خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

کلبه ی شیشه ای

ستاره ها چشمک میزنند مهتاب نور ضعیفی میپاشد جغد ها میخوانند من نشسته ام گوشه ی اتاقم چشمانم را بسته ام احساس میکنم هوا سرد است پنجره ی اتاق را میبندم ترس عجیبی وجودم را فرا میگیرد من تنها در یک اتاق تاریک با دیوار هایی از جنس شیشه صدای موج دریا می آید دلم قدم زدن کنار ساحل را میخواهد اما میترسم کمی بیشتر گوش میکنم نوای آرامی را میشنوم آوازی قشنگ بود که یک نفر آن را میخواند کنجکاو بودم بدانم کیست صدا نزدیک و نزدیکتر میشد آوازش این بود عروسک قشنگ من قرمز پوشیده شمع کوچکی که در اتاق روشن بود را برداشتم و سمت در
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

نوشته ای تلخ!

نیستی، حالم عاشوبه، رفتی، چشام گریونه! همیشه با عشقت زنده بودم، نیستی، دیگه نمیخوام بمونم! دیگه، از این زندگی سیرم، خدایا، کی میشه من بمیرم؟ با رفتن، تو منو، نابود کردی، منو به نابودی، محکوم کردی! دیگه، از این زندگی سیرم، نمیدونی، هر ثانیه دارم میمیرم! میشد باشی، از عشقت بمیرم، میشد باشی، دستاتو بگیرم! حالا نیستی، از عشقت میمیرم، خداییش، از کی حقمو بگیرم؟ با رفتن تو منو، دیوونه کردی، عزیزم، دنیامو، ویرونه کردی! واست هر کاری کردم، ندیدی، نه، میدیدی، ولی هیچ میدیدی! تصور میکنم، بی من میخندی، نه، عزیزم، به عشقم میخندی! یه کارتون خواب بی نامو نشونم، نذار توی این نا امیدی، بمونم! واست از
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چای تلخ

**** به نام خدایی که تلخی و شیرینی را با هم آفرید **** شب است و من در لا به لای تاریکیش در جستجوی نوری هستم، که سال هاست در پی آنم، می دانم کجاست، اما نمی بینمش. آخر او مدت هاست که از من رو گرفته، بر من نمی تابد و نگاه های مُلتَمِسانه ام را با غرور و تکبر نادیده می گیرد. آری ماه! ماه را می گویم، اما نه آن ماهی که همه قادرند ببینندش، ماه من فقط نورش را بر سر من می تاباند، چراغ خانه ام بود، روشنگر محافل شبانه ام بود. همان که مرا با بوسه های پر از مهرش در سرد ترین
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

تنهایی

نمیدونم چقدر با تنهایی جور باشید. اکثرتونو که می شناسم ماشالا آدم های اجتماعی هستید و به تنهایی حتی فکر هم نمی کنید و همیشه ازش فراری هستید. خودم ولی نه. من و شاید یه عده ی کمی از شما، از اون هایی هستیم که با تنهاییمون حال می کنیم. خیلی هم حال می کنیم. همیشه با خودم می گفتم چرا من از بچگی تا همین حالا با اینکه خیلی قدرت جذبم، روابط اجتماعیم، زبونم و توانایی هام توی رده ی خودم تاپ هستند، بازم هیچ کوششی واسه دوست یابی نکردم و حتی کوشش کسایی که خواستند به نوعی باهام دوست باشند رو هم بی نتیجه گذاشتم؟ خیلی فکر
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

تقدیمی از طرف من به آقای خودم.وسلامی گرم خدمت هم محله ای های گلم.. .

سلام… سلامی از صمیم قلب به علی آقا و هم محلی های عزیزم…امیدوارم حال و احوال تک تک تون خوب باشه و روز و روزگارانتون به کام… هم محله ای های عزیز پست من مناسبتش نبودن کنار آقامون به مناسبت روز بودنش کنار من که بتونم این روز رو باهاش خوش بگذرونم.. یعنی بگذرونیم.. خخخ. و دلیل بعدیش گرامی داشت روز نابینایان شما هم محله ای های گلم… بچه ها دوست داشتم حرف دلم رو بگم شاید به دل کسی نشینه ولی من میگم فردا برای من روز قشنگیه.. چون علی رو دارم علی های زیادی تو زندگی همه هستن همینطور خود من ولی علی رو من به مناسبت
دسته‌ها
شعر و دکلمه

تنهایی

به نام خدا قبلا یه متنی نوشته بودم که هرگز آخرین جمله اون رو تکمیل نکردم دوست داشتم در محله هم بزارم این متن رو که بر اساس زندگی خودم نوشته امش پس تقدیم به دوستان پر احساسم     سلام تنهایی… من  , آره من  ,دقیقا خود من. چشمام سیاهی ابری بارانی رو برای همیشه تا ابد برام رقم زده. دلم اتاق تنهایی رو برام تا آخرین روز دنیا اجاره کرده. بای بای, آره بای بای, به امید دیدارت بینایی چرآ , باز چی شده , چرا به هم ریختی من  , آره من  ,دقیقا خود من. یه ابر گنده سیاه شدم برا خودم. کلی بارون دارم می
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ماشین کوکی نباشیم

چقدر دوست داشتن بی منت خوبه وقتی یکی رو نه از سر وظیفه بلکه از سر ذوق دوست دارم، یعنی ی هدف توی زندگی دارم. واسش وقت میذارم، بهش گوش میدم، خرجش می کنم، با هم تعامل داریم و ی حس دو طرفه ی خوب! حالا اونی که دوستش دارم میتونه ی آدم باشه، ی حیوان اهلی باشه یا حتی ی پرنده. همین که می دونم ی چیزی توی زندگی هست که دل من بهش خوش هست و شاید دل اونم به من خوش باشه، ی حس مفید بودن بهم دست میده. که این همه کار و کار و کار، این همه زحمت برای پیشرفت و پول درآوردن، الکی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خاموش اما روان

به نام تو که نامت مایه ی قرار جان است هیچ وقت این طور نبودم هیچ وقت این جوری نشدم خودمم نمی دونم چمه نه دنبال تنهاییم نه دنبال تغییر خاصی نه حتی دنبال رکودم !اشکم نمیاد خنده م هم ساکته احساس هم نمی کنم که یه جایی گیر افتادم فقط این روزا دستم نه به طرف گوشی می ره نه حرفی برای نوشتن دارم نه حسی برای حتی جمعی دو نفره شاید اگه بخوام بخاطر تلف کردن وقتم مواخذه م کنن حالا بهترین فرصته !ولی دست خودم نیست حتی به کامنت های این تاپیک هم فکر نمی کنم وقتی به اونایی فکر کردم که منتظر رفتن و زنگ
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آرزوهای ساده و برآورده نشده عباس یگانه

سلام به همه گوشکنیهای عزیز. خوبید؟ بهتون خوش میگذره؟ امروز میخوام باهاتون درد دل کنم و از آرزوهای برآورده نشدم بگم. من این شجاعتو از شما یاد گرفتم، وگرنه هیچوقت این جرأت رو نداشتم. که آرزوهامو به کسی بگم. یکی از آرزوهای من اینه که چنتا دوست داشته باشم. دوستایی که منو درک کنن و نگاه منو بفهمن. دردای منو رو حساب حماقت یا ضعف یا یا خامی نذارن. آرزو دارم که چنتا دوست داشته باشم که بتونم هر چند وقت یه بار ببینمشون و دور هم جمع بشیم و یه قدمی با هم بزنیم و با هم گپ بزنیم. هم بحثهای جدی اجتماعی و عقیدتی بکنیم، هم بگو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دلم گرفته

سلام به همه. سلام حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن ببخشید مزاحم دوستان شدم. بچه ها امروز عصر بدجور دلم گرفته.بی شک شاید شما ها مسخره ام کنید . ولی مهم نیست. بچه ها خیلی سخته کسی باورتون نکنه. خیلی سخته همه چی داشته باشی ولی هیچی نداشته باشی.درسته من بینا هستم ولی انصافا روحیه و شادی شما رو ندارم!!! من از وقتی اینجا اومدم گاه با درد شما ها و مشکلاتتون گریه کردم و گاه با خنده های شما خندیدم. دوستان میدونم از نگاه شما من خیلی عجیب هستم چون با اختیار خودم آمدم توی دنیای شما ببخشید مزاحم دنیا تون شدم. خیلی حرف واسه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

اشعار زیر دیپلمی

رندان خود را در زندان دل گرفتار کنند : با نام لحظه ی بی کسی گفتار کنند کمتر کس باشد خود گرفتاری سازد : گر غیر این باشد هم بخود و هم به دیگری بازد هر آنکه انگیزه اش ،اندیشه اش باشد : اندیشه دیگری در جستجوی انگیزه اش باشد ندانم بدانم چه دانی : نخواهم بگویم ندانی با خود گفتار کن و مختار شو : بیخود مگو و گرفتار مشو الهی مرا به درگاهت آگاه ساز : آگاهان را دربار درگاهت ساز آنان که جز دیده ی دیده جز نبینند : همانا که منتظرند دیده بیند تا بیندیشند خودش آسمانیست و تنهایی رو دیده : تنهایی رو آفریده
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چرت‌نوشت چهارم مهر

حالا تو نیستی و من اینجا ناراحت از همه، بیکار بیکارم. حتی دوست ندارم به چیزی فکر کنم. نه به خودم و نه حتی دیگر به تو. مثل دیوانه های بیهدف، تا نصف شب، روی پل سیو سه پل قدم می زنم. گاهی وقت ها خسته از همه ی دنیا روی یکی از سکو های پل، می نشینم، به دیوار تکیه می دهم و خوابم می برد. بیدار که می شوم، باز همان تشویش و دلهره ی بی معنی ای که هیچ وقت دست از سرم بر نمی دارد. یک دنیا اضطرابم. مخلوط با یک عالم نگرانی. دوست دارم جایی باشد دور دور دور از همه ی چیز ها
دسته‌ها
موسیقی

دانلود آهنگ زیبای حس تنهایی با صدای دوست گلم هومن لطفعلی!

هومن لطفعلی دوست عزیزم یک آهنگی خونده که خیلی پیش از این ها توی اینترنت منتشر شده ولی من الآن میگذارمش توی محله. باید خیلی زود تر از این ها میگذاشتم ولی نشد. هومن جان: معذرت معذرت. من که گوش دادم با حال و هوام خیلی ست بود. خیلی جور بود. اصلا هم به خاطر این که هومن ممکنه این جا رو بخونه این رو نمیگم. آهای هومن. نخون. این جا را نخون. هنوزم که داری میخونی. این یکیا بی خیال شو. نخوووون! اگر قشنگ نبود که بی رودرواستی میگفتم نیست. ولی حال میکنم با این تعداد انگشت شمار از دوستای گلم که نابینایی شده باعث پیشرفتشون. باهاش که