چه سکوتیست به لب! چه خموش است جهان! چه سیاه است این شب! چه شراریست به جان! آه از آتشِ دل! وای بر گاهِ وداع! آه نفرین به زمین! وای نفرین به زمان! این روزها، تنها اشک است که صفا میدهد، هوای گرفتهی پاییز دلهایمان را. ای اشک! بیا که شاید تو نجاتبخش این سوزِ بیپایان باشی! خاطره پاییز امسال در محله ما، در دلهای ما، بدجوری ماندگار خواهد بود. چرا که دفترش پر از برگهای سیاهه. یکی دیگه از دوستان ما امروز سیاهپوش شد. شهابالدین فروزش امروز صبحرو بدون حضور مادرش روی خاک خدا شروع کرد! چند ساعت پیش هممحلیمون شهاب فرشته زمینیشرو از دست داد. کسی میگفت
برچسب: پاییز
دستهها
یک پرنده، یک پرواز.
امشب آوای خوشت کو که بدان گوش کنم! تو بخوان تا که من این قصه فراموش کنم! کاش خاموش شود آتشِ خاکسترِ من! تو بخوان تا برود حادثه از باورِ من. یکی بود یکی نبود. جز خدایی که همیشه بوده و هست، خیلیها بودن. یه آسمون بود و یه خاک. خاکی که هر گوشهاش یک رنگ بود. یه پرنده بود که تمامِ وجودش هوای پریدن بود. خاکرو باور نداشت. آسمون همه چیزش بود. عشقش پرواز بود. میخواست وسطِ پهنای آسمون آغاز و پایانش باشه. اما هر بار که عشقِ پریدن شعلهورش میکرد وعدهی زمانِ موعودیرو میشنید که هرگز نمیرسید. پاییز بود. میشنید که حالا آسمون عبوسه. باید منتظرِ باز
سلاااااااااااااااام بر هم محله ای های گل و گلاب، خوبین؟ چطورایید؟ دلم حسابی براتون تنگ شده بود. دنبال بهونه ای بودم که یه پستی بذارم و جویای احوالتون باشم. این اولین پستم هست از زمان روی کار اومدن مدیر جدید آقای صالحی گرامی که تبریک میگم و امیدوارم تو کارشون موفق باشن و گوش کن بشه گوش کن قدیمی و مثل همیشه صمیمی. البته این دفعه خبری از آموزش و نرم افزار نیست، این دفعه اومدم با کلی خاطره از امروزم که واقعا به یاد ماندنی بود البته خاطره که زیاده ولی خواستم امروزم رو باهاتون به اشتراک بذارم و یادی کرده باشم ازتون. جونم براتون بگه صبح بیدار شدم
زیاد از پاییز گفتم و زیاد خوندین ازم، اما هرقدر هم میگم سیر نمیشم! هر سالی که به عمرم اضافه میشه، پاییز و مخصوصا آبانش رو بیشتر از سال قبل دوست دارم. گرم و سرد شدنش رو، بارونی شدنش رو، شبهاش رو و رنگی شدن جهان غرق پاییز رو! هر چقدرم بگی همه ی فصلها رو دوست داری، فقط باید یه پاییزی باشی تا بتونی با تمام وجود نفس بکشیش و ازش لذت ببری! و من یک دختر پاییزی و آبانیم! ماهی که لحظه لحظه ش واسم عشقه، ماهی که واسم پادشاه ماههاست! هوای آبان امسال یکم گرمه، آخه آبان و این هوا؟ کاش بارون بیاد که عجیب هواشو
دستهها
رعد بارانی و پاییز
صبح خنکیست. از خواب بیدار میشوم. زیر کتری را روشن می کنم. هوس نان داغ و ارده شیره کردم. بیرون میروم از نانوایی نان میخرم . کمی دورتر هم شیره انگور و ارده یزد دارد . همه را تهیه کرده و به خانه بر میگردم. آب درون کتری به رقص و تب آمده . قل قل قل . صبر کن آمدم. چایی را با کمی هل و دارچین دم میکنم. کمر دردم هنوز کاملا خوب نشده . اما چه فرقی می کند ؟. این روز را خداوند فقط برای من فرستاده . مطابق میل من و به قدری زیباست که هیچ چیز نمی تواند آنرا مکدر کند . بوی
4شنبه، 26 مهر 1396. از دیروز هوا یکم سرد شده. این سرما رو دوست دارم. این سرما نه سوز داره، نه دل رو میلرزونه. این سرما، نفسهای پاییز عاشقه که نوید روزها و شبهای عاشقی رو میده! ساعت 6، چشم باز میکنم به صبح سپیدی که بهم لبخند میزنه. باید ساعت 7 حاضر باشم با خواهرم برم مدرسه شون. خواهرم 10 سال ازم کوچیکتره و توی همون مدرسه ای درس میخونه که من دوران دبیرستانمو گذروندم. از تابستون که خواهرم اونجا ثبت نام کرد، دلم لک زده بود واسه دیدن مدرسه و معلمای قدیمم. جایی که بهترین دوستام رو پیدا کردم و هنوز هم ارتباطمون با هم محکمه. 2شنبه
دستهها
یک شب نرسیده به پاییز…!
شب حضور اطمینانبخشش را بر سر و روی شهر میپاشد، و ماه، غرق در ناز و عشوه، به روی هستی چشمک میزند. در این سکوت خواستنی، عطری آشنا از هر سو مشام را نوازش میکند! عطری آشنا، از جنس عاشقانه های طلایی، عطری آشنا، از جنس بارانی شدنهای گاه و بیگاه، از بغضهای بیگاهتر، عطری آشنا… از جنس………. پاییز!… آری، اینک پاییز، در انتهای کوچه ی شهریور، آغوش گشوده تا جهان را در کام نابترین لحظه های عاشقانه غرق کند! روزگار داغ از روزهای تیر و عصرهای مرداد، باید به روزهای رنگپریده و شبهای سرد و بی پایان که خیال فردا شدن ندارند، عادت کند! روزهایی که خورشیدش کم
سلااام بچه ها. خوبین؟ این مدت حسابی از فضای لبریز از عروسی محله استفاده کردین؟ خب، پس بیاین همچنان این فضا رو شاااد شاد نگهش داریم! وسط این همه عروسی، یه نینی که اسمشو گذاشتن پریسا، یادش افتاده که همینجور یهو باید به دنیا بیاد! یه نینی که خبر نداره وقتی بزرگ شد، قراره کلی دیوونه بازی در بیاره، کارایی رو بکنه که فقط خاص خودشه. خبر نداره که با شلوغ کاریاش قراره خیلی چیزا رو به هم بریزه! شلوغ کاریا، احساسات لطیفی که شاید خیلی وقتا به ضررش بوده، اما مطمئنم از اینکه به ندای قلبش گوش داده ناراحت نیست، چون اگر گوش نمیداد پشیمونتر میشد! پریسای عزیز،
یه افسردگی خاصی دارم. همیشه از شولوغی ها خوشم میومده و الانم مشکلم دقیقا همینه. یعنی شهرک ما که همش شولوغ بود و همه تا دو سه روز پیش جیغ و ویق می کردند، الان دیگه با اومدن پاییز و مدرسه ها و دانشگاه ها، انگاری ساعت پنجو شش بعد از ظهر که میشه، تاریک که میشه، اذانو که میگن، کلا شهر خواب میره. مثل پایی که خواب رفته باشه، مغزم تس تس میکنه. شایدم وز وزه. نمیدونم دقیقا چیه. هر گروهی هم برم، هر جمعی هم باشم، واقعی یا مجازی، خواجو یا اسکایپ، ته دلم شور میزنه. شور پاییزو، شور خلوت بودن همه جا رو. انگار این پاییز،
دستهها
عشق پاییزی
سلام دوستای خوبم خوبین؟؟ پاییزتون مبارک پاییز، جشن رنگها و به قول اخوان پادشاه فصلها خوب منم به حدی این فصل رو دوست دارم که توی پاییز و آبان دنیا اومدم من دختر پاییز و آبانم! و اما اومدم تا ضمن تبریک این فصل رویایی، ی غزل از خودم که دقیقا 2 مهر 1390 متولد شد رو تقدیمتون کنم امیدوارم خوشتون بیاد. خواب دیدم که شبی از دور ها یک نفر نام مرا میزد صدا با دو چشم روشنش چون ماهتاب یک اشاره کرد که: با من بیا قصه ام آغاز شد با چشم او قصه ای تا ناکجا، بی انتها مهر بود و اول فصل خزان مهر او
دستهها
پاییز
یک فصل زرد، یک دست سرد، یک شام درد! پاییز، سرد و غم انگیز، با گام هایی خسته، ویران، شکسته، بر روح زخم خورده ی خاک، تاریک، غمناک، رد درد می پاشید. زمین، مدفنِ سردِ باغ ها شمشاد، تیره از ماتم، خسته از بیداد، زمان، در سکوتی تار، بی گذر، بیمار، در تماشای تدفینی بی تابوت، بر مزاری که نبود، آهِ سرد می پاشید. دیدگانِ دهشت، به بزمِ سرخِ تماشا نشسته بود، شبی که رفته رفته رنگ خون می گرفت، دری که بر طلوع صبح بسته بود. گشوده می شد، سینه ی سردِ این داستان، با کلیدی از جنسِ آتش، به نامِ آسمان، آسمانِ وسیع، آسمانِ پاک، و می