شاید حدود دو ماه پیش بود که گفتیم: -تولد گوشکن نزدیکه، باید کم کم آماده بشیم. یکی از اون وسط گفت: -کو تا دو ماه دیگه! سعید گفت: -زمان زیادی نیست، چشم به هم بزنی رفته. میرهادی گفت: -از کجا شروع کنیم؟ علی گفت: -نمی دونم، بگید تا بریم. بهنام گفت: -امسال حسابی کار میبره. شهاب گفت: -کمک خواستید، من هستم. سعید گفت: -من هم همین طور. میلاد گفت: -روی تمام زمانهای آزادم حساب کن و هرچی ازم بر میاد بهم بگو، من هستم. فاطمه گفت: -مواد لازم واسه تهیه یک جشن تولد هاتگوشکنیه عالی! زمان به مقدار کافی، باقیش رو شماها بگید، فقط بجنبید که دیر نکنیم. علی
Tag: هشت سالگی
سلام به بهترینها. بهترینهایی که وجودم رو تمام و کمال مدیونشون هستم. بهترینهایی که از وقتی به این دنیا پا گذاشتم، هر کدومشون یه جوری حمایتم کردن. میدونید، از زمانی که نوزاد بودم تا الان، هر کسی در حد خودش، برای پیشرفتم زحمت کشیده. هر سالی که از عمرم میگذره، تجربه های تلخ و شیرین زیادی تو زندگیم ورق میخوره و من خوشحالم که کنارم، مداد رنگیهای خوشرنگی دارم که نقاشیهای این تجربه ها رو، خالصانه و در نهایت دلسوزی، با رنگای چشمنوازشون زیبا میکشن. دلم میخواد بهتون بگم حس خوب یعنی تمام این مدت، حتی زمانایی که احساس افسردگی و بیهوده بودن بهم دست داده، همیشه کنارم شماهایی
سلام و عرض ادب به شما دوستان عزیزم در پایگاه اینترنتی محله نابینایان. امیدوارم که حسابی حالتون خوب باشه. یِکَم بیشتر از 1 ماه دیگه که بگذره محله نابینایان 8 ساله میشه. عده ای از همون اوایل با گوش کن آشنا شدند و هنوز که هنوزه پا به پاش میان جلو. عده دیگه ای هم آهسته آهسته در مسیر رشد گوش کن باهاش آشنا شدن و همراهش بودن تا به همین لحظه. بعضی ها در همون مسیر اولیه از گوش کن جدا شدند و بعضی ها هم در همین چند وقت اخیر. خیلی ها با گوش کن مسیر زندگیشون تغییر کرد. خیلی ها اینجا رو خونه خودشون میدونستند