شما شنونده پادکست رودررو هستید! پادکستی که قراره به طرح و حل مسائل و مواردی بپردازه که میتونن نقش بزرگی در چگونگی ارتباط بهتر نابینایان با اجتماع اطراف، دستیابی به موفقیت بیشتر، احساس بهتر در زندگی فردی و اجتماعی این افراد، و همچنین آگاهیبخشی به جامعه در نوع ارتباطگیری با نابینایان ایفا کنن. در رودرروی این بار هم مثل همیشه همراه ما باشید! مشخصات پادکست: موضوع پادکست شماره 7: کِی باید حمام کردن رو به فرزندم آموزش بدم؟ راوی: مائده غریب پرست مترجم و نویسنده متن پادکست: ساقی نخعی زاده تدوین: بهنام نصیری منبع: wfmchealth.org انتشار از وب سایت محله نابینایان Gooshkon.ir باکس دانلود پادکست رودررو
Tag: متن
شما شنونده پادکست رودررو هستید! پادکستی که قراره به طرح و حل مسائل و مواردی بپردازه که میتونن نقش بزرگی در چگونگی ارتباط بهتر نابینایان با اجتماع اطراف، دستیابی به موفقیت بیشتر، احساس بهتر در زندگی فردی و اجتماعی این افراد، و همچنین آگاهیبخشی به جامعه در نوع ارتباطگیری با نابینایان ایفا کنن. در رودرروی این بار هم مثل همیشه همراه ما باشید! مشخصات پادکست: موضوع پادکست شماره 5: کودکان نابینا و کارهای معمولی، بخش دوم راوی: مریم امینی مترجم و نویسنده متن پادکست: ساقی نخعی زاده تدوین: بهنام نصیری منبع: WonderBaby.org انتشار از وب سایت محله نابینایان Gooshkon.ir باکس دانلود پادکست رودررو شماره 5 همراه با
شما شنونده پادکست رودررو هستید! پادکستی که قراره به طرح و حل مسائل و مواردی بپردازه که میتونن نقش بزرگی در چگونگی ارتباط بهتر نابینایان با اجتماع اطراف، دستیابی به موفقیت بیشتر، احساس بهتر در زندگی فردی و اجتماعی این افراد، و همچنین آگاهیبخشی به جامعه در نوع ارتباطگیری با نابینایان ایفا کنن. در رودرروی این بار هم مثل همیشه همراه ما باشید! مشخصات پادکست: موضوع پادکست شماره 4: کودکان نابینا و کارهای معمولی راوی: مریم امینی مترجم و نویسنده متن پادکست: ساقی نخعی زاده تدوین: بهنام نصیری منبع: WonderBaby.org انتشار از وب سایت محله نابینایان Gooshkon.ir باکس دانلود پادکست رودررو شماره 4 همراه با پخش
شما شنونده پادکست رودررو هستید! پادکستی که قراره به طرح و حل مسائل و مواردی بپردازه که میتونن نقش بزرگی در چگونگی ارتباط بهتر نابینایان با اجتماع اطراف، دستیابی به موفقیت بیشتر، احساس بهتر در زندگی فردی و اجتماعی این افراد، و همچنین آگاهیبخشی به جامعه در نوع ارتباطگیری با نابینایان ایفا کنن. در رودرروی این بار هم مثل همیشه همراه ما باشید! مشخصات پادکست: موضوع پادکست شماره 3: استفاده از زبان بدن نویسنده متن پادکست: فائزه شکری زاده راوی: مژده ایمانی فر تدوین: بهنام نصیری منبع: نشریه جهان آزاد، شماره 13 باکس دانلود پادکست رودررو شماره 3 همراه با پخش آنلاین دانلود پادکست رودررو،
شما شنونده پادکست رودررو هستید! پادکستی که قراره به طرح و حل مسائل و مواردی بپردازه که میتونن نقش بزرگی در چگونگی ارتباط بهتر نابینایان با اجتماع اطراف، دستیابی به موفقیت بیشتر، احساس بهتر در زندگی فردی و اجتماعی این افراد، و همچنین آگاهیبخشی به جامعه در نوع ارتباطگیری با نابینایان ایفا کنن. در رودرروی این بار هم مثل همیشه همراه ما باشید! مشخصات پادکست: موضوع پادکست شماره 2: آداب معاشرت با افراد نابینا یا کمبینا راوی: علیرضا مویدی نویسنده و مترجم متن پادکست: میثم امینی تدوین: محسن صالحی منبع: WSU VANCOUVER باکس دانلود پادکست رودررو شماره 2 همراه با پخش آنلاین دانلود پادکست رودررو،
با سلام خدمت همه شما دوستهای بینا و نابینای صمیمی که در حال شنیدنمون هستید. امید که حال دلتون خوب باشه! در سری پادکستهای رودررو، قراره کمی رودررو با هم صحبت کنیم و به بررسی دستهای از مشکلات نابینایان بپردازیم که به دلایل مختلف شاید کمتر بهشون پرداخته شده، اما نمیشه اهمیتشونرو در ابعاد مختلف زندگی این افراد نادیده گرفت. زبان بدن و ارتباطات غیرکلامی، مهارتهای گوناگون برای نابینایان در سنین مختلف، طرز برخورد صحیح فرد بینا با دوست، دانشآموز و یا عضو نابینای خانواده، و بسیاری از این قبیل مواردی هستن که قراره ما و شما رودررو ازشون بگیم و بشنویم. بخش حاضر میتونه راهگشای عزیزان
سلام بر ساکنین و عابرین نازنین محله ی نابینایان. باز هم زمان یک برنامه ویژه محله فرا رسید و باز هم به دنبال تولید برنامه های جذاب و مفرح هستیم. شاید به حکم اینکه هر کسی کار خود را جذاب میپندارد، گمان کنید که ما میکوشیم تا با تمجید از عمل خود مبادرت به جذب هرچه بیشتر مخاطب نماییم. اما این بار به واقع خبری در راه و کاری در شرف انجام است که خالی از تعریف و تمجید نخواهد بود. چرا که این بار ما نیستیم که دست به ساختن برنامه میزنیم. توضیح بیشتر اینکه این بار حتی در داوری برنامه ها هم هیچ نقشی بر عهده
درود بچه ها. خوبید؟ خوشید؟ چه خبرا؟ چه حال؟ چه احوال؟ من یه مدتی نبودم و داشتم از سرمای زمستون, برف و بارون لذت میبردم و در کل که در اوج لذت و گشتو گذار بودم. و اما این سیاوش جان کیه؟ چه کاره هست؟ چه میکنه؟ اصن چرا باید ازش تشکر کنیم؟ ماجرا از اینجا شروع شد. بعد من تو اینجا ایشونو راهنمایی کردم. بعد هم ایشون با من مکاتباتی داشتند که با کسب اجازه از خودشون متن مکاتبات رو همینجا واسه شما میذارم تا هم از ایشون تقدیر و تشکری کرده باشم, و هم کارشون دیده بشه و فرهنگ سازی بشه تا بقیه هم ما رو ببینند
این روزها وقتی به زندگی فکر میکنم، وقتی به تو فکر میکنم، آرزو میکنم که کاش دنیا دنیای کودکیها بود. کاش من همون پسر بچه ی شیطون با دستانی اغلب خاکی بودم و تو هم همون دختر بچه ای که اغلب با دنیای کودکیها و قصه ها و عروسکها سرگرم بودی. اگر الآن هم مثل اون روزا بود، من و تو با هم نقشه ی بازی میریختیم. تو عروسکهاتو میآوردی و من میشدم بابای اونها و تو هم میشدی مامانشون. با پتو و بالش و ملافه برای خودمون خونه میساختیم و خوشحال از این که خونه داریم کودکانه ذوق میکردیم. تو برای عروسکهات مادری مهربان بودی و من پدری
دستهها
هوای باران!
آدم، هوای باران که به سرش بزند، فرقی نمیکند کجا باشد مشغول قدم زدن در خیابان، یا غرق در تنهایی خودش! هر کجای دنیا که باشد باید ببارد!… دیشب، هوای من بارانی بود مثل لحظه به لحظه ی تمام این سالها دلتنگت بودم و این بار دلم باران میخواست! میدانی؟ این روزها کمتر برایت میبارم و اگر هم بارانی باشد از هق هق و زار زدن خبری نیست فقط دلتنگی ام را زیر گوش باران زمزمه میکنم!… گوشه ای خلوت در لاک تنهایی ام فرو رفتم و… باران گرفت! حال خوشی بود، من، باران، و خیالت که پروانه ای شده بود و دور سرم میچرخید… چشمهایم را بستم، ناگهان…
کمی، به اندازه ی یک جرعه حرف، کنار دلتنگیهایم بنشین! بگذار تا با عطر حضورت به بهار فخر بفروشم و خورشید انعکاس خویش را از آینه ی چشمهای تو تماشا کند… مرا غرق کن در دریای بیکران مهربانیهایت و باز با نوازش دستها که… نه، 2 ساقه ی نیلوفرت جانی تازه ام ببخش! آه که چقدر دلتنگم برای شب گردی با تو زیر رقص نور ستارگان، چشمهایم را ببندم و تو ماه را برایم به ارمغان بیاوری تا فانوس راهم شود! دلم تنگ است برای حس عطر بهار نارنج و حرفهای در گوشی با تو! دلم برای موسیقی روح نواز صدایت و لمس تک تک کلمات لطیفت تنگ است،
دستهها
چای عشق پهلو!
دلم یک استکان چای در یک عصر پاییزی و کمی با تو بودن میخواهد… رو به رویم بنشینی، به چشمهایم خیره شوی و واژه واژه عشق در جانم بریزی… و من عشق و چای تعارفت کنم که بنوشی… چای عشق پهلو! میدانی؟ دل است دیگر! فقط میخواهد! حالی اش که نمیشود تو دیگر نیستی گهگاه به خاطرات جا مانده ات بند میکند و به یک مهمانی چای عصرانه دعوتش میکند… چای عشق پهلو! دل است دیگر، نمیفهمد که تو دیگر برنمیگردی هر روز بهانه ات را میگیرد و برایت بارانی میشود… دوستت دارمهایش را در گوش نسیم زمزمه میکند تا شاید در گذر از کوچه پس کوچه های شهر
به تو که می اندیشم زمستان از کوچه پس کوچه های شهر میگریزد و خورشید لبخند مهربانش را نثار آبی بی کران آسمان میکند… نام تو بهار است بر لبهایم که جاری میشود دهانم بوی گل میگیرد و شهر از عطر یاس لبریز میشود… حرف که میزنی قناریها روزه ی سکوت میگیرند… لبخندی بزن تا گلهای لاله و اطلسی شکوفا شوند تو که باشی بهار مهمان شهر میشود… همیشه بهار من! شراب نگاهت را جرعه جرعه به کامم بریز بگذار تا ابد مسحور این چشمهای شور انگیز بمانم شانه به شانه ام در خیابان قدم بزن تا جهان به من که همیشه بهاری چون تویی را کنار خود دارم
دلتنگم, مثل آن دخترک فال فروشی که شب فرا میرسد و تمام فال هایش روی دستش مانده کاش معجزه ای شود کاش در میان سکوت سنگین شب مسافری مسیرش به خلوت بی عبور این جاده بیفتد رشته ی افکار نگران دخترک را پاره کند و صدا بزند: دخترم؟ تمام فال هایت چند؟؟؟ -تمام فال هایم؟ -آری! تمامشان! -آقا! آقا! بقیه ی پولتان! و مسافر محو شود انگار اصلً مسافری نبوده! خدایا! برایم معجزه میکنی؟؟ خدایا با تو ام! فال میخری؟؟؟؟؟
دستهها
یه دل نوشته زیبا.
درود درود و درود نثار شما همه ی گوشکنیها. اینم یه دل نوشته تقدیم به همتون. اینکه تو نیایی یک سر داستان است و اینکه من تا کی منتظرت خواهم ماند داستانی دیگر. میدانی؛ من همیشه سخت دل می کندم از هرچیزی از شکلاتهایم از مامان وقتی مرا میگذاشت مدرسه از پارک وقتی موقع برگشتن می شد حتی از خانه وقتی می رفتم مسافرت اینبار من زیاد منتظر نخواهم ماند! مثلا آنقدر که دیگر هیچ وقت توی خیابان هایی که با تو خاطره دارم راه نروم یا آن غذایی که تو دوست داشتی را نتوانم بخورم یا بوی عطر آدم ها توی خیابان هوایی ام کند من درست به
دستهها
تو خواهی آمد
وقتی سایه ی سیاه شب روی اتاقم سنگینی میکند وقتی تمام اتاقم از نبودنت پر شده وقتی تمام چیزی که از تو برایم مانده یک مشت خاطره ی شیرین است وقتی خودت هم میدانی نبودنت عجیب کلافه ام کرده دیگر وقتش است وقتش است که به خاطراتمان پناه ببرم و اتاقم در مردادیترین گرما شبی بارانی را تجربه کند منت آسمان را نمیکشم ابر چشمهایم به اندازه ی کافی بهانه برای باریدن دارد سر روی شانه ی تنهایی ام میگذارم و میبارم آنقدر میبارم تا خدا هم دلش برایم بسوزد و صبح که بیدار شدم ببینم قاصدکی برایم پیغام آورده: در یک غروب سرد پاییزی از همان غروبهایی که
دستهها
یک نفر باید باشد
همیشه یک نفر باید باشد که تو آنقدر دوستش داشته باشی که ترس از دست دادنش یک روز خواب شبهایت را پریشان کند یک نفر که وادارت کند ساعتها گوشه ای بنشینی و برای نوشتن یک شعر، متن، و یا حتی جمله ای زیبا برایش تمام واژه های هستی را زیر و رو کنی یک نفر باید باشد که تمام آدمهای اطرافت تنها واسطه ای باشند برای پرسیدن حالش یک نفر که بدون او حتی نفسهایت بند بیاید آنوقت باران که میبارد جهان برایت زیباتر میشود دوست داری بدون چتر زیر باران بروی و شاعر شوی دیگر خودت هم حالت را نمیفهمی فقط میدانی یک نفر را داری که
دستهها
آرام عاشقت هستم
چقدر دور شدی از من آنقدر که دیگر به خوابم هم نمی آیی آنقدر که دیگر مدتهاست غزلی برایت ننوشته ام غزلی عاشقانه با شاه بیت چشمهایت و مقطع آغوشت… دیگر شبها به شوق دیدن خوابت چشمهایم را نمیبندم و تمام روزم را به تو فکر نمیکنم دیگر هر شبم شب یلدا نیست… من آرام شده ام… اما هنوز عاشقت هستم… دیگر از تب و تاب آن روزها خبری نیست من آرام عاشقت هستم خیالت را یک گوشه ی امن میان حریر نازک احساسم پنهان کردم تا دست هیچکس به آن نرسد… تو دیگر مال خودم شدی تنها برای من حتی اگر دیگر کنارم نباشی… امید زندگی ام!!! دیگر
دستهها
میگرن
ببین داش، اگه اومدی اینجا گیر میر بدی! باس بهت بگم که خوش گلدی. آره جونم فک کنم یه چیز میزایی در خصوص آزادی بیان به گوشت نسبتاً مبارکت خورده باشه. آزادی بیانی که رکن حیاتی حیاط منزل وحش خوانندش، و با زور تیپا از ذهن و زبان اهل روشنگری رانندش. شکلک تهوع. آخ واقعاً شرمنده آق داداش، فرک کنم خط روی خط شد یه لحظه مرگ خودت!. جونه تو ما رو چه به این غلط ملطا، رد کن بیاد اون قلیون یه کام دو کام ریه خیالاتمونو خالی از آهو اوه کنیم. آخه آدم عاقل سری رو که درد نمیکنه رو نمیمالن خب، میمالن؟ نه نمیمالن تو کی
سلام دوستان عزیز. امیدوارم حالتان خوب باشد. از آنجایی که بیشتر اوقات دچار درد مفاصل هستم, مثل الآن که دچار درد آرنج و گردنم, زیاد نمیتوانم تایپ کنم. ولی من هم مانند جناب مصدق گرامی و دیگر دوستان خواستم حسن نیتم را ثابت کنم. خب, نکاتی که بیان میشود خیلی ساده و ابتدایی است, من برای آنان که تازه کار هستند بیان میکنم. هنگامی که صفحهخوان شما کاراکتری را بیان میکند یعنی مکان نما بین آن کاراکتر و کاراکتر قبلی است. برای مثال شما میخواهید در Word کلمه کتاب را تایپ کنید, به جای کتاب نوشته میشود , کباب! خب در این صورت با Home بیائید اول کلمه, بعد