خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یک سلفی کاغذی از یک نابینا با عنوان سلفی های احمقانه

**** به نام خدا **** صبح پنج شنبه، سی دی ماه 1395، تهران، ساعت حوالی 11 و 25 دقیقه الو، الو سلام مازیار. سلااااااااااام بر پرهام عزیزم، خوبی؟ چه عجب یادی از ما کردی! شرمنده این روزا شدیداً گرفتارم. آقا آب دستته بذار زمین، پا شو بیا چهارراه استانبول. چهار راه استانبول؟ حالا چرا اون جا! اونم این وقت صبح! مگه نمی دونی؟ چی روو؟ بابا دَمِت گرم! سه ساعت و خرده ایه که آتیش سوزی شده، همه ی مردم این جا جمعن! یا خُداااااااااااا! کجا؟ ساختمون پِلاسکو. آقا یَک انفجاراتی، یَک آتیش سوزی ای شده که نگو و نپرس. اِی بابا! این همه از عراق و سوریه و