خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

من میترسم بچه ها. میترسم.

میترسم یه روز صبح که میخوام از خواب بیدار شم, یه دفعه ببینم انگار جای دیگم. هیچی سر جاش نیست, شجاعت عین ترسه و ترس شجاعت, مقاومت تسلیمه و تسلیم مقاومت. ببینم هیچی مث اولش نیست, هر چند همین الآنم نیست. ببینم دارم میبینم, دیدنی که جز درد بیشتر, جز غصه ی قصه های بیشمارتر, جز خفقان بی انتهاتر, هیچ حاصلی نداره و به هیچ کاری نمیاد. میترسم یه روز که بیدار میشم, متوجه شم دلم با دردها بمب بارون شده, موشک نداری و تنگدستی و بدبختی خورده وسط وجودم, و یه جنگنده هم از اون بالای این ترس لعنتی, همش داره حمله میکنه و ترس به خوردم میده.