شکلِ نور. بچه که بودم، ترینها واسم خیلی جذاب بودن. ترینهای بچگیم رو دوست داشتم. واسم جالب بودن و منشأ کلی تصورات رنگی که عشق میکردم باهاشون. بزرگترین بستنی دنیا. بلندترین ساندویچ دنیا. بزرگترین قوطی کرم دنیا که دوست داشتم. قشنگترین عروسک دنیا. نوجوون که شدم، ترینها همچنان واسم جاذبه داشتن. ولی ترینهام عوض شده بودن. حالا دیگه مدل دیگه ای میدیدمشون. حالا دیگه بین ترینهام تمامشون هم دروازهی رویاهای رنگی نمیشدن. بلندترین شب دنیا. ترسناکترین داستان دنیا. طولانیترین راه دنیا. بزرگ که شدم، فهمیدم همهی ترینها هم شیرین و جذاب نیستن. گاهی بینشون مواردی پیدا میشه که واقعا ترجیح میدی هرگز ندونی. دردناکترین خاطرهی دنیا. بدترین اتفاق دنیا.