بالاخره لحظه رفتنش رسیده. همون لحظه ای که برای همه کسانی که میخان از عزیزی جدا بشن خیلی سخت و غم انگیزه, مخصوصا اگر لازم باشه که برای دیدار بعدی زمان زیادی بگذره. اما بعضی از رفتنها دست ما نیست. چمدون سبز خوشرنگشو باز کرده و داره وسایلی رو که با خودش آورده بود با دقت داخل اون قرار میده. یه گلاب پاش زیبا, چند پیراهن خوش نقش, یه دیوان حافظ, یک شیشه عطر و یه سری وسایل دیگه. بعد در چمدونو می بنده و کناری قرارش میده. با لبخندی تلخ میگم عجب زود گذشت! چه قدر خوشحال بودیم که تو پیش ما بودی. چه قدر برامون قصه و