خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
شعر و دکلمه

یکی از خاطرات دهه شصت به شعر

درود به دوستان عزیز. می خواهم امروز با آوردن شعر زیر یادی کنم از خاطرات بچه های دهه شصت یا نهایتا نیمه های دهه هفتاد که حال و هوایشان دیگر تکرار نمی شود. بچه های امروزه جور دیگری هستند یا من این طور احساس می کنم. به هر حال من کاری به این نسلهای جدید ندارم ولی خودم با خاطره آن روزها خوشم و اعتقاد دارم دیگر نه آن حال و هوا و نه آن درسها تکرار می شود. این را می گویم خاطره نسل دهه شصت. این را می گویم خاطره بچگی. این را می گویم خاطره سرزمین مادری که بر پیشانی تاریخ ثبت است. بخوانید و لذت
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

اینجا همه چی در همه!

امروز میخواهم بنویسم. از همه چی. خب اول میریم سراغ امتحانا. شنبه که دینی داشتیم. خوب بود. دو شنبه که علوم داشتیم. اون از خوبم خوبتر بود! من عاشق علومم. سه شنبه انشا و چهارشنبه هم املا دادیم. تا اینجاش که همشون خوب بودن. شنبه هم ریاضی داریم. اه. کاش این امتحانا زودتر تموم شه! دلم stw میخواد! خیلی با حاله بازیش. برام شده مثل ماجرای ف البته با ی تفاوت. ف نمیتونست ی روز هم بدون اون بمونه. ولی برای من فرقی نداره! من دوست دارم بنویسم. از نوشتن خوشم میاد. همیشه نمره ی انشام بالا هست. بعضی اوقات این قدر با حال مینویسم که خودم تعجب میکنم.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سرگذشت و سرنوشت کار من در مدرسه

سلام بچهها! چطورید خوبید؟ یادتونه که من پارسال از شرایط کاریم و همکارام و خودم شاکی بودم. الان سعی کردم با وجود این که شرایط همونه که هست، خودمو تغییر بدم و سعی کنم تو این شرایط نامناسب مفید باشم و بود و نبودم تو اون مدرسه با هم فرق داشته باشه. من عاشق تدریسم. همیشه بزرگترین آرزوم این بود که معلم بشم. برای این آرزوم دلایل زیادی هست. اگرچه معمولا برای آرزوهامون دلیل خاصی نداریم. یکی از دلایلش اینه که وقتی تو موقعیت معلم قرار میگیریم، خودمون رو تست میکنیم و تواناییهای خودمون رو بهتر میشناسیم و خوبیها و بدیها، نقاط ضعف و قوت خودمون رو محک میزنیم.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

شهر خاطره های پوریا (قسمت 1)

سلام، سلام و هزاران سلام به شما اهالی محله. خوبین؟ خوشین؟ چه خبرا؟ از اون جایی که من هم مثل خیلیا اهل خاطره و خاطره بازی هستم از این به بعد خاطرات تلخ و شیرینم رو در قالب پستی به نام شهر خاطره ها مینویسم و میفرستم. امیدوارم خوشتون بیاد و شما هم خاطرات بامزه یا بی مزتون رو اینجا بنویسید. البته فکر کنم این کار رو میکنید اما با توجه به اینکه من خیلی وقته سر نزدم به این سایت ندیدم چیزی در قالب خاطره در مطالب اخیر. خب! بسه دیگه خیلی هم مقدمه چینی خوب نیست. بریم سر اصل مطلب. اولین خاطره ی من در این سایت
دسته‌ها
روانشناسی

چرا این خواب های وحشتناک دست از سر من برنمیدارن

دنبالم گذاشته با اون کابل سیاهش به جونم می افته ازش خواهش می کنم نزنه میگم من که کاری نکردم ولی اون بی توجه به حرفم فقط میزنه میگم تو را خدا بسه به خاطر کاری که نکردم میگم غلط کردم ولی بازم به کارش ادامه میده خیس از عرق از خواب می پرم فقط چند ثانیه طول می کشه تا بفهمم توی خونه خودم هستم و سال ها از اون سال های سیاه می گذره سال های سیاهی که توی یه مدرسه به نام شوریده شیرازی بر من گذشت با ظلم و ستمی که سرپرستان خوابگاه شبانه روزی به ما می کردن و هیچ فریاد رسی هم نبود
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

اولین پست من بیا تو زوووووووووووووووود

سلاااااااااااااام ما هم اومدیم اسم من مهدی هست و من مشغول یاد گرفتن کار با اینترنتم. درباره ی من زیر همین نوشته میتونید بیشتر بخونید. چون این نوشته ی من ی کمی کم بود، فکر کنم آقای خادمی یا یکی از مدیران سایت، خودشون نوشته ی منو ی کم دستکاریش کرده باشند تا مثلا مناسب بشه. آخه من خیلی کم نوشتم. ولی به هر حال، کوچیک و بزرگ فرق نداره بگید ببینیم چند سوال 1: چند بازی روی کامپیوترتان دارید 2: کدامشان را بازی میکنید 3: کدامشان نیاز به آموزش دارد 4: حتما کامنت بذارید خخخ خخخ چقدر خوبه تعداد ما دانش آموز ها اینجا زیاد بشه!
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

روز اول مدرسه محله نابینایان.

سلااااااام دانشآموزاااا! کوچیکااا! بزرگااا! دانشآموزای قدیییم! دانشآموزای جدییید! ابتداییهااا! راهنماییهاااا! دبیرستانیهااا! مدرسه نرفته هااا! بیایید که مدرسه شروع شد! بدوین! نه نترسید، درس نداریم. بیاین تا بگم چی کار داریم. بیاین که میدونم براتون جالبه. بهتون خوش میگذره. مامانا هم میتونن بیان از قول بچه شون حرف بزنن. بیاین! مادر بزرگمهر، بیا تا جا پر نشده. مادر عباس بیا! بیا که عباس میخواد اسرارشو فاش کنه. خخخخ . . . خب حالا انقدر هل ندید همدیگه رو! آروم! دونه دونه بیاین هل ندین! هل ندین! یواشتر! جا به همه تون میرسه. همدیگه رو هل ندین! اااا کی بود کیو زد! نزنش! خب بشین صندلی پشتیش. چی میشه مگه صندلی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سرگذشت یک معلم احمق و بی تجربه

سلام بچهها! چطورید؟ خوبید؟ میخوام برای اولین بار به اشتباههای خودم تو اولین سال کاریم اعتراف کنم. اشتباههایی که باعث شد این بلا سرم بیاد. چه بلایی؟ تا آخر بخونید میفهمید. من همیشه عادت داشتم که هر مشکلی برام پیش بیاد، ببینم خودم چقدر و کجا مقصر بودم. ولی چند وقتی سرطان گرفته بودم و دیگه نمیتونستم اینجوری باشم. خخخخ شهروز بیا که یه درمان پیدا شد. قبلا تصمیم داشتم که بدیها و نامردیهایی که بعضیها در حقَم کردن رو بنویسم. خوب که فکر کردم، دیدم خودمم مقصرم و نمیتونم به همه بگم فلانی چنین کرد و بهمانی چنان. به هر حال خودتون بخونید و قضاوت کنید. بگذرم از
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آرزوهای ساده و برآورده نشده عباس یگانه

سلام به همه گوشکنیهای عزیز. خوبید؟ بهتون خوش میگذره؟ امروز میخوام باهاتون درد دل کنم و از آرزوهای برآورده نشدم بگم. من این شجاعتو از شما یاد گرفتم، وگرنه هیچوقت این جرأت رو نداشتم. که آرزوهامو به کسی بگم. یکی از آرزوهای من اینه که چنتا دوست داشته باشم. دوستایی که منو درک کنن و نگاه منو بفهمن. دردای منو رو حساب حماقت یا ضعف یا یا خامی نذارن. آرزو دارم که چنتا دوست داشته باشم که بتونم هر چند وقت یه بار ببینمشون و دور هم جمع بشیم و یه قدمی با هم بزنیم و با هم گپ بزنیم. هم بحثهای جدی اجتماعی و عقیدتی بکنیم، هم بگو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دانش‌آموز هاش بیایید تو! از امتحان ها چه خبر؟ دوباره ضد حال!

سلااام بچه ها! چه خبرا؟ خوبید؟ خوشید؟ خوش میگذره؟ میگم چندتا چیز. اوهوم. الان دونه دونه میگم‌شون. اولا اینکه شما دانش‌آموز ها دوست دارید این سایت، چه شلکی بشه؟ یعنی دقیقا چطوری باشه بهتره؟ راستی یادم هست که شکل رو اشتباهی شلک نوشتم. خخخ. دیدی حواسم هست؟ هه. خوب. من منتظرم بگید قضیه چیه که کمید؟ حالا جدی واقعا کمید یا کم اینجا میآیید!؟ کلا هرچی دارم توی این سایتم میچرم هیشکی رو نمیبینم! هه. بعدشم نمیدونم شما وقت امتحان‌ها که میشه چه حس و حالی دارید. من که یادمه دبستان رو اصن درس نمیخوندم. وقت امتحان ها که میشد، ول بودم توی تاب و سرسره تا شب. فردا‌شم
دسته‌ها
روانشناسی

شانزده نکته که کاش تو مدرسه بهمون یاد داده بودن.

– هر چقدر که از دوران مدرسه دور شده باشیم، چیزهایی هست که هر از گاهی باعث میشن که فکر کنیم: “آه…کاش اینو تو مدرسه بهم یاد داده بودن..” کاش به جای یکی از ساعت های زبان خارجه و ریاضی و فارسی، یک بار هم یه کلاس درباره ی زندگی کردن برگزار می شد. شاید هم هر از گاهی معلمی پیدا شده که سعی کنه حرف های خارج از درس بزنه…اما احتمالا ما حرفهاشون رو جدی نگرفتیم و ترجیح دادیم به جای فکر کردن به حرفهاش، به شیوه ی زندگی خودمون ادامه بدیم.خیلی موارد هست که شاید دیر، ولی بالاخره روزی توی زندگی بهشون می رسیم. فکر کنید چقدر
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

امتحان امروز من

سلام بچه ها خوبین؟ چی کارا میکنید؟ من که امروز اولین امتحان ترممو دادم دینی بود که جز امتحانات نهایی بود و طبیعتا  ما باید میرفتیم به مدرسه دیگه ای که هوزمون بود به مدرسه نرجس.  نابینایان نرجس نه ها  یه مدرسه توی منطقه 6 تهران توی خیابون ایتالیا از رفتنمون بگم که چه قدر خوش گذشت با ون رفتیم که   آقای راننده لطف کرد و برامون  کلی آهنگ شاد گذاشت و ما هم که  تا تونستیم سو استفاده کردیم. وقتی رسیدم مدرسه  کلی استرس گرفتم آخه مدرسه بیخیال من, به    مدرسه نرجس ابلاغ نکرده بود که بابا این دانشآموز بدبختی که داره میاد اینجا امتحان بد نابیناست منشی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

کمی با من:

سلام. حالتون خوبه؟ چه خبر؟ چی کارا میکنید؟ دیروز (6.10.1391) به من خیلی خوش گذشت. به شما چی؟ همون طور که میدونید مشهد خیلی برف اومد. خیلی حال داد!! خیلی هیجانی بود!! مخصوصا تو مدرسه! وقتی فهمیدیم تک زنگ آخر (حرفه و فن) بر گذار نمیشه، خیلی بیشتر حال داد! فعلا میرم ناهار بخورم. زود بر میگردم. همینجا باشید. نریدا! بر گشتم! میگفتیم… ِ! اشتباه شد! میگفتم دیروز که میخواستم برم مدرسه، خیلی اعصابم خورد بود!! خوب چرا تعطیل نمیکنید؟! اینقدر برف… از صبح دیروز تا بعد از ظهر سی چهل نفر مجروح شدن!! خلاصه که خیلی حال گیری بود! ولی بعدش بد نبود. حالا پنج شنبرو تعطیل میکنن.