خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 6.

پیشی. زمانی من یه گربه داشتم. یه گربه‌ی رنگی. چندتا رنگ رو با هم داشت و ترکیبش قشنگ بود. بهش می‌گفتم پیشی. نمی‌خواستم اسم روش بذارم. پیشی اتفاقی و به مرور اسمش شده بود. از بس که روی هوا اینطوری صداش کرده بودم. -عه اینجایی پیشی؟ چه طوری پیشی؟ بیا اینجا پیشی. . . . پیشی من حیوون عجیبی بود. گاهی خیال می‌کردم بیشتر از یه گربه سرش میشه. انگار زیادی می‌فهمید. زیادتر از همرده‌های گربه‌اش. گاهی پیش می‌اومد که به هر دلیلی تا مدتی اطرافش نبودم. مثلا می‌رفتم بیرون و یک شب از خونه غیبت داشتم. اون زمان خونه‌ام آپارتمان نبود. حیاط و پارکینگ و خونواده و من.
دسته‌ها
روانشناسی

پندآموز 4 : وقتی عصبانی هستی…

هم محله ای های خوبم سلام. حال و احوالتون چطوره؟خوبید؟خوشید؟سلامتید؟امیدوارم بگید عالی هستم. راستش می خواستم به تبعیت از پندآموزهای ترانه عزیزم این نوشته را با عنوان پندآموز 4 نامگذاری کنم اما فکر کردم شاید سلسله نوشته های این دوست عزیز رو به هم بریزه و ادبیات نوشتاری ما با هم یکی نباشه. اما من با همون هدف این پست رو می نویسم. چشمانش از حدقه بیرون زده بود. به تندی و بی هیچ اندیشه ای واژه ها را بدون هیچ ترتیب خاصی بر زبان می راند. فریاد می زد! نفرین می کرد و گاه نزدیک بود همگان را در سیلاب خشم آگین خود غرق سازد. انتظار همراهی داشت.