خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

زنگ انشا

موضوع انشا: ترحم نعمت خداست آورین جان‌آورین پاک را، آنکه کرد اندر سر ما خاک را. امروز که یک‌شنبه است به روال هر دوشنبه که آخرینش حدود شش ماه پیش بود، یک انشای دیگر از ما ساطع شد که امیدواریم عمرتان به خواندنش کفاف ندهد. امروزه با پیشرفت علم و فناوری، ترحم در حق معلولان و به ویژه نابینایان زیاد شده است. اما متأسفانه هنوز هستند، معلول‌نمایانی که فرهنگ استفاده صحیح از این نعمت خدادادی را ندارند و با کردار و گفتارشان می‌کوشند با طرح مزخرفاتی مانند استقلال، خودباوری، بی‌نیازی از دلسوزی دیگران و موارد مشابه، خود و سایر معلولان را از برکات و حسنات این سنت خجسته محروم
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

هیچوقت منو تنها نذار

  چند ساعتی بود که دنبالش میگشتم. ای کاش اصلا به حرفش گوش نمیدادم. دیگه خسته شده بودم. نزدیک به سه ساعت بود که کل خونه زیر و رو کرده بودم. اه اه خسته شدم. رفتم یه گوشه نشستم و زدم زیر گریه سرم رو گذاشتم رو زانوهام و شروع کردم به هِق هِق .  به ثانیه نکشید که یه دست رو شونه هام قرار گرفت به آرومی سرم رو بلند کردم و دیدم امید کوچولوم رو به روم ایستاده. وقتی دید دارم گریه میکنم با ناراحتی گفت :چرا داری گریه میکنی مریمی؟؟ بلندتر زدم زیر گریه و گفتم چقدر بهت گفتم من نمیتونم دنبالت بگردم و پیدات کنم. با
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دلم گرفته

 سلام خداجونم. خوبی? میخوام باهات یکم درد دل بکنم تا شاید این دل لعنتی,این بغض یکم سبک شه .   خدایا دلم گرفته از همه آدما از بنده هات از خودم حتی از خودت خدایا دلم گرفته از اونایی که میدونن و قضاوتم میکنن  و حتی اونایی که نمیدونن و باز قضاوت میکنن خدایا چرا هیچکی درکم نمیکنه? خدایا خسته شدم از اونایی که بدون اینکه موقعیتم رو درک کنن ازم انتظار دارن انتظار دارن مثل یه آدم عادی رفتار کنم. مگه اونا خودشون مثل یه انسان عادی باهام برخورد میکنن? هه! فکر کردن چون خوب نمیبینم متوجه نمیشم تموم مهربونیاشون از روی ترحمه. خدایا من حاضرم کل دنیا
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

زنگ انشا

سلامی چو بویِ خوشِ آشنایی، بدان مردمِ فارغ از روشنایی به نام خالق من و سایر زیبایی‌ها   ما دلمان می‌خواست این هفته درمورد دورویی و ریاکاری در میهن اسلامیمان بنویسیم، اما هرچه پیش خودمان حساب کردیم دیدیم ریاکاری موضوعی نیست که به این سادگی‌ها در جامعه ما کهنه شود و مثلا اگر یک قرن دیگر هم انشا نوشتن درباره این موضوع را به تأخیر بیندازیم، باز هم اتفاق خاصی نمی‌افتد: ریاکارها کار خودشان را می‌کنند و موضوع هم بیات نمی‌شود. این شد که این هفته تصمیم گرفتیم درمورد اردوی جمعه بچه‌های محله در تهران انشا بنویسیم. صبح جمعه به اتفاق مرضیه، کیان و یکی از دوستان از خانه
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

صدای زندگی: اولین انشا

سلام و صد سلام به همه ی هم محله ای های با مرام. از یه بچه یه سه ساله پرسیدم در چه وضعی؟, جواب داد: در وزن بزرگ. خلاصه ی متن این که نام مادرش گوشت و برنج بود و نام پدر نون. دختر مامان بابا بود و نام باباش هی باباش میرفت سر کار پول در می آورد آدامس نمی خرید. خخخخ. بچه است دیگه, کاریش نمیشه کرد. بگذریم. بازم اومدم با یه اراجیف تر و تازه و دیگه نمی دونم با مزه هست یا نیست, توپ هست یا نیست, خلاصه زِر زدن از ما و نظر از شما. کلاس ما فقط شش دانشآموز داشت, 4 دختر و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یک فنجان لبخند: انشائ خواندنی یک بچه کوچولو در مورد ازدواج

سلام دوستان. خوبید؟ امروز براتون یک انشائ طنز آوردم. بخونید و لذت ببرید. . . . هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتما ناصر الدین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من معتقدم که اصولا انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند. در ازدواج تفاهم خیلی مهم است یعنی دو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

اینجا همه چی در همه!

امروز میخواهم بنویسم. از همه چی. خب اول میریم سراغ امتحانا. شنبه که دینی داشتیم. خوب بود. دو شنبه که علوم داشتیم. اون از خوبم خوبتر بود! من عاشق علومم. سه شنبه انشا و چهارشنبه هم املا دادیم. تا اینجاش که همشون خوب بودن. شنبه هم ریاضی داریم. اه. کاش این امتحانا زودتر تموم شه! دلم stw میخواد! خیلی با حاله بازیش. برام شده مثل ماجرای ف البته با ی تفاوت. ف نمیتونست ی روز هم بدون اون بمونه. ولی برای من فرقی نداره! من دوست دارم بنویسم. از نوشتن خوشم میاد. همیشه نمره ی انشام بالا هست. بعضی اوقات این قدر با حال مینویسم که خودم تعجب میکنم.
دسته‌ها
مقاله

سخنی با شما (در آرزوی پرواز: بازخوانی انشای یک کودک معلول ذهنی)

بسمه تعالی   در آرزوی پرواز: بازخوانی انشای یک کودک معلول ذهنی   متن سخنرانی ناصر سرگران دانشجوی دکترای حقوق بین­الملل دانشگاه تهران به مناسبت گرامیداشت روز جهانی معلولان در نشست تخصصی حمایت از حقوق معلولان در مؤسسه مطالعات حقوق عمومی دانشگاه تهران به تاریخ یکشنبه 15 آذر ماه 1394   در مسائل مربوط به حقوق معلولان افراد با معلولیت­های گوناگون از هر فرصتی جهت استیفای حقوق خود بهره می­برند. معلولان جسمی حرکتی و افراد با آسیب بینایی از این دسته از معلولان محسوب می­شوند که در سطح جامعه حضور فعال دارند و در پیشبرد مسائل حقوقی و اجتماعی معلولان مشارکت فعال دارند. اما گروهی از افراد دارای معلولیت
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

اولین پست من ده سال دوری از کامپیوتر

سلام دوستان از این که در جمع شماام خوشحالم .حدود ده سالی بود که با کامپیوتر کار نکرده بودم و اطلاعی از صفحه خوان و این جور چیز ها نداشتم تا این که ماه رمضان پارسال از طریق یک نابینا با جاز آشنا شدم الآن هم دارم با nvda این متن را تایپ می کنم .وقتی توی کوچه پس کوچه های محله می چرخم دیگه نگران نیستم که مبادا گم شم دیگه مامانم دستم رو نمی گیره و از این که تنها بیرون برم نگران نمیشه من هم به یاد بچگی توی کوچه های محله ول می گردم.
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

رنگ معلم در تابلوی خلقت

نام: زهرا نام خانوادگی: گلگشتی پایه: چهارم گروه: نابینا موضوع انشا: در تابلوی خلقت مهر و محبت معلم را با چه رنگی نقاشی میکنید؟ به نام خدا من مهر و محبت معلم را با رنگ قهوه ای نقاشی میکنم چون قهوه ای رنگ تنه درختان است.از تنه درختان استفاده های بسیاری میشود. از آنها میز میسازند، صندلی میسازند، در، پنجره و خیلی چیزهای دیگر. حتی شاخه هایی که زیر سایه آنها مینشینیم، برگهایی که هوا را تمیز میکنند و میوه هایی که از آنها تغذیه میکنیم، بر تنه درختان تکیه میکنند. درختان یکی از بخشندگان روی زمینند. معلم نیز با صبر و حوصله تمام علم و دانش خود را
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

نان حلال ، نان حرام

نان حلال خیلی خیلی خوب است. من نان حلال را خیلی دوست دارم. ما باید همیشه دنبال نان حلال باشیم. مثل آقا تقی ……………………………… آقاتقی یک ماست‌بندی دارد. او همیشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت می‌دهد تا آبی که در شیرها می‌ریزد و ماست می‌بندد حلال باشد. آقا تقی می‌گوید: آدم باید یک لقمه نان حلال به زن و بچه‌اش بدهد تا فردا که سرش را گذاشت روی زمین و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بیراه نباشد. دایی من کارمند یک شرکت است. او می‌گوید: تا مطمئن نشوم که ارباب رجوع از ته دل راضی شده، از او رشوه نمی‌گیرم. آدم باید دنبال نان حلال باشد.