خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

بازی روزگار فصل هشت تا پایان

***************** فصل هشتم ******خیلی زودتر از چیزی که تصورشو میکردم یه سال گذشت. سالی که پر از استرس و درسای که هرچی میخوندم برای کنکور تمومی نداشت گذشت برام. روز کنکور از راه رسید و پروین خانم اون زن مهربون من رو از زیر قرآن رد کرد و برام آرزوی موفقیت کرد. سوالات کنکور برام راحت به نظر میرسید چون به اندازه ای که باید خونده بودم. وقتی به تمام سوالات جواب دادم و فرصت هم تموم شد با آرامش از حوزه ی امتحانی خارج شدم. تمام امیدم این بود که تو رشته ی خوبی قبول بشم. جواب کنکور هم خیلی سریع از راه رسید و من پزشکی تهران