خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

بت!

بچه که بودم عروسک زیاد دوست داشتم. نوجوون هم که شدم همین طور. هنوز هم عروسک زیاد دوست دارم. اما نه هر مدلش رو. عروسک های پشمی و خرسی و از این چیز ها رو نمی پسندم. عاشق باربی ها و عروسک های بزرگ انسان نمام. دختر نما های بزرگ با مو های بلند و مژه های متحرک و قیافه های قشنگ. خدایا این یکی از ضعف هامه. همه می دونن چه قدر این لعنتی های خوش قیافه رو دوست دارم ولی واقعا تا امروز که این رو اینجا ننوشته بودم کسی نمی دونست واقعا چه قدر. شاید هم هنوز کسی ندونه. چون تصورش احتمالا سخته. اما زمانی که
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

من و دلم و دفتر خاطراتم!

سلام. بد نیستم شکر. در ارتفاعاتم. اینترنت اینجا وحشتناکه. بیخیال اگر چیزی عوض نشه فردا برمی گردم پایین. گاهی بدم نمیاد از کل اینترنت جدا شم و کلا پریسای اینترنتی تموم بشه. واسه همیشه تموم بشه. کلا تموم بشه و بره به تاریخ اینترنت. ولی فقط گاهی. این گاهی ها زیاد نیستن. فقط زمان های خستگی های کمی کم تر از بی نهایت. بیخیال. این روز ها میرم سر کار حوصلهم شدید سر میره. بقیه تمرین سرود می کنن من بی کاری می زنه به سرم میرم داخل حیاط ولو میشم روی سکو. مرخصم هم نمی کنن. آخ خدای من! روز2شنبه و3شنبه این مدلی گذشت. و3شنبه اون قدر موندم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ظاهراً قرار مجرمیتم صادر شده و فعلاً بازداشتم.

ای کاش داشتمت.
اون وقت باهات هر جا که میخواستم میرفتم, هر چی میخواستم میخریدم, هر کاری میتونستم بکنم, یا حد اقلش این حال لعنتی الآنو نداشتم که ندارمت.
پشت این میله های زندان, تو این بازداشتگاه سرد و بیروح, تو این هوای پر از خفقان, اگه تو بودی, اگه داشتمت, اگه همراهم بودی, میتونستی کمی تسکینم بِدی.
ای کاش داشتمت.
میدونی چرا؟
ای کاش میتونستی بدونی چرا. ای کاش میشد که بدونی چرا. ای کاش میدونستم نمیدونی چرا.
ای کاش این همه چرا توی ذهن من نبود.
امروز یکی از اون روزایی بود که بدجور دلتنگت شدم عزیزم.
یادمه یه ترانه ای بود که میخوند. یادگاری که ندارم, من فقط خاطره دارم.
ولی افسوس که من حتی هیچ خاطره ای هم باهات ندارم.
افسوس که نمیدونم چه شکلی هستی. افسوس که هر چی بیشتر واسم توصیفت میکنند, کمتر متوجه میشم.
فقط یه چیزیو خوب متوجه میشم, و اونم اینه که بدون تو پیش این مردم هیچ ارزشی ندارم.
هیچ به خدا. هیچ عزیزم.
با اینکه حتی لحظه ای هم تو رو یادم نمیاد, با اینکه نمیدونم چه جوری هستی, با اینکه ندیدمت که ببینمت, با اینکه نداشتمت که داشته باشمت, ولی بدجور نداشتنتو حس میکنم.
خعیییلی بدجور خیلی.
اگه بدونی که چه قد که این ای کاشها تو دلم جا خوش کردند, اگه بدونی دلم واست یه ذره شده, اگه بدونی چه قد بیقرارتم, اگه بدونی واس خاطر تو دارم این پست رو مینویسم که منتشرش کنم, اگه بدونی چه قد دارم سختی میکشم, اگه بدونی, حتماً هر جا هستی, هر جا رفتی, و یا هر جایی که میخوای بری, خودت بی اختیار برمیگردی.
دلم میخواد هر چه زودتر ببینمت به خدا. دیگه نا ندارم. دیگه بریدم. دیگه حوصله ی خسته شدن هم ندارم.
خودم با دستای خودم, با اراده ی خودم, با تصمیم خودم, خودمو کردم اون تو, و هیچ کاری هم از دست هیچ کسی ساخته نیست.
ای کاش داشتمت.
حیف. چه فکرایی که نبودنت بدجوری ذهنمو درگیر خودش کرده. چه نقشه هایی که واس با هم بودنمون کشیده بودم.چه آرزوهایی که باید به گور ببرم. ای کاش حد اقلش اجازه بهم بدند با خودم به گور ببرمشون.
چه حرفای قشنگی که نمیدونم با چه واژه هایی بنویسمشون تا نبودنتو به تصویر بکشم.
حیف. چه دردایی که من بی نبودنت میکشم و مجبورم دم نزنم. چون اگه دم بزنم, اگه بنویسم, اگه بگم خسته شدم, اگه فریاد بزنم نمیتونم, دیگه نمیتونم, دیگه بریدم, خدا بهتر میدونه به چه چیزایی که متهم نمیشم.
ای کاش داشتمت.
میخوام ببینمت. واس یه لحظه هم که شده, واس یه بار هم که شده, میخوام داشته باشمت.
آخه تو که نمیدونی چه قد نداشتنتو تو سر من بینوا میکوبند.
تو که نمیدونی چه حقارتهایی که فقط به جرم نداشتنت دارم تحمل میکنم.
تو که نمیدونی چه قد به جرم نداشتنت دارن عذابم میدند.
میگم راستی نظر خودت چیه؟ خودت دوست داری داشته باشمت یا نه؟
هان. چی میگی؟ چرا سکوت کردی.
ای کاش داشتمت عزیزم. ای کاش.
فقط به جرم نداشتنت, فقط واس خاطر نبودنت, فقط و فقط واس اینکه ندارمت, هر روز و هر لحظه دارم میمیرم و زنده میشم. و بدیه قضیه هم اینجاست که این کمترین مجازاتیه که دارم تحملش میکنم.
به نظر تو شکایت دلمو باید پیش کی ببرم آخه.
باید حرفامو چه جوری و با چه زبونی و به کی بگم.
آخه من که هر چی فکر میکنم, هر چی به مغزم فشار میارم, هر چی دارم زور میزنم که یادم بیاد چه جرمی کردم, هیچی یادم نمیاد.
حالا من آخرش متوجه نشدم جرمی کردم, گناهی کردم, قصوری از من سر زده, یا قراره تو همین دنیا واسم جهنم بسازی و به جای اینکه اون طرف منو بذاری تو جهنم, همینجا جهنمو گذاشتی تو دلم.
آره عزیزم. ظاهراً قرار مجرمیت من خیلی وقته که صادر شده و فعلاً تو بازداشتگاه زندگی بازداشت شدم.
از ملاقاتی هم خبری نیست.
و فقط هم به جرم نداشتنت
هعی زندگی. چه بلاهایی که سر من نیاوردی. چه گیرایی که منو توشون نینداختی. چه چاله چوله هایی که واس من نَکَندی. چه پلاسکو هایی که رو دلم آوار نکردی.
هر وقت تا خودمو تکوندم, تا خواستم بجنبم, تا یه کوچولو سرمو از زیر آوار بیرون اوردم, تا اومدم که به خودم بیام, باز هم یه پلاسکوی دیگه رو دلم آوار کردی.
و دریغ حتی از یه آتش مشان که بخواد به داد من برسه.
فکر کنم این آتش مشانا میخوان فقط سوختنمو تماشا کنند. همین.
برای یه بار هم که شده, بیا بگو که دارمت.
بیا بهم بگو عزیز. بیا بهم بگو.
بیا بهم چیزی بگو.
من به خدا میسپارمت.
بیا ببین نداشتنت
واس من چه قد جهنمه.
بیا ببین که خواستنت
نهایته فریادمه.
بیا بذار از جرم من
فقط یه خورده کم بشه.
یه کاری کن چیزی بگو.
بیا بذار که گردنم
یه ذره کمتر خم بشه.
بیا و راحتم بکن
از این همه جهلو فشار.
بیا و یه کاری بکن.
بیا منو تنها نذار.

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ای کاش می توانستم!

سلام به تک تک دوستان خوب گوش کنیم. امیدوارم که حالتون خوب باشه و سوگواریهاتونم قبول باشه. این روزا دلم بدجوری گرفته و نمی دونم به کجا پناه ببرم. دلم گریه می خواد در حد … هر حدی که برای تو دوست خوبم ,بالاترین حده. می خوام احساسی که چند روز پیش بهم دست داد و بارید رو دفتر خاطراتمو برات اینجا بنویسم. ببخش اما ,اگه خسته شدی. سال هاست که از گذشته می گریزم. چشم هایم را می بندم تا این بار ,دیگر آرام به خواب بروم. اینکه آرام و بی دغدغه بخوابم ,به یک ای کاش بزرگ بدل گشته است. می دانم که باز هم تا طلوع