خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

صدای زندگی

خستگی می گوید, من نمی گویم. روزی بود و روزگاری, یک آدمی بود به اسم من که اسمم را نبرم بهتر است, حالا چه بگویم؟. یک دفتر یادداشت دارم کلان کلان کلان. اما هیچ چیز مفیدی در آن نیست, هیچ چیزی که بشود اسمش را زندگی گذاشت. می نشینم و برمی خیزم, سرم سوت می کشد, درد می آید, گوش هایم صداها را خفیف می شنوند, این از تأثیر کامپیوتر است, پاهایم خسته می شود و وز وز می کنند, روی دو پا می ایستم, یکی نمی گوید لا مصب مگر مرض داری بیخود وقتت را تلف می کنی؟. چرا البته که می گوید ولی کو گوش شنوا؟, نمی