سلام به فرد فرد دانشآموزان، معلمان، مربیان و تمام اهالی، کاربرین، عابرین، ساکنین، و هممحلهایهای گرامی. شروع فصل برگ ریزان رنگارنگ پاییز، ماه مهر و مهربانی و همچنین آغاز سال تحصیلی جدید رو خدمت تمام شما بزرگواران تبریک میگم. امیدوارم ماههای پیش رو برای همه دوستان ماههای شاد و دلانگیزی باشه و خصوصا شما دانشآموزان عزیز از تک تک لحظات زندگی، مدرسه و درس لذت ببرید و با یک برنامهریزی خوب برای رسیدن به موفقیت و اهدافتون تلاش مضاعف کنید. امسال با شروع سال تحصیلی جدید، قصد داریم در راستای ارتقای روند تکمیلی کتابخانه دانشآموزی و همچنین افزایش سطح رضایت شما دوستان از این بخش ، یک نظرسنجی
Tag: معلم
دستهها
بوی ماه مهر
باز هم شهریور و فصل تابستان رو به پایان است و بوی ماه مدرسه کم کم به مشام میرسد. سازت را بردار و با سر انگشتانت آهنگی زیبا و دلانگیز برای خوشآمدگویی به ماه مهر بنواز. با همان سر انگشتانی که الفبا و نتهای موسیقی زندگی را آموختی. تا من هم شعر زیبایی را با سر انگشتانم در مقدمه اش دکلمه کنم. شعری که نوشتن و خواندنش را با سر انگشتانم فرا گرفته ام. از آن زمانی که در چنین روزهایی کیف و کفش و لباس مدرسه را خریدم، و با اشتیاق فراوان منتظر آمدن مهر و باز شدن مدارس بودم. از زمانی که پشت نیمکت کلاس اول نشستم،
سلام به دوستان گرامی بخصوص آموزگاران محترم چه بینا چه نابینا چه خانم معلم چه آقا معلم. هفته معلم رو خدمت شما فرهنگیان و آموزگاران تبریک میگم. یه خاطره داشتم مربوط میشه به دوران ابتداییم. زمانی که دوم سوم ابتدایی بودم. یه روز که مثل همین فردا روز معلم باشه، یه قاب عکس واسه معلممون کادو بردم. ایشون از این قاب عکس خیلی خوشش اومده بود و در صدد تشکر از من حقیر بر اومد منتها یه سؤال پرسید و اونم اینکه: چی شد که این قاب عکس رو برام هدیه آوردی؟ خب بچه بودم دیگه! نمیدونستم که هر حرفی رو نباید هرجایی زد! در جواب گفتم: این عکس
دستهها
معلم
سلام دوستان عزیز محله, غزلی از سروده هایم رو بطور متنی جهت روز معلم ارسال می کنم. ضمن عرض تبریک به معلمین گرامی. معلم تو خوب و مهربانی ای معلم. عزیز کودکانی ای معلم. فروغ دیده ما دانش آموز دوای دردمانی ای معلم. زدایی از دل ما جهل و ظلمت سیاهی می درانی ای معلم. تو نوری می دمی در سینه ما چو خورشید جهانی ای معلم. چو سروی و سر افرازی در عالم الف در آب و نانی ای معلم. صداقت را تو الگوی تمامی چو آبی آسمانی ای معلم. سرود عشق پاکی در دل ما حبیب جاودانی ای معلم. کلام واحدی اوجی ندارد صفای قلبمانی ای
4شنبه، 26 مهر 1396. از دیروز هوا یکم سرد شده. این سرما رو دوست دارم. این سرما نه سوز داره، نه دل رو میلرزونه. این سرما، نفسهای پاییز عاشقه که نوید روزها و شبهای عاشقی رو میده! ساعت 6، چشم باز میکنم به صبح سپیدی که بهم لبخند میزنه. باید ساعت 7 حاضر باشم با خواهرم برم مدرسه شون. خواهرم 10 سال ازم کوچیکتره و توی همون مدرسه ای درس میخونه که من دوران دبیرستانمو گذروندم. از تابستون که خواهرم اونجا ثبت نام کرد، دلم لک زده بود واسه دیدن مدرسه و معلمای قدیمم. جایی که بهترین دوستام رو پیدا کردم و هنوز هم ارتباطمون با هم محکمه. 2شنبه
سلام بچه ها! چطورین؟ حال این روزاتون چطوره؟ حال این روزای من 2 جنبه داره! بچه ها خوشحالم، خیلی خیلی خوشحالم، اونقدر که برای توصیف حالم واژه کم میارم! اونقدر که دیگه شبا خواب ندارم و روزا از فکر کردن به اتفاقی که در انتظارمه و در انتظارشم از خوشحالی اشکام سرازیر میشن! یه آرزو که 18 ساله باهامه، حالا داره برآورده میشه! باورش خیلی سخته، انگار خوابم و دارم یه خواب شیرین میبینم که دوست ندارم هرگز کسی بیدارم کنه! دوست دارم همینطور خواب شیرینم ادامه پیدا کنه تا به آرزوم برسم! اتفاقه رو الآن نمیگم چیه، ولی اگر بهش برسم حتما یه فایل صوتی ازش تهیه میکنم
یه روز عادی بود، مثل همه ی روزای دیگه، البته از نظر بقیه دوستام! نمیدونم 2 یا 3 هفته پیش بود، با بچه ها تصمیم گرفتیم واسه مرور خاطراتی که چند سال با هم داشتیم بریم و سری به آموزشگاه زبانمون بزنیم. آموزشگاهی که دیگه اصلا گرمی اون سالهایی که ما اونجا درس خوندیم رو نداره. من از همه خوشحالتر بودم، از همه هم زودتر، حتی 10 دقیقه قبل از ساعت قرارمون جلوی در آموزشگاه بودم. کم کم 3 تا دوستای دیگه ام هم اومدن و با هم وارد آموزشگاه شدیم. خدایا! همون عطری که 7 سال بهترین روزای زندگیم رو توش نفس کشیدم! از این عطر خیلی خاطره
سلام بچهها! چطورید خوبید؟ یادتونه که من پارسال از شرایط کاریم و همکارام و خودم شاکی بودم. الان سعی کردم با وجود این که شرایط همونه که هست، خودمو تغییر بدم و سعی کنم تو این شرایط نامناسب مفید باشم و بود و نبودم تو اون مدرسه با هم فرق داشته باشه. من عاشق تدریسم. همیشه بزرگترین آرزوم این بود که معلم بشم. برای این آرزوم دلایل زیادی هست. اگرچه معمولا برای آرزوهامون دلیل خاصی نداریم. یکی از دلایلش اینه که وقتی تو موقعیت معلم قرار میگیریم، خودمون رو تست میکنیم و تواناییهای خودمون رو بهتر میشناسیم و خوبیها و بدیها، نقاط ضعف و قوت خودمون رو محک میزنیم.
سلاااااااااااااام بچه ها خوبین؟خوشین؟ راستیتش من به این محله دوست داشتنی عادت کردم از بس بچه های خوب و هم نوع های مهربونی هستن که واقعا از آقای خادمی و شهروز جان این محله تشکر میکنم که این محله خوب و دوست داشتنی رو برامون درستش کردن من واقعا به عنوان خانه به اینجا نگاه میکنم حالا بگذریم ولی واقعا تشکر میکنم من این روزا خیلی ناراحتم بچهها نمیدونم باید چه بکنم یکم راهنماییم کنید میدونید چرا؟ من یکی دو ماه دیگه کنکور دارم و باید امتحان بدم حالا میخوام رشته زبان قبول بشم ولی نمیدونم باید دقیق کدوم درسها رو بخوانم اگه میدونید راهنماییم کنید تازه استرس هم
سلام. گاهی وقت ها آدم باید بنویسه که یادش نره چه تلخی ها و شیرینی هایی توی زندگیش بوده، مزمزه کرده و شاید تف کرده بیرون یا جذب کرده تو. همینه که مجتبی که آلزایمر خفیف داره، نوشتن بهش حتما واجب میشه. البته من چون دیر وقت از سر کار بر می گردم، نمیتونم یا حوصله ندارم کلی وقت بگذارم و کامل روز هام رو بنویسم، اینه که به مختصر نویسی بسنده می کنم. شاید که رستگار بشوم. خخخ من از بچگی عادت داشتم با معلم هام برم بیرون و هنوز این عادت خوب رو دارم. کلا دانشآموزی که با معلم های خوبش در ارتباط باشه و بیرون از
دستهها
درباره خودم
دوستان سلام. چه خبرا؟ امیدوارم سال آینده بهتر از امسال برای همه شما عزیزان باشه. رسم اینه که هرکی وارد محله میشه اولش از خودش بگه تا دوستان بیشتر بشناسندش ولی من همون اولش زدم تو کار اسپیکر و ماشین خودران و از اینجور حرفا. بهتره که کمی درباره خودم بنویسم تا بدونید چه اعجوبه ای هستم برای خودم خخخخ بعضی اوقات وقتی مینویسم دوستان از سر لطف میگن که خوب مینویسی و بعضی وقت ها مثل الآن چون نوشتن درباره گذشته ناراحتم میکنه اصلا خوب نمینویسم و از یک موضوع به موضوع دیگری میپرم. متولد سه فروردین ۱۳۶۶، اهل سنندج هستم. به علت فقر مادی، دوران کودکی، نوجوانی
دستهها
هر دم از این باغ بری می رسد
هنوز سخنان توهینآمیز مسؤولان اسبق وزارت آموزش و پرورش در مورد عدم صلاحیت افراد معلول برای تدریس در مدارس عادی از ذهنهای افراد معلول پاک نشده است که مسؤولان فعلی نظام آموزش و پرورش سخنانی مشابه را بر زبان آورده اند. هفته گذشته دبیر کل شورای عالی آموزش و پرورش با اشاره به اصول نظام سنجش سلامت حرفه ای معلمان اعلام کرد: معلمان عادی نباید نقص عضو داشته باشند. باید قدشان از حد معینی کوتاه تر نباشد، خوشچهره باشند و… البته ایشان لطف کرده و معلولان و جانبازان را به این خاطر که آنها در مدارس استثنایی تدریس میکنند از این قاعده مستثنی کرده اند. در پاسخ به سخن
سلام بچهها! چطورید؟ خوبید؟ میخوام برای اولین بار به اشتباههای خودم تو اولین سال کاریم اعتراف کنم. اشتباههایی که باعث شد این بلا سرم بیاد. چه بلایی؟ تا آخر بخونید میفهمید. من همیشه عادت داشتم که هر مشکلی برام پیش بیاد، ببینم خودم چقدر و کجا مقصر بودم. ولی چند وقتی سرطان گرفته بودم و دیگه نمیتونستم اینجوری باشم. خخخخ شهروز بیا که یه درمان پیدا شد. قبلا تصمیم داشتم که بدیها و نامردیهایی که بعضیها در حقَم کردن رو بنویسم. خوب که فکر کردم، دیدم خودمم مقصرم و نمیتونم به همه بگم فلانی چنین کرد و بهمانی چنان. به هر حال خودتون بخونید و قضاوت کنید. بگذرم از
سلام میکنم خدمت همه و همه و همه ی دوستای گوش کنی و رفقای هم محله ای. بعد یه عالمه مدت به گوش کن اومدم حالا الان یکی میگه: برو یه چی بهت میگما یه عالمه مدت کجا بود کلا دو ماه نبودی اما خب یه عالمه مدته چون کلا سه ماه از عضویتم میگذره. غرض از این پست اول یه احوال پرسی کوچولو با دوستان و رفقااست دوم هم یه خاطره جالب از دوران تلفیقیم که جدیدا خیلی تو ذهنم مونده. البته خب من الانم تلفیقی میخونم و این دوران تلفیقی مال همین پارساله و ما هنوز از زیر یوغ دوستان آموزش پرورش رهایی نیافته ایم. خب. آقا
سلام به همه گوشکنیهای عزیز. خوبید؟ بهتون خوش میگذره؟ امروز میخوام باهاتون درد دل کنم و از آرزوهای برآورده نشدم بگم. من این شجاعتو از شما یاد گرفتم، وگرنه هیچوقت این جرأت رو نداشتم. که آرزوهامو به کسی بگم. یکی از آرزوهای من اینه که چنتا دوست داشته باشم. دوستایی که منو درک کنن و نگاه منو بفهمن. دردای منو رو حساب حماقت یا ضعف یا یا خامی نذارن. آرزو دارم که چنتا دوست داشته باشم که بتونم هر چند وقت یه بار ببینمشون و دور هم جمع بشیم و یه قدمی با هم بزنیم و با هم گپ بزنیم. هم بحثهای جدی اجتماعی و عقیدتی بکنیم، هم بگو
دستهها
رنگهای نابینایی:
سلام بر گوشکنیهای عزیز. محمد بلوری، روزنامه نگار پیشکسوت کشورمان در روزنامه ایران نوشت: در آموزشگاه شبانه روزی نابینایان، جمعی از دختران نوجوان توی کارگاه دور میز درازی نشسته بودند و کار روزانهشان را انجام میدادند. مقابل هر دختر نابینا کپه ای از لنگه های قیچی مخصوص گل چینی ریخته بود و آنها با دست کشیدن روی میز لنگه های نر و ماده قیچیها را جفت جفت مییافتند و آنگاه هر جفت را زیر دستگاه پرس قرار میدادند و پرچشان میکردند. این کار روزانهشان بود که در مقابل دستمزدی اندک انجام میدادند. بعد از کار هم عصازنان روانه کلاس درس میشدند و به انتظار معلمشان مینشستند. آن روز بهاری،
نام: زهرا نام خانوادگی: گلگشتی پایه: چهارم گروه: نابینا موضوع انشا: در تابلوی خلقت مهر و محبت معلم را با چه رنگی نقاشی میکنید؟ به نام خدا من مهر و محبت معلم را با رنگ قهوه ای نقاشی میکنم چون قهوه ای رنگ تنه درختان است.از تنه درختان استفاده های بسیاری میشود. از آنها میز میسازند، صندلی میسازند، در، پنجره و خیلی چیزهای دیگر. حتی شاخه هایی که زیر سایه آنها مینشینیم، برگهایی که هوا را تمیز میکنند و میوه هایی که از آنها تغذیه میکنیم، بر تنه درختان تکیه میکنند. درختان یکی از بخشندگان روی زمینند. معلم نیز با صبر و حوصله تمام علم و دانش خود را
دستهها
معلمی فداکار
سلام دوستان هممحله ای امیدوارم حالتون خوب باشه. اگرچه در اواخر هفته ی معلم قرار داریم من امروز در این پست قصد دارم از فداکاری یک معلم برای شما حرف بزنم. علی بهاری معلمی با 24 سال سابقه ی معلمی متوجه میشود که حال یکی از دانشآموزانش روز به روز بدتر میشود، رنگ چشمانش روز به روز زرد میشود و شکمش روز به روز بزرگتر میشود و از حالت عادی خارج میشود. وقتی با والدین او تماس میگیرد متوجه میشود که او بیمار است و خانواده بدلیل نداشتن تمکن مالی نمیتوانند نسبت بدرمان او اقدام کنند. این معلم فداکار او را با هزینه ی شخصی خود نزد پزشک متخصص