خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 14.

قصه کوکو، 8. زندگی شبیه یک چرخ زنگ زده آروم و سنگین جریان منجمدش رو طی میکرد و پیش می‌رفت. کند، سخت، اما بی‌توقف. زمستون چنان سرد بود که انگار می‌خواست هر حرکتی‌رو منجمد کنه. سرما از هر روزنه‌ای به هر جایی سرک می‌کشید و به جریان کند اما مداوم زندگی انجماد می‌پاشید. سالن ساعت‌ها و عروسک‌ها هم از این حمله در امان نبود. به خصوص شب‌ها هوا چنان سرد می‌شد که حتی عروسک‌ها داخل ساعت‌هاشون برای مقابله باهاش مجبور می‌شدن پرهاشون‌رو پوش بدن. با اینهمه رفت و آمدها در طول روز جریان داشتن و زمستون و زمان همچنان در امتداد هم پیش می‌رفتن. کوکو هم مثل بقیه این
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 13.

قصه کوکو، 7. زمستون، انگار کند و بی‌حوصله خودش رو روی زمان می‌کشید و پیش می‌رفت. هوا روز به روز سردتر می‌شد. اما داخل سالن روشن همچنان گرم و شلوغ بود. مشتری‌ها و آشناها می‌اومدن و می‌رفتن و بازار بگو و بخند و معامله اونجا همچنان داغ بود. انگار گرمای زندگی اونجا به سرمای اون بیرون کنایه می‌زد. کوکو و چلچله حالا بیدار شده بودن و داخل ساعت‌های جدیدشون همراه بقیه سر ساعت زنگ می‌زدن. چلچله تا مدتی واسه بیرون اومدن از ساعت براق و جمع و جورش مشکل داشت اما بعد قلقش رو پیدا کرد و دوباره در گوشه‌های غیر قابل انتظار سالن پیدا شد و این بار
دسته‌ها
شعر و دکلمه

دلم گرفته آسمان!

صدایم کن آسمان! دلم گرفته از سردیِ بی‌رحمِ این خاک! دلم گرفته از شب، از سکوت، از خنده‌های سنگیِ نمناک! صدایم کن آسمان! خسته‌ام از این جاده‌های نافرجام! خسته‌ام از قصه‌های سیاه و از قدم‌های ناکام! صدایم کن آسمان! دلگیرم از ماندن! خاموشم از فریاد! بیمارم از تکرار! زخمینم از بیداد! صدایم کن آسمان! شکسته‌ام از سنگینیِ این غربتِ خزانزده، در این وادیِ شب‌نشان! نشسته‌ام به تماشای هیچ، مدهوش. تبدار. ویران! صدایم کن آسمان! ارچه مرا بالِ پریدن نیست! ارچه نگاهِ تارَم را، صبحی برای دیدن نیست! صدایم کن آسمانم! مرا بخوان به قلبِ خویش، اگرچه بی‌ستاره‌ای! اگرچه همچو روحِ من، ز درد، پاره پاره‌ای. مرا بخوان اگرچه در
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 12.

قصه کوکو، 6. روزهای کوتاه زمستون، انگار با هم مسابقه سرعت گذاشته باشن می‌گذشتن اما تمومی نداشتن. داخل سالن ساعت‌ها و عروسک‌ها همه چیز آهسته به روال عادیش برمی‌گشت. صاحب اون مکان عجیب بعد از اون اتفاق برخلاف اصرار اطرافیانش به هیچ عنوان حاضر نشده بود به بیمارستان منتقل بشه و دسته‌کم یک شب اونجا بمونه. عاقبت صاحب هتل موفق شد برای یک شب از اونجا ببردش بیرون و داخل اتاق شماره7هتل مواظبش باشه. -حرف گوش کن مرد! یک نفر اونقدر از دستت عصبانیه که می‌خواسته مطمئن بشه میری اون دنیا. اگر این درها دیرتر باز شده بودن تو الان اینجا نبودی. اگر امروز باز چیزی بشه تو یک
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 11.

قصه کوکو، 5. ساعت 3 صبح جمعه تازه به وسیله برج ساعت اعلام شده بود. اون شبنشینی شلوغ حدود 1 ساعت پیش تموم شده و همه با همون سر و صدا و همون شور اول شب در حالی که هر کدومشون یک کوله بار خاطره با خودشون می‌بردن، رفته بودن تا بعد از اونهمه حرارت و قهقهه و شیطنت، یک روز تعطیل رو در آرامش ساکت خونه‌هاشون در گوشه‌های مختلف شهر سپری کنن. زنگ‌ها بعد از پایان اعلام ساعت 3 صبح تازه خاموش شده و سکوتی بی‌وصف همه جا رو گرفته بود. کوکو هیچ زمانی نتونسته بود این سکوت رو توصیف کنه. با تمام سکوت‌هایی که می‌شناخت فرق داشت.
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 10.

قصه کوکو، 4. منزل آخر شب و روز نمی‌شناخت. اون فضا تقریبا همیشه تاریک و دلگیر بود. البته برای مهمون‌هاش، به خصوص اون شب، این خیلی هم مثبت بود. پیکرهای ساکتی که انگار حرارت تشنگی به فاجعهشون از پشت نقاب‌ها حس می‌شد. پسر جوونی که سفارش‌های ناگفته رو آورده بود بدون کلامی دور میز چرخید و لیوان‌های مقابل هر نفر رو پر کرد. نفر آخر آهسته دستش رو بالا برد و به شیشه بلند داخل سینی اشاره کرد. پسر جوون بلافاصله شیشه رو کنار لیوان خالی گذاشت و مثل یک سایه بی‌صدا ناپدید شد. سکوت اون فضای وهم‌انگیز تا چند لحظه فقط با صدای برخورد آهسته لیوان‌ها به میز
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 9.

قصه کوکو، 3. روزها می‌گذشتن. زمان با موزیک قدم‌های منظمش از روی عمر جهان رد می‌شد. تیک تاک‌ها همچنان ادامه داشتن و حالا دیگه وسط دیوارهای سنگ و سرامیک‌های اون سالن کوچیک طنین عجیبی پیدا کرده بودن. ساعت‌های عروسکی به سرعت زیاد می‌شدن و نمای اون سالن و صداهای طنین‌انداز بین اون دیوارها رو عوض می‌کردن. دیگه صدای کوکو تنها صدایی نبود که هر یک ساعت یکبار به محض شروع ضربه‌های برج ساعت داخل سالن کوچیکی که دیگه چندان هم کوچیک نبود می‌پیچید. همزمان با شروع ضربه‌های طنیندار برج ساعت که تمام شهر رو طی می‌کردن، سالن پر می‌شد از صداهای موزیک و آوازهای ظریفی که هر کدوم حال
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 8.

قصه کوکو، 2. زمان با قدم‌های یکنواخت از روی لحظه‌ها رد می‌شد و می‌گذشت. اتاقکی که زمانی یک دکه‌ی کوچیک تعمیر ساعت بود حالا داشت به یک سالن کوچیک نمایشگاه ساعت تبدیل می‌شد. سالنی روشن و شلوغ در طبقات بالای پاساژی که کم مونده بود آتیش‌سوزیِ اون اتاقک کوچیک تمامش رو نابود کنه. حالا دیگه کمتر کسی از اون حادثه‌ی تلخ چیزی یادش بود. فقط گاهی در تار و پود صحبت‌های گذرا اسمی از اون خاطره‌ی سیاه برده می‌شد. در زمان‌های خاص هم زیاد حرفش پیش می‌اومد. زمانی که یکی از اتاقک‌ها و مغازه‌های اطراف که در جریان اون ماجرا ضربه دیده و ضعیف شده بودن بر اثر یک
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 7.

قصه‌ی کوکو، بخش اول.   تیک، تاک. تیک، تاک. از در و دیوار این صدا می‌بارید. اتاق حسابی بزرگ بود ولی انگار دنیایی از صدا رو داخلش جا داده بودن. ساعت‌ها از همه رنگ و همه شکل روی قفسه‌ها با دست‌های هنرمند زمان، هماهنگ و یکنواخت رقص عقربه‌هاشون رو پیش می‌بردن. کوکو داخل ساعت کوچیک و جمع و جورش منتظر نشسته بود تا سر ساعت بخونه. به ساعت‌های اطراف نگاه کرد. دیوار ازشون پر از نقش و رنگ بود. حرکت آروم عقربه‌ها خمارش می‌کرد. کوکو نگاهش رو از رقص عقربه‌های رنگارنگ برداشت و از پنجره‌ی ویترین مقابلش بیرون فرستاد. نگاه کوکو پرواز کرد و رفت و روی صفحه‌ی بزرگ
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 6.

پیشی. زمانی من یه گربه داشتم. یه گربه‌ی رنگی. چندتا رنگ رو با هم داشت و ترکیبش قشنگ بود. بهش می‌گفتم پیشی. نمی‌خواستم اسم روش بذارم. پیشی اتفاقی و به مرور اسمش شده بود. از بس که روی هوا اینطوری صداش کرده بودم. -عه اینجایی پیشی؟ چه طوری پیشی؟ بیا اینجا پیشی. . . . پیشی من حیوون عجیبی بود. گاهی خیال می‌کردم بیشتر از یه گربه سرش میشه. انگار زیادی می‌فهمید. زیادتر از همرده‌های گربه‌اش. گاهی پیش می‌اومد که به هر دلیلی تا مدتی اطرافش نبودم. مثلا می‌رفتم بیرون و یک شب از خونه غیبت داشتم. اون زمان خونه‌ام آپارتمان نبود. حیاط و پارکینگ و خونواده و من.
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 5.

شکلِ نور. بچه که بودم، ترینها واسم خیلی جذاب بودن. ترینهای بچگیم رو دوست داشتم. واسم جالب بودن و منشأ کلی تصورات رنگی که عشق میکردم باهاشون. بزرگترین بستنی دنیا. بلندترین ساندویچ دنیا. بزرگترین قوطی کرم دنیا که دوست داشتم. قشنگترین عروسک دنیا. نوجوون که شدم، ترینها همچنان واسم جاذبه داشتن. ولی ترینهام عوض شده بودن. حالا دیگه مدل دیگه ای می‌دیدمشون. حالا دیگه بین ترینهام تمامشون هم دروازه‌ی رویاهای رنگی نمی‌شدن. بلندترین شب دنیا. ترسناکترین داستان دنیا. طولانیترین راه دنیا. بزرگ که شدم، فهمیدم همه‌ی ترینها هم شیرین و جذاب نیستن. گاهی بینشون مواردی پیدا میشه که واقعا ترجیح میدی هرگز ندونی. دردناکترین خاطره‌ی دنیا. بدترین اتفاق دنیا.
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 4.

پایان! بعد از ظهر پاییزی با تمام حال و هواش توی خیابون. شلوغی‌های معمول روز کاری هم نتونسته خمودی خاکستری هوا رو پاک کنه. پرستو مثل برق، انگار سایه‌ای گذرا، از بین آدم‌ها و ماشین‌ها و جریان زندگی رد میشه. بی‌توجه به اعتراض‌ها و بوق‌ها و بی‌توجه به همه چیز فقط پیش میره. باید بجنبه. امروز دیرتر مرخصش کردن. باید به کلاسش برسه. تغییر ناگهانی برنامه‌های هر روزه که ظرف بیشتر از دو سال گذشته به زندگی روتین روزمره تبدیل شده بود کمی مایه دردسر شده واسش. زمانی که بی‌مقدمه خبر باز شدن محل کار رو بهش دادن فقط یک لحظه تعجب کرد و دیگه هیچ. خیلی طول کشید
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 3.

  یک طعم تلخ آشنا.   بچه که بودم، تقلب زیاد می‌کردم. واقعیت مثبتی نیست ولی من هرگز معصومیت یک بچه رو در خودم ندیدم. اعترافش رو دوست ندارم ولی این واقعیته و تجربه یادم داده که واقعیت همیشه واقعیته. اگر ازش در بری تعقیبت می‌کنه و عاقبت یک جایی می‌کوبدت زمین. تنها یک راه داری. فقط باهاش رو در رو شو و تکلیفت رو باهاش مشخص کن. کجا بودیم؟ آهان تقلب. بزرگتر هم که شدم، باز هم تقلب راه میانبری بود واسم، که در مواقع لزوم به کمکم میومد و خوب هم جواب می‌داد. پیش اومد که تا مدتی و گاهی تا مدت‌ها کنار گذاشتمش اما، … نوجوان
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 2.

دیشب، لحظه هایم سرشار از رویا، رویاهایم مالامال از آسمان، و آسمانم آکنده از عطرِ حضورِ تو بود! آشنای من! مهتاب! با تو می‌نگارم، برگ برگِ شبانه های نمناکم را، نهان در خلوتِ پناهدهنده‌ی شب. پر می‌شوند، تمامِ پیچاپیچِ سطرهایم، از تراوشِ آبیِ امواج عطرآگینِ نور! و من، همچون ستاره ای خاموش، شناورم در هوای هوایت، مهتاب!. یکایکِ ثانیه های خاموشِ شبانگاه، چه سبکبال می‌گذرند، از لابلای لمسِ دیدگانِ بی‌نگاهم! و سر انگشتانِ بی‌تابم، نوازشِ روشنای رویایم را، بر شکسته های لوحِ خاطرم، چه خوانا، ترسیم می‌کنند! مهتابِ من! اینجا، در آغوشِ رازآلودِ شب، من جهانی دارم! جهانی از جنسِ خیال، از جنسِ رویای بیداری، از جنسِ نور! جهانی
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 1.

بی‌تاریخ! شب روی شونه های دنیا اونقدر سنگین بود که زمین توی خودش فرو می‌‌ریخت. من بودم و مهتاب بود و تو بودی و یک دسته آسمونی‌های از جنسِ خاکِ آماده‌ی پرواز. هوا سنگ شده بود. مهتاب در حصارِ نگاهِ حادثه رنگ می‌داد. از لای تار و پودِ خاک صدای ناله‌ی فرشته می‌اومد. زمین داغ می‌شد. زمان به خودش می‌پیچید. یک دسته گلِ یاس دعاهای پژمردهشون رو می‌دادن دستِ نسیمی که بغضی به رنگِ دود و غبار سیاهش کرده بود. سکوت بیداد می‌کرد. شب به سنگینیِ نفرین پیش می‌رفت و نمی‌رفت! باید روی زمین راه می‌رفتیم. زمینی که داشت داغتر می‌شد. روی سنگِ قبرِ پرواز علامتِ ممنوع زده بودن.
دسته‌ها
هات گوش کن

هات گوش کن: شماره 20: نوروز 1400

مژده ای یار پس از شام سحر می‌آید. آفتاب از پسِ این پرده به در می‌آید. آسمان بر قدمِ صبح گهر میپاشد. ز بهار و گل و گلزار خبر می‌آید     سلام به تمام آشناهای محله‌ی نابینایان، از اهل محله گرفته تا مهمانان و رهگذران عزیزی که میان و موندگار میشن، یا میرن و خاطرات ما و محله رو با خودشون می‌برن. امید که سال جدید براتون سالی سراسر آرامش باشه. در سالی دیگه با برگی دیگه از دفتر هات گوش کن‌های مناسبتی محله در خدمت شما عزیزان هستیم. عیدی کوچکی از طرف ما و محله‌ی نابینایان به شما گرامیان برای یادگاری. امیدواریم که این هدیه‌ی کوچیک بتونه
دسته‌ها
پادکست ها

پادکست سناریو، قسمت دوم: روایتی متفاوت و شنیدنی از فیلم بنفشه آفریقایی

محله نابینایان با سری پادکست‌های سناریو همراه دوستداران فیلم و سینما می‌باشد. در این سری پادکست ها با تهیه و تنظیم خانم ها مریم امینی و الهه لطفی, هر ماه داستان دو فیلم روایت شده و گفته ها و ناگفته های داستان را از نگاه و از زبان گویندگان میشنویم. علاقه مندان به سری پادکست های سناریو می توانند از این پس در تاریخ پنجم و بیستم هر ماه شنونده ی این سری پادکست ها, ویژه ی محله ی نابینایان  باشند.     قسمت دوم پادکست سناریو با فیلم زیبای بنفشه آفریقایی   «بنفشه آفریقایی» فیلمی در ژانر خانوادگی محصول سال 1396 به تهیه کنندگی علیرضا شجاع نوری است.