خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

خاطرات با دوچرخه

ضمن درود فراوان و عرض ادب! به دنیای خاطرات من خوش آمدید، کودکی هشت ساله بودم که در یک خانواده ی چهار نفره زندگی میکردم، پدرم کارگر پمپ بنزین و مادرم قالی میبافت، من همیشه با آرزوی داشتن یک دوچرخه خود را سرگرم میکردم، پدرم دوچرخه ی بزرگی داشت، روزی وقتی پدر از سر کار به خانه آمد دوچرخه ی کوچکی را از ترک دوچرخه اش پایین گذاشت و مرا خوشحال کرد، پدر میگفت این دوچرخه را به ششصد ریال خریده است، دوچرخه ای که نه زنجیر نه ترمز نه ترک نه میله ای که از جلو زین تا زیر فرمون است هیچ کدام را نداشت، مدتی بچه های