ماه آذر هم مثل مهر، ماه رونق کسبوکارِ ادعافروشان و کاسبان رؤیا و خیال است. آنها که دوازدهمین روز از این ماه را فرصتی مغتنم برای بازاریابی ادعاهایشان در نظر میگیرند و همچون تاجری حرفهای که راهروهای یک نمایشگاه پر مشتری را میپیماید، از این میز به آن غرفه، برای وعدههای توخالیشان به دنبال خریدار میگردند. ما اما دیگر همه این وعدهها را از بر شدهایم. «ف» که بر لبانشان جاری میشود، خودمان مسیر فرحزاد را در طرفةالعینی شناسایی میکنیم. ما مو سفید کردههای این آذرهاییم و حالا دیگر خوب میدانیم که جز خودمان یار و یاوری نداریم. پس، دوازدهم آذر را بهانهای میکنیم که همدل بودنمان را خاطرنشان
برچسب: نسل مانا
یک هفته از بیستوسوم مهر و رویدادهای پیش و پسِ آن میگذرد و حال که آردهای مراسم روز جهانی را بیخته و الکهایش را آویختهایم، دوباره سر در جِیب اندیشه فرو بردهایم که ما را چه میشود که سالیان سال است مشغول آزمودن آزمودهها هستیم و هر سال پاییز که سر میرسد، دوان دوان به دنبال تنظیم قرارهامان با این وزیر و آن وکیل و فلان مدیر و بهمان رئیس میرویم؛ تا روز جهانی را در کنارشان جشنی بگیریم و چای و میوهای و احتمالاً ناهاری، و با انبانی پر از حرفهای زیبا اما نه چندان اثربخش، محضر پرفیضشان را ترک کنیم. گفتن ندارد که دستاورد این همنشینیها با
باران پاییزی کاش بر شانههایمان ببارد تا غصههای انبار شده را بشوید و رهایمان کند از مرور خاطرات روزهای پر محنتی که در طول یک سال گذشته بر ما سپری شد. تحقق آرزوهایمان را به عهده کودکان و نوجوانانی میگذاریم که از فردا قرار است پشت میز و نیمکتهای مدرسه بنشینند و نه فقط ریاضی و انگلیسی و علوم و دیکته، که چگونه زیستن را فرا بگیرند. یاد بگیرند که نغمه زندگی بسرایند و به رؤیاهایشان و به لیلاهایشان بیندیشند که هیچ چیزی مهمتر از این برایشان نیست. برای نوجوانان سرزمینمان سالی پر بار آرزو میکنیم و این شماره از نسل مانا را به آنها تقدیم میکنیم. آنها که
تاریخ انتشار نوزدهمین شماره از ماهنامه نسل مانا، با هفته بهزیستی مقارن شده است. ما هم این فرصت را مغتنم دانستیم و تلاش کردیم در این شماره در کنار مطالب معمول نویسندگان نسل مانا، نگاهی ویژه داشته باشیم به چگونگی تعامل این سازمان با ما اعضای جامعه هدف و کیفیت خدماتی که سازمان در طول سالهای اخیر در اختیار عموم افراد دارای معلولیت گذاشته است. امید است توانسته باشیم با نقدهایمان، قدمی هرچند کوچک در جهت ایجاد تعامل با دستاندرکاران اداره این سازمان برداشته باشیم. همچنین لازم میدانیم هفته بهزیستی را به آن دسته از اهالی سازمان که از سر همدلی و وظیفهشناسی نسبت به اداره مسؤولیتهایشان دغدغه به
به تابستان داغ سلام میکنیم و مقدمش را گرامیمیداریم و حضورش را غنیمت میشماریم و آرزو میکنیم حال که ماه تیر آغاز شده و تیر آفتاب از غایت بلندی فرود آمدن گرفته، این تابستان، گاه شور و نشاط و سفر و تفریح و دلخوشی برایمان باشد و فرصتی باشد تا بر رخوت و عزلت غلبه کنیم و سرمای دلهایمان را به گرمای مهربانش گرمی بخشیم. هجدهمین شماره از نسل مانا تقدیم آن دسته از نابینایانی که بر نگرانیها و ترسهایشان چیره شدهاند و قصد دارند در طول تابستان، گامی در جهت استقلال فردی بردارند و مهارتهای جهتیابی و حرکت را فرا بگیرند. امیدواریم در این مسیر ارزنده، موفقیت همراهشان
دوازده سال است که کنشگران حوزه دسترسیپذیری، سومین پنجشنبه از ماه مه میلادی را «روز جهانی آگاهیبخشی در خصوص دسترسیپذیری» میخوانند و در این روز میکوشند تا برنامهنویسها و طراحان وبسایتها و نرمافزارها را نسبت به حقوق افراد دارای معلولیت در فضای دیجیتال آگاه کنند و متقاعدشان کنند تا در طراحیهایشان این گروه از کاربران را هم لحاظ کنند. این کار به شکل داوطلبانه انجام میشود و مشارکت کنندگان در رویدادهای برگزار شده در این روز، بیچشمداشت مالی اقدام به این کار میکنند. تقارن روزهای انتشار شماره حاضر، با روز جهانی آگاهیبخشی در خصوص دسترسیپذیری ما را بر آن داشت تا این شماره را به تمام کنشگران ایرانی تقدیم
این شماره از نسل مانا تقدیم به کارگران نابینایی که دست به دست سایر آحاد جامعه دادهاند تا در این وانفسای گرانیها و مشکلات دیگر، چرخ کُند تولید و چرخ سنگین اقتصاد خانوادههایشان را بچرخانند. روز کارگر را گرامی میداریم؛ به امید آن روز که کارگران نابینا و کمبینای ایرانی طعم شیرین عدالت را مزمزه کنند. همچنین این شماره را به معلمانی تقدیم میکنیم که نه فقط راه و رسم زیستن، که چند و چون آزاده زیستن را به کودکان نابینا و کمبینای سرزمینمان میآموزند. تبریک به معلمانی که ارتقا زندگی افراد آسیبدیده بینایی را به عنوان مسیر زندگیشان برگزیدهاند و تبریک ویژه به همکاران فرهنگیمان در تحریریه نسل
ما نیلوفرانِ مردابیم که از اعماق تاریکیها، به جستوجوی نور آمدهایم. ما شاخههای تکیدۀ پاییزیم که به شوقِ رسیدنِ بهار، سرما را به جان خریدهایم. ما ایمان داریم به رسالتِ گلِ همیشه بهار، به طلوعِ پس از یلدا، به سپیدیِ پس از سیاهی. گرچه روزهای سختی را از سر میگذرانیم، گرچه لبخند از لبهامان رنگ باخته و برقِ شادی از چشمهامان پریده و گلوهامان مأوای بغضهاست؛ اما امید داریم و به حکمِ نورِ امیدی که در دلهامان سوسو میزند، نفس میکشیم. هرچند به سانِ گلهایی هستیم که دستِ خزان، ما را از شاخه برچیده و زمستان با سلاحِ سردش به جانِ پیکرهای خشکیدهمان افتاده؛ اما میدانیم که رسمِ گلها،
اسفند که میشود، لانههای زیر برف، بازگشت چلچلهها را انتظار میکشند. درست مثل ما که فارغ از هرچه عدد و ردیف بودجه، بیخیال هرچه خبر و تحلیل، به انتظار مینشینیم تا مگر این بهار، دیگر رویمان را زمین نیندازد و سازَش را با ما قدری کوکتر بنوازد. یادمان باشد که با تکاندن غبار از در و دیوار خانههامان، گرد ناامیدی را هم از دلها بزداییم تا با قلبی آکنده از امید و سرزندگی، به استقبال بهاری برویم که پیامآور پایان سرما و نوید دهنده روزهای روشن است. ما همان نسلی هستیم که میکوشد بهرغم هرچه بیمهری و دشواری، مانا باشد. چه خوش سرود شاعر نسل ما درباره همنسلانش:
از شما که با ما در طول این دو سال همراه بودید، سپاسگزاریم و در این روزها که نفس کشیدن هم به کاری پرمشقت میمانَد، آرزو میکنیم بتوانیم در سومین سال فعالیتمان هم از حمایت شما بهره ببریم. تلاش ما همواره بر این است که بهترینمان را برای تولید کلماتی بگذاریم که شما شایسته شنیدن و خواندنشان هستید. جایجای این شماره از نسل مانا را به نام زیبای بریل مزین کردیم تا در خاطرمان حک شود که این ابداع خجسته چطور توانست ما جامعۀ افراد با آسیب بینایی را به دنیای آگاهی و جاده دانایی رهنمون شود. این شماره را به پاس تولد «لویی جانِ بریل» و هدیهای که
یلدا شبی است که با خود پیام غلبهٔ همیشگی نور بر تاریکی را می آورد. اما برای فتح تاریکی چراغی لازم است. این چراغْ آگاهی است و به خواندن است که روشن می ماند. در میانه این تاریکی که دیارمان را در آغوش گرفته، چراغ دانش را روشن نگه میداریم به امید روزی که رخت تیرهفام عزا از تنِ وطن به در شود و رسیدنِ روزهایی را شاهد باشیم که زمام امور به دست دانایی افتاده و چشمها و دلهایمان به نور و شادی خو گرفته است. از طرف تحریریه نسل مانا، امیدها و رؤیاهایمان برای یلدا را با شما قسمت میکنیم. به آن امید که عوضِ امید و
سوز و سرمای باد آذر را مشتاقانه به جان میخریم؛ چرا که نیک میدانیم هرچه مقاومتر در برابر این سرما ایستادگی کنیم، بهار که بیاید شادابتر و سرزندهتر زندگی دوباره را به جشن خواهیم نشست. تقدیم به آنها که با وجود بغض نشسته در گلو، دست به دست هم میدهند تا غم بزرگ را به اتحاد بزرگ تبدیل و دنیا را به جای بهتری برای زیستن بدل کنند. معرفی ماهنامه نسل مانا (صوت) فهرست مطالب این شماره (صوت) استعفای اعضای هیئت مدیره شمنا/ پشت درهای شبکه ملی نابینایان ایران چه میگذرد (متن) استعفای اعضای هیئت مدیره شمنا/ پشت درهای شبکه ملی نابینایان ایران چه میگذرد (صوت) امیر
با تأخیری یک هفتهای، گرامی میداریم روز جهانی ایمنی عصای سفید را و در روزهایی که انتظار داشتیم بهزیستی دستکم برای حفظ ظاهر هم که شده کمی مهربانتر با جامعه نابینایان برخورد کند اما ترجیح داد بار خاطر باشد و مهربانیاش در نهایت به یک دیدار و گفتگوی چند دقیقهای خلاصه شود، شماره حاضر را به آن دسته از گروهها و انجمنهای تخصصی حوزه افراد آسیبدیده بینایی تقدیم میکنیم که دست روی زانوی خودشان گذاشتند و ضمن برگزاری بیچشمداشتِ آیینهای مربوط به این روز بزرگ، همنوعانشان را یار شاطر شدند. باشد که اتحادمان همچنان پابرجا بماند و همت بلند سازمانهای مردمنهاد در برگزاری هرچه باشکوهتر و پربارترِ روزهایی از
بنویسیم تا بماند به یادگار که این شماره از نسل مانا را در شرایطی میخوانیم که جهان آزاد را در لوله تنگ قطرهچکانها ریختهاند و هنگام که شهرها به خواب میروند، چند قطرهای را در گلوی خشک آنها که هنوز بیدارند میچکانند. در آستانه پاییز رنگارنگ، این بیت را لب به آواز میگشاییم که «ماه شهریور اگر قاتل صدها گل شد / چه غم است اینکه مرا مژده گلزاران است». نسل مانا را به زنان و دختران سرزمینمان پیشکش میکنیم که با رنگ و نور و آهنگ، یاد مهساها و ژیناها را زنده نگاه میدارند، تا روزی که آزادی را سرودی تازه سر کنیم. به دانشآموزانی که این روزها
چند دهه است که در ایران هفته آغازین شهریور را به نام هفته دولت سند زدهاند. خوش بود اگر دولتهای اسبق و سابق و لاحق دغدغهای برای ایفای مسؤولیتشان میداشتند تا ما هم میتوانستیم یک شماره از نسل مانا را پیشکش آنها کنیم اما حالا که گویی آنها علاقهای به پیشکشیِ ما ندارند، ما فراموش شدگان هم شماره این ماه را نه به ساکنان پاستور، که به منتقدانشان تقدیم میکنیم که از صبح تا شام از بلندگوی هر رسانهای که در اختیارشان قرار میگیرد، وظایف دولتیها را به یادشان میآورند اما حکایت همچنان همان حکایت همیشگیِ «آنچه البته به جایی نرسد» است و مدتها است که در برای ما
هفتمین شماره از ماهنامهٔ نسل مانا به مناسبت هفتهٔ بهزیستی، به آن دسته از کارشناسانی تقدیم میشود که کار در بهزیستی را نه یک موهبت الهی و فرصتی برای گردآوری توشهٔ اخروی، که یک فعالیت کاملاً تخصصی میانگارند و علیرغم طنابی که ساختارهای معیوب به دور دست و پایشان میپیچد، میکوشند با توسل به متدهای بهروز و علمی، سهمی در زیستِ بهتر افراد دارای معلولیت داشته باشند. امید که این اندک نفرات، الگویی باشند برای خیلِ دستاندرکاران سازمانی که وقتی پای آزمون به میان میآید، در اغلب مسئولیتهایش به سختی میتواند حتی نمرهای نزدیکِ نمرهٔ قابل قبول دریافت کند. معرفی ماهنامه نسل مانا (صوت) فهرست مطالب این
پنجمین شماره از ماهنامه نسل مانا را به مناسبت اول ماه مه، به کارگران نابینا تقدیم میکنیم که با وجود خیل ناملایمات و تبعیضهایی که در حقشان روا شده، استوار در مقابل مشکلات ایستادهاند و بی آنکه لرزهای در زانوان و رعشهای در دستان قدرتمندشان مشهود باشد، چرخ زندگی را به حرکت درمیآورند. نام عزیز معلم را هم بر زبان جاری میکنیم و برای معلمان نابینایی که در کارگاه تعالی زندگی نابینایان ایرانی خشتی روی خشت گذاشتهاند، بهترینها را آرزو میکنیم. به امید روزی که کارگران و معلمان نابینا، دست در دست همه کارگران و معلمان سرزمینمان، پایان همه تبعیضها را با غریوی از شادی که از فراخنای سینه
اول اردیبهشتماه جلالی است و موعد همدستی تقویم و طبیعت تا یادآوری کنند مارا که علیرغم این همه ناملایماتی که از بام تا شام میبینیم و میشنویم و میخوانیم، زندگی همچنان زیبایی و فریبندگی بسیار برای عرضه دارد. دل به دلِ طبیعت میدهیم و همآواز با نسیم و باران، سرود دانایی و آگاهی را زمزمه میکنیم. در سالی که پشت سر گذاشتیم، نسل مانا و تهیه کنندگانش بارها مرهون لطف مخاطبان بودند و امسال هم با امید تداوم و تقویت این همراهی و همدلی، چهارمین شماره ماهنامه و نخستینِ آن در سال و قرن تازه را پیشکش میکنیم. باشد که پسند طبع نکتهسنج و خطاپوشِ مخاطبانمان قرار گیرد.
چه زود گذشت سالیانی دراز بر من و ما و چه زود خواهد گذشت سالیان دیگر. تقویم را یک صفحه به جلو ورق میزنیم و این بار با تحویل سال تازه، قرن نو را هم از او میستانیم و چهاردهمین قرن هجری خورشیدی را به ید باکفایت بایگان تاریخ میسپاریم. سال کهنه برای هر کدام از ما در چارچوب زندگی شخصی قطعاً توأم با تلخیها و شیرینیهایی بوده. بسته به رخدادها، برای یک کداممان کفه تلخیها سنگینی میکرده و درباره یکی دیگر، شیرینیها میچربیده است. در ساحت عمومی اما نیازی به گفتن نیست که همهمان سال دشواری را از سر گذراندیم. حجم دردها آن اندازه بود که نه ما
حالا دو سالی میشود که در کنار همهٔ آموختنیها، مشغول فراگیری حروف الفبای یونانی شدهایم. امروز از هر کس که در خیابان تصادفی جلویش را بگیری، احتمالاً بلد است حروف الفبای یونانی را دستکم تا پانزدهمینش بشمارد. «امیکرون»، همو که نوید کمخطر و بیدردسر بودنش را داده بودند اما حالا میبینیم خوشبینیشان آنقدرها هم قرین واقع نبوده و به قول شکسپیر، «سنگها را فرسنگی مینماید و پا را از رفتن باز میدارد.» علیرغم هر آنچه که امیکرون بر سر همکاران نسل مانا در طول یک ماه گذشته آورد، تمام تلاشمان معطوف آن بود که از ماراتن نفسگیر تولید محتوا سربلند بهدر آییم تا چراغ ماهنامه همچنان بهقوت خود روشن