برین کنار ماهتون اومد .. آقا ساکت ..ماهتون میخواد باتون بحرفه … وااای خدای من .چقد پیر و شکسته شدین عزیزانم. وای .دلتون تنگ شده ؟؟؟ !واسه الطاف بی پایان من ؟؟؟؟؟ میدونم …میدونم چند وقت نبودم دیگه که سایه مهر و محبت بی کرانمو بر سرتون بگسترم و از خان نعماتم بهره مندتون کنم … (اوه .باز این رف تو فاز خودشیفتگی) ..یه چاقو به من بدین بزنم تو قلب این وجدان کریه زشت که هی میاد وسط سخنرانی های ارزشمند من میحرفه ..عه ساکت شو دیگه وجی …عجب !1 خلاصه .تشریف آوردم قدم بر چشمای نداشته ی شهروز گذاشتم .چشماشو سنگ فرش قدومم کردم تا کتابی از