جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

این ها را اگر ننویسم فراموش می شوند!

از دیروز عصر بعد از برگشتن از تولد بچه برادرم تا همین یک ربع پیش از منزل بیرون نزده بودم و این یعنی حبس خودآگاهانه خود در منزل. نه فقط جسمم روحم نیز زندانی شده بود. دلم گرفت و گرفت و گرفت تا فنرش پرید و من را نیز با خودش به کوچه ای در محله مان پرتاب کرد. آن جا زیر یک درخت وز وز پشه ها شنیده می شد. بچه های ده دوازده ساله از شاخه های نهیف درخت توت بی زبان بالا رفته بودند و طلب توت می کردند کاری که من و اکثر دوستانم در دانشگاه اصفهان مشابهش را انجام می دهیم. چند ضربه کوچک