خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

دوست داشتنت بهانه ای برای لجبازی هایم-پارتهای آخر‍‍‍‍‍‍‍

پارت ششم.   لبخند مرد پررنگتر شد و رو به رامتین گفت:   بفرمایید اونجا پیش جوونا که حوصلتون سر نره.   و به یه گوشه از سالن اشاره کرد که یه گروه پر از دختر و پسر دور هم ایستاده بودند. وقتی کمی دقت کردم دیدم شاکری هم بین پسرای دیگه ایستاده و داره باهاشون میگه و می خنده. رامتین وقتی دید من هنوز ایستادم  با صدایی بلند که مرد هم بشنوه گفت:   مانیا جان,عزیزم نمی خوای راه بیفتی؟   برگشتم نگاهش کردم و گفتم:   چرا, بریم.   و رو به مرد ادامه دادم:   با اجازه.   مرد هم سری تکون داد و گفت:  
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

دوست داشتنت بهانه ای برای لجبازی هایم-پارت 5

  دو سه روزی می شد که امتحاناتم تموم شده بود و من هنوزم درگیر درس بودم اونم بخاطر کنکور. یعنی میشه این کنکور لعنتی تموم بشه؟ خسته شده بودم. دیگه کشش نداشتم. از طرفی دوری پدر و مادرم و از طرف دیگه ماجرای داوودی و رامتین. واقعا دیگه نمی کشیدم. مشغول درس خوندن بودم که تقه ای به در اتاق خورد.   بفرمایید.   در به آرومی باز شد و ثریا خانم وارد اتاق شد. لبخندی زدم و گفتم:   بله؟ کاری داشتین ثریا خانم؟   اونم لبخندی زد و گفت:   رامتین خان گفتن برین تو حیاط کارتون دارن.   با تعجب گفتم:   مگه رامتین خونست؟
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

دوست داشتنت بهانه ای برای لجبازی هایم – پارت 1

  السلامُ عَلَیکُم یا الاصدِقا   خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ همه چی خووووب پیش میره اینشاللهه؟   منم خوبم هعییی . خدا رو شکر. «مثل این پیرزنا: یه نفسی میاد و میره مادر»   راستش میدونم الان اگه اینو بگم میگین دختر جان بشین درست رو بخون و این چیزاا ولی خب ازتون خواهشش میکنم اینو نگین. من بهتون قوووووول میدم درسم رو هم میخووونم. ولی خواهش میکنم کمکم کنین تا بتونم این داستانم رو هم بنویسم دیگه . بخدا از تابستون شروعش کردم ولی میترسم ادامش بدم و به کمک شما دوستای عزیزممم نیاز دارم. خواااهش میکنم درکم کنین. بدجور مغزم رو درگیر کرده . مخصوصا امروز که داشتم