خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
بازی

دانلود دوبله ی بازی قدیمی تخت گاز نسخه دو. حالم اسی خوش نی

سلام خب خلاصه بگم و برم. اول اینکه آقای جباری مدیر آموزشگاه نابینایان شهید احمد سامانی زحمت کشیدند دو کتاب عربی دهم و جغرافیای استان اصفهان پایه ی دهم رو به دست من رسودند که من در همون آدرس همیشگی در بخش مربوطه برای دانلود قرار دادم. https://gooshkon.ir/dars این از اون. و اما بازی تخت گاز نسخه ی دو رو برای قدیمی هایی که ندارید یا دوس دارید یه نسخه ی نصبی راحت و بی دردسر داشته باشید آماده کردم. اکثرا این بازیو رو دارید که فارسیش با صدای خودم دوبله شده ولی اگر کسی از شما این بازی رو ندارید، میتونید از لینک زیر دانلودش کنید: دریافت نسخه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دلم بیخود گیم نت خواست

نخونید. خداییش نخونید. من اینو تنها واس دل خودم نوشتم. این بحث تکراریتر و ناراحت‌کننده‌تر از اونی هست که ارزش خوندن داشته باشه. تقریبا بطور متوسط یکی از ما ماهی یه بار اینجا از این زاویه ای که من نگاه می کنم به نابینایی نگاه می کنه. نخونید. چقدر گرمه. هم توی خود گیم نت، هم شادی بچه ها و بزرگتر ها. تمام کسایی که از بچه ی چهار ساله تا آدم بزرگ چهل ساله جمع شدند دور مانیتور ها، شرطبندی می کنند کی میبره، کی می بازه، مرددند کودوم تیمو واسه بازی بردارند، همینطور توی هم دیگه وول می خورند، از هم دیگه می پرسند و به هم
دسته‌ها
مقاله

یادداشت سوم: ضرورت توجه به آموزشهای عمومی جهت بهبود تعامل صحیح با نابینایان و کم بینایان

دوستان گرامی با سلام   یادداشت سوم از سلسله یادداشتهای با موضوع نابینایی و نابینایان در استان کردستان که به همت موسسه رفاه نابینایان سقز گرد آوری گردید،  در ذیل میآید. امید است که مورد استفاده دوستان گرامی قرار گیرد.   ضرورت توجه به آموزشهای عمومی جهت بهبود تعامل صحیح با نابینایان و کم بینایان تهیه و تدوین: نصرالله ابراهیمی نگاهی به تاریخ حیات بشر و مروری بر محاورات آتی و نیز بررسی متون ادبی، نشان می‌دهد که اندام چشم و نیروی بینایی نسبت به سایر اندام ها و حواس، جایگاه خاصی را کسب کرده و بخش عمده‌ای از توجه آدمیان را به خود اختصاص داده است. حساسیت و
دسته‌ها
مقاله

دومین یادداشت از سلسله یادداشتهای با موضوع نابینایی و نابینایان در استان کردستان: یادداشت دوم

درود بر دوستان خوب گوش کنی   دومین یادداشت از سلسله یادداشتهای با موضوع نابینایی و نابینایان در استان کردستان را  میتوانید در ذیل  مطالعه فرمایید.   دسترس پذیری برای نابینایان از منظر سرمایه های اجتماعی و فرهنگی   عبدالباقی روشنی   ابعاد و مفاهیم زندگی روزمره, پیوسته در حال تحول و دگرگونی اند. اینها روز به روز بسیط تر، جامع تر و کاربردی تر میشوند تا ضمن دلالت وسیع تر بر مصادیق فراوان، نیازهای عینی و چه بسا ذهنی افراد را پوشش دهند و استثناها به حداقل برسند. دسترس پذیری مفهومیست که خود برساخته از مفاهیم و اصطلاحاتی همچون مناسب سازی، دسترسی به فرصتهای برابر و … در
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ریکوردرو سرویسو چند تا چیز دیگه

سلام بر کله های پر از مغزتون و سلام بر مغز های پر از اطلاعات‌تون و سلام بر اطلاعات پر از فایده‌تون و سلام بر فایده های پر از چی‌تون؟ باور کنید این یکیو دیگه کم آوردم ندونستم چی بنویسم. بیخیل. از آخرش شروع می کنم. ششم اینکه قراره ی ریکوردر با صد تومان زیر قیمت بخرم. فکر کنم از اون تک باطری خور ها باشه که مثل خر ده پانزده ساعت با ی باطری نیم قلمی ضبط می کنه. ریکوردر خودم خراب شده واسه همین گزارش های سطح شهرم کم شده و میخوام دوباره مثل قدیما شروع کنم. البته گزارش های قدیمیم رو هم که نگذاشتم شروع می
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

امروز از کارگاه مسیر یابی تا همه چی در هم بر هم

درود خدا کنه ما رو نندازن بیرون. از سر کارمونو میگم. تازه جا خوش کردیم. تازه به این زندگی نمک هست قند نیست شکر هست پنیر نیست عادت کردیم. تازه تابستون شده میخواییم حقوق های آخر ماه رو بسپریم به دست خوش گذرانی و پس انداز و فیش آب و برق و گاز و تلفن و اینترنت و موبایل و شارژ ساختمون و اجاره خونه و خوراک و پوشاک و لذت بردن از زندگی. تازه داریم جون می گیریم. این از اون. اونم از این. کسایی که دلتون واسه من تنگولیده مثل من که دلم واسه شما تنگولیده، میتونید فردا پنجشنبه بیایید خانه ریاضیات هم دیگه رو ببینیم و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

از جراحی دندان عقل تا هدف گوشکن

خوب ی نوشته ی کاملا ساده از من کاملا پیچیده دارید می خونید و اصلا هم مجبور نیستید بخونید. من قبلا که گوشکن ی وبلاگ بیشتر نبود، گاهی وقت ها، هر روزم رو یادداشت میذاشتم و الان اگه کمتر میذارم، واسه مشغله های زیاد و رعایت عمومی شدن اینجاست ولی دیگه میخوام رعایت نکنم چون به شهروز و بعضی از بچه های دیگه گفتم میخوام ی وبلاگ شخصی بزنم. بهم گفتند چرا؟ گفتم چون نمیشه اینجا مرتب یادداشت گذاشت. گفتند خیر. اینطوری هام که میگی نیست. تا حالا شده یادداشت بذاری کسی بهت بگه چرا؟ گفتم نه. گفتند پس بیخود قضاوت نکن. دیدم حرف‌شون کاملا منطقیه و این مسئله
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

بازم عیده و دیوونه منم من!

خوب. باید بگم که تا بیست دقیقه ی دیگه از زمانی که این نوشته رو شروع کردم، باید راه بیفتم به سمت محل کارم. یکی از ویژگی های شیفت کار در عصر و شب اینه که از خوش گذرانی هایم با رفقا، شب نشینی های محله، گپ و گفت در اسکایپ، قدم زدن هام در جلفا و میدان انقلاب و شام خوردن هام در رامانوس و هرمس و شاندرمن خبری نیست. دیگر از خلاقیت ها و پادکست های صوتی شاد و طنزم کمتر می توانم تولید منتشر کنم و کلا حس بودن و در ارتباط بودن در من کم می شود. شب ها اما که از سر کار بر
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت های یک نابینای دیوانه. این قسمت، تنبلی و بد خوابی!

درود لذت ببرید از زندگی چون ی غیب الهامی یا شایدم سرکار خانوم الهام غیبی اینطور مایله که من به شما همین اول نوشته، کمی از آمپول لذت بردن از زندگی رو که توی ی سرم تقویتی ریخته شده تزریق کنم، بعد بریم جلو. القصه و بی غصه خدمت‌تون عرض فرمایم از اون جایی که شیفت من شب ها دیروقت تمام میشه و دیر یعنی ساعت 24 بامداد علیه سلام می رسم خونه، مشکل خواب دارم. یعنی در واقع دو سه ساعت اولی که میرسم خونه رو نمیتونم بخوابم و ساعت سه ی نصف شبم که خوابم میبره، باعث میشه از اون طرف هم خواب رو به همراه رخت
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

مجتبی شاید بی معرفت باشه ولی نه اونقدر که فکر می کنید!

درود دوستان. خدا نسیب نکنه حقوق کارمندی رو ندند. والا ما که از گشنگی داریم زمینو گاز می گیریم و سنگ به شکم‌مون می بندیم و هر دو روز یک بار برای جلوگیری از عفونت شکم و فساد سنگ ها، باید سنگ های جدید ببندیم و قدیمی ها رو باز کنیم! خخخ خلاصه که اوضاع مالی قاراشمیشه ولی با ترجمه و کلاس خصوصی ردو بد میشه تا ببینیم که حقوق بدند. بگذریم. راستی، قرار گذاشته بودیم هر ماه، پست پیشرفت و پیشبرد اهداف محله رو بگذاریم که می گذاریم ولی خیلی کار ها بوده باید توی آبان توسط من و شما انجام می شده که انجام نشده و در
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

طوفان ذهنی کش‌لقمه ای، ده مرداد

درود خوب دوس دارم از همه چی و همه جا بنویسم. چیه مگه؟! میخوام خودمو رو کنم. چیه مگه؟ نگا داره؟! این کاری که اینجا میکنم شاید بشه اسمشو گذاشت طوفان ذهنی از نوع کش‌لقمه. یعنی طوفانی که علیرغم اینکه باید کوتاه باشه، بلنده! اولش بریم تو کار آمار شب روشن که معلوم نیست چطوری اینقدر زیاد نشون میده. بالاخره آدمه دیگه. کنجکاو میشه. منم گاهی عادت دارم ی کمی بلند بلند فکر میکنم. یکی از فکرامم اینه که چطوری اینقدر آمار سایت‌شون زده بالا. نه که بحث حسادت باشه ها، میدونید کمترین چیزی که من اصن بهش اهمیت نمیدم همین آماره. تا جایی که آمار‌گیر اصلی محله که
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دانلود زدگی

آن روز ها که برای اولین بار بود به فکر داشتن یک وبلاگ بودم، حتی یک سایت نابینایی فارسی زبانی که دسترس پذیر و ویژه نابینایان باشد نبود. آن روز ها، حدودا چهار سال پیش، هدفم از داشتن یک وبلاگ، فقط داشتن یک وبلاگ بود. خوب یادم هست اگر چیزی بلد بودم برای اشتراک با بچه هایی که در جامعه ی مجازی نبودند و حتی از وبم بازدید نمی‌کردند می گذاشتم به این امید که روزی کسی پیدا بشود و از مطالبم استفاده کند. بعد ها، قضیه، حالت جدیتری پیدا کرد. وبلاگم بازدید های زیادی پیدا کرد و نهایتا آنقدر بزرگ شد که سایت شد، محله شد. حالا این
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

26 خرداد 93

خوب. راستیاتش من ی آدم کلا شادم و غم ها اگرم اثری روم بگذارند زودی از بین میره. فقط خواستم یک سری واقعیت یا رویداد روزمره که هزاران بار در روز واسه هزاران جنبنده ی این کره ی خاکی تکرار میشه رو بنویسم و بگم که واسه منم اتفاق افتاد و تکرار شد. بابام بیچاره کهولت سن باباش رو درآورده و حواسش پرت شده شدید. دکتر میگه پتانسیل و آمادگی ابتلا به بیماری فراموشی رو داره ولی من میگم حتما فراموشی رو گرفته و بدجورم گرفته. مثلا دیگه منو نمیشناسه یا به زور میشناسه. اه. پستم داره میره توی فاز دلسوزی و غم و اون چیزایی که نمیخوام. اصن
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چرت‌نوشت چهارم مهر

حالا تو نیستی و من اینجا ناراحت از همه، بیکار بیکارم. حتی دوست ندارم به چیزی فکر کنم. نه به خودم و نه حتی دیگر به تو. مثل دیوانه های بیهدف، تا نصف شب، روی پل سیو سه پل قدم می زنم. گاهی وقت ها خسته از همه ی دنیا روی یکی از سکو های پل، می نشینم، به دیوار تکیه می دهم و خوابم می برد. بیدار که می شوم، باز همان تشویش و دلهره ی بی معنی ای که هیچ وقت دست از سرم بر نمی دارد. یک دنیا اضطرابم. مخلوط با یک عالم نگرانی. دوست دارم جایی باشد دور دور دور از همه ی چیز ها
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت امشب امنیت شغلی

سلام بچه ها. ی چند نفری همیشه بهم توصیه میکنند که درونگرا باشم یا حد اقل درونیاتمو بیرون نریزم چون درونیات مال درون و بیرونیات مال بیرونند ولی من هرچی به خودم فشار میارم که افکارم بیرون نزنند، آخرش لوله ی افکارم نشتی داره و کاریشم نمیشه کرد. لوله ی ایرانی همینه دیگه. ژاپنی که نیست خوب آخه! راستیاتش من دارم به پایان قرارداد شغلیم نزدیک میشم. داشتم برنامه هام برای بعد از اتمام این قرارداد را مرور میکردم. تمدید شدن یا نشدنش بماند. یک سری دوره فعلا بهم پیشنهاد شده که دارم بهشون فکر و برنامه ریزیشون میکنم. یک بحثی امروز بین منو دوستم در گرفت به اسم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سفرنامه ی شیراز

سلام بچه ها. خدا را شکر از آنجا که همیشه من و سفر مثل دو همزاد جدا نشدنی با هم تفاهم داشته ایم، باز هم یک بار دیگر شیراز من را برای خوش گذرانی در خودش انتخاب کرد. تا اینجای کار، سفر پر اتفاقی بوده است. از شب اول که با خوشحالی تمام، در تعاونی ایران پیما سوار بر اتوبوس راهی شیراز شدم و دو عدد زولپیدم، به زور و در عین حال به میل خودم خوابم کردند تا دو روز و دو شب بعدش با تمام رخداد های خوب و ناخوبشان. از اولین صبحی که با بیهدفی تمام، در خیابانها سرگردان شدیم و شهر شیراز، ما شش نفر
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 14 اسفند 92 خورشیدی

سلام. بچه ها خیلی ها از من میپرسید که چرا نظرم منتشر نشده یا چرا نوشته ام منتشر نشده و خیلیها هم اصلا تماسی برقرار نمیکنید که علت پخش نشدن نظرتون رو بپرسید. خوب اینها معمولا دلیل داره و نه که فکر کنید من قرصهام رو نمیشورم یا با پوسته میخورم. نه. اتفاقا من جدیدا خیلی حواسم هست که اینطور نشه ولی مثلا شما که با اسامی ناشناس مثل فندق و پسته و ناشناس و چمیدونم اسمهای عجیبتری مثل اعداد 2448 عضو سایت میشید و پست میگذارید یا نظر میدید آیا چطور انتظار دارید من مطالبتون رو منتشر کنم در حالی که هیچ مسئولیتی متوجه شما نیست و متوجه
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

بگذارید یک خاطره ی خنده دار برایتان تعریف کنم!

روزی روزگاری، پسرکی نابینا بود به اسم مجتبی. این مجتبی خان بیچاره، تازه یاد گرفته بود برود نانوایی نزدیک منزلشان و این دفعه نیز مانند دفعات قبلی داشت به وظیفه ی خطیرش که همان خریدن و رساندن نان به اهل خانواده بود عمل میکرد. این مجتبی همچین که داشت از نانوایی برمیگشت، توی کوچه، بقچه ی نان به دست، همان طور که تمام بدنش و لباسهایش بوی نان داغ و تازه گرفته بودند، صدای زمزمه ی خفیف و نحیفی را شنید و صبر کرد ببیند آن صدا چه زمزمه میکند. ابتدا مجتبی که کمی ساده و خوش خیال بود، گمان کرد که این زمزمه ی یک فرشته ی راهنمای
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

امشب حس جالبی نیست

کاش میشد همه چیز و همه کس دوباره مثل قدیم تر ها میشدند! کاش تو باز بودی و میشد با تو بود. کاش من بچه بودم و محبت های همه به من دوباره برای یک بار دیگر هم که شده جنس واقعیت میشدند! در طول تمام سالهایی که با یک عالمه سختی بزرگ شدم و کودکیم از من ربوده شد، خیلی از دنیا و دنیایی ها خسته شدم. چطور بتوانم تحمل کنم جامعه ای را که قد سر انگشت به من توجه ندارد و تنها از سر انگشت برای اشاره به من به عنوان نابینایی قابل ترحم استفاده میکند. چطور گله نکنم و دم نزنم وقتی بهترین دوست های
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خوشحالم که تو امروز یازده سالت شد!

خوشحالم که تو امروز، امشب، یازده سالت شد. یک سال به بزرگ شدنت نزدیکتر و یک سال از معصومیتت دورتر شدی. طوری نیست. همین که هستی، همین که در زندگی جریان داری و پیشرفتت روز به روز مایه ی افتخار خودت، مایه ی افتخار من و شاید مایه ی افتخار دیگرانی میشود کافیست. همین که با وجود محرومیتت از درک مفهومی به نام پدر، باز به سمت سعود در حرکتی، همین که بدانم دستهای کوچکت از همین حالا به دنبال کوچک کردن مشکلات بزرگند برایم بس است. همین که بوی عطر تازه خریده شده ات را از پس گردنت و از دور گوشهای همیشه خواستنیت میشنوم برای من بس