باید که کاری بکنم به من می گند گنجشکک اشی مشی نه گربه تنبل باشی یهویی یه فکری زد به سرش لبخند رو لب, جیک جیک کنان یه نگاه به چپ, یه نگاه به راست دید گربه تنبل باشی بازم مثل همیشه خورخور کنان چشماشو بسته خوابیده لبخندشو عمیق کرد جیک جیکشو یواشتر بالهاشو باز کرد و پرید یه چرخی زد توی حیاط دید که حوض خونه پر آبه