خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

کتابِ خاطرات.

هوای درد می پیچد میانِ دیده ی خیسم، ز بس از غصه سرشارم نمی دانم چه بنویسم.   به ویرانگاهِ بستانم چو شب، تاریک بنشسته، شبی تا حشر طولانی، شبی چون روحِ من خسته.   سکوتی سرد و بارانی، جهان بشکسته در پاییز، غمی سنگین و بی پایان، دلی از آرزو لبریز.   نهان در خویش می نالم شرار و درد و ماتم را، فرو در اشک می خوانم کتابِ خاطراتم را.   یکایک لحظه ها تر می شوند از اشکِ پنهانم، شبان گه می خرامد بی صدا در پیشِ چشمانم.   کتابم رنگِ عشق و عطرِ یاس و ارغوان دارد، تمامِ برگ هایش از سحر گاهان نشان دارد.