صبحها نسبت به خیلیهای دیگر، دیر از خواب بلند میشوم؛ صبحانه ام را میخورم؛ بعد یک قطعه موسیقی برای خودم پخش میکنم. یک سری به صفحات نویسندگان مورد علاقه ام میزنم و اگر لباسی برای شستن نباشد و خانه نیاز به تمیزکاری نداشته باشد، میروم پی درست کردن ناهار. برای خودم آواز میخوانم؛ مزه های تازه خلق میکنم و به صدای فاخته ها و کلاغها گوش میدهم. آری من یک زن خانه دار هستم؛ یک زن خانهدار نابینا. به دنبال کار هم گشتم اما هم کاری پیدا نکردم و هم از یک زمانی گمانم سه سال پیش به بعد، به این نتیجه رسیدم که لذت بردن از زندگی هیچ