خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دلم تنگه برای هرچی که بود، دلم تنگه برای هرچی که نیست

تغییرات همیشه هم به این راحتیها نیستن. گاهی یه تغییر میتونه سالها خاطرات ما رو تحت تأثیر قرار بده. دیروز برای من یکی از همین روزهای سخت بود. روزی که باید با کلی خاطره خداحافظی میکردم. نه فقط من، بلکه تمام اعضای خانواده و فامیل باید با خونه ی پدربزرگ برای همیشه خداحافظی میکردیم. خونه ای که حدود چهل و پنج سال خاطره رو توی خودش داشت. خاطرات شیرین مثل عروسی داییهام و مادرم و خالم. خاطرات شیرینی مثل به دنیا اومدن دایی کوچیکم و تمامی نوه های پدربزرگ و مادر بزرگم. خاطرات شیرینی مثل دور هم جمع شدنها و با هم بودنها. یه خونه که اول یه طبقه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یک خداحافظی تلخ!

سلام بچه ها! خوب، بلاخره آخرین ماه سال هم رسید. کمتر از 30 روز دیگه سال 95 هم با تمام خوبیا و بدیاش تموم میشه و میره توی دفتر خاطره هامون. من همیشه اسفند رو دوست داشتم، به خاطر حرکت و هیجان و جنب و جوشش که هرچقدر به آخراش نزدیک میشیم بیشتر میشه و با پایان سال و اعلام آغاز سال جدید همه انگار به یه خواب سنگین بهاری میرن! به هر حال، توی ماه اسفند اگر خودتم هیچ کاری نداشته باشی، دیدن این جنب و جوش روحیه تو رو هم بهتر میکنه. اگر توی خیابون قدم بزنیم، دیدن تحرک مردم، مغازه های شلوغ و خرید شب عید،
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سفرت به خیر باباجی جونم

خیلی کوچیک که بودم، یادمه یه تویوتا وانت داشتی که پشتش رو هم چادر زده بودی. نمیدونم چرا! ولی هممون یه جورایی اون ماشینو خیلی دوست داشتیم. همیشه هرجا که میخواستیم بریم، پشتش زیر انداز مینداختیم و میریختیم پشت وانت و میرفتیم و تمام طول راه رو خوش میگذروندیم. تابستونا پشت وانت تشک پهن میکردیم و میرفتیم توی جاده ی پیچ در پیچ چالوس و شمال و دریا. همیشه با هم توی دریا میرفتیم و تو سعی میکردی به من شنا یاد بدی. مدام توی دریا با هم کشتی میگرفتیم و چه قدر دنیای کودکیها کنارت قشنگ بود. خیلی وقتها که پیکنیک میرفتیم، دوتایی با هم میزدیم به دل
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خداحافظی… یک خداحافظی واقعی از عدسی!

ضمن درود فراوان و عرض ادب! دوستان عزیز: قبل از اینکه خداحافظی کنم یه خاطره تعریف میکنم تا متوجه بشید و حق را به بنده دهید که چرا مجبورم خداحافظی کنم و ببینید که چقدر دلبستگی آسون است و آسونتر از دلبستگی خداحافظی میباشد… درست یادم نیست فکر کنم سال 75 بود که یه پیچگوشتی لب پریده ی کوچولو به دستم رسید و در وسایل شخصیم نگهداری شد تا حدود یک سال پیش یکی از همکاران تازه وارد موقع تغییر تحول تلفنهای اداره وقتی دید که من به آن پیچگوشتی دلبستگی دارم و ادعا میکنم که یادگاری است آن را گرفت و برد و دمش را با دستگاه صاف
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خداحافظی عدسی از شما. عازم زیارت هستم

ضمن درود فراوان و عرض ادب! امشب شب خداحافظی است، همانطور که شنیدیم میگن: دنیا دو روزه، البته درستش اینه که بگیم: دنیا دو شبانه روزه، ولی برای تلفظ راحت تر میگیم: دنیا دو روز است، یه روز به دنیا می آییم و یک روز از دنیا میرویم، خب هر یک از ما موقع رفتن اول به خودمان سپس به دوستان و اطرافیان خود احترام میگذاریم و برای رفتن با آنان خداحافظی میکنیم، دنیای مجازی هم مانند دنیای طبیعت دو روز است و هر یک از ما یه روز به دنیای مجازی وارد میشویم و یک روز هم با دنیای مجازی خداحافظی میکنیم، امشب شبی است که من برای
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

پریدن یا تقلا واژه ای زیبا واژه ای تلخ

پرواز کردن پریدن از دست کسی خلاص شدن تقلا برای رهایی همه و همه چیزهایی بود که در کودکی باهاش آشنا شدم. از همان وقت که پرنده ای اگر به دستم می افتاد کلی ذوق می کردم که حالا می توانم دقیقا شکل و حالات پر و بدنش را ببینم. یادم هست که پرنده بیچاره کلی تقلا می کرد تا هرچه زودتر رها شود برود توی آسمان نمی دونم چیکار کند. برود رها باشد. برود کلی با خودش حال کند. شاید اون چیزی می دید که من یا دیگران نمی دیدیم. به هر حال که تقلا کردن را از کبوترهای حرم امام رضا هم خیلی یاد گرفتم آخه بابام